فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)p85
هیناه
داشت میکشتش وحشت زده از بازوش گرفتم
_بیا..بیا بریم و..ولش کن
یه لگده محکم دیگه به پهلوی مرد زد و برگشت سمتم
_خوبی؟ اذیتت که نکرد؟ جاییت که آسیب ندیده ؟
_نه..نه خوبم
دوباره به مرد نگاه چپی انداختو دستمو گرفت و پشت خودش کشید،پام درد میکرد و نمیتونستم درست حسابی راه برم
معلوم بود اعصبانیه و نمیدونم کِی قراره منفجر بشه
_چته ؟ چرا راه نمیای؟
_پام درد میکنه
یهویی بغلم گرفتو راه افتاد
بدون اعتراض دستامو دوره گردنش حلقه کردمو به قیافه جدیش زل زدم
زیاده روی کرده بودم؟ نکرده بودم ، اما خودمو و اونو تو خطر انداخته بودم
درو با پا هول دادو وارد خونه شدیم ، گذاشتم روی کاناپه
یخ زده بودم، درو بستو پیشونیشو تکیه داد به در...
_تهیونگ..
نزاشت ادامه بدم...
_خفه شو،فقط خفه شو هیناه
بغض کرده نگاش کردم
برگشت سمتمو گفت: اگه من پیدات نمیکردم چی؟ اگه نمیرسیدم چی؟
_حالا..حالا که رسیدی
_یعنی تو یجای ناشناس پر خطرو به پیش من موندن ترجیح میدی،اره؟
نگاهمو ازش دزدیدم که ادامه داد
_اون گذشتست گذشته ، بخاطر گذشته داری با نبودت دیوونم میکنی لعنتی داری روانمو به هم میریزی
_گذشته اما جلوی چشممِ میفهمی ؟ هربار که میره میاد فکر میکنم الانِ که یه اتفاق بیوفته من...
دیگه نتونستم ادامه بدمو حبس بغلش شدم
_باشه باشه...آروم عزیزم
_چرا نمیفهمی دوست دارم...من دوست دارم دیوونه
داشت میکشتش وحشت زده از بازوش گرفتم
_بیا..بیا بریم و..ولش کن
یه لگده محکم دیگه به پهلوی مرد زد و برگشت سمتم
_خوبی؟ اذیتت که نکرد؟ جاییت که آسیب ندیده ؟
_نه..نه خوبم
دوباره به مرد نگاه چپی انداختو دستمو گرفت و پشت خودش کشید،پام درد میکرد و نمیتونستم درست حسابی راه برم
معلوم بود اعصبانیه و نمیدونم کِی قراره منفجر بشه
_چته ؟ چرا راه نمیای؟
_پام درد میکنه
یهویی بغلم گرفتو راه افتاد
بدون اعتراض دستامو دوره گردنش حلقه کردمو به قیافه جدیش زل زدم
زیاده روی کرده بودم؟ نکرده بودم ، اما خودمو و اونو تو خطر انداخته بودم
درو با پا هول دادو وارد خونه شدیم ، گذاشتم روی کاناپه
یخ زده بودم، درو بستو پیشونیشو تکیه داد به در...
_تهیونگ..
نزاشت ادامه بدم...
_خفه شو،فقط خفه شو هیناه
بغض کرده نگاش کردم
برگشت سمتمو گفت: اگه من پیدات نمیکردم چی؟ اگه نمیرسیدم چی؟
_حالا..حالا که رسیدی
_یعنی تو یجای ناشناس پر خطرو به پیش من موندن ترجیح میدی،اره؟
نگاهمو ازش دزدیدم که ادامه داد
_اون گذشتست گذشته ، بخاطر گذشته داری با نبودت دیوونم میکنی لعنتی داری روانمو به هم میریزی
_گذشته اما جلوی چشممِ میفهمی ؟ هربار که میره میاد فکر میکنم الانِ که یه اتفاق بیوفته من...
دیگه نتونستم ادامه بدمو حبس بغلش شدم
_باشه باشه...آروم عزیزم
_چرا نمیفهمی دوست دارم...من دوست دارم دیوونه
۴.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.