پارت 32 ازدواج اجباری

پارت 32 ازدواج اجباری


مادرت. دخترم دیدی دکتر گفت حالت خوبه
_ اره مامان جون
مادرش. خداروشکر
× واقعا خوشحال شدم
& اگر برات مهم بود تو همچین وضعیتی نمیداختیش
× هی از دیروز دارم خودمو تحمل میکنم بهت چیزی نگم
& مثل میخوای چیکار کنی
× حد خودتو بودن وگرنه برات بد میشه
_ هر دوتون دهنتونو ببندین .داد.
پدرت. دخترم اروم باش
& ببخشید ابجی
پدرش. شوگا بسه پسر
_ بابا
پدرت. جانم
_ از همین امشب میخوام مرخص بشم
پدرت. نمیشه دخترم
_ بابا
& باشه منو بابا میریم بپرسیم


( مادر ا/ت و شوگا و پدر شوگت رفتن غذا بخورن بابای ا/ت و هیونجین رفتن دارو های ا/ت رو بخرن و داخل اتاق فقط ا/ت و شوگا بودن )

× چرا انقدر باهام بدی
_ شوگا تروخدا شروع نکن
× ا/ت دلم برای گیر دادنات برای حرفات تنگ شده .گریه.
_ شوگا بسه .ناراحت.
× تروخدا ولم نکن خودم از تو بیشتر پشیمونم .گریه.
_ شوگا تو کاری کردی که نمیتونم ببخشمت
× ا/ت تو نمیدونی چقدر سخته ببنی عشقت ازت متنفره .بغض.
_ شوگا بخدا الان منم گریه میکنم
× ا/ت تروخدا .بغض.
_ بهش فکر میکنم



ادمینتون: بابای ا/ت کارای ترخیص ا/ت رو انجام داد و همه رفتن خونه و ا/ت رفت اتاقش خوابید همه هم خوابییدن