رمان ماه من🌙🙂
part 30
دیانا:
با دخترا داشتیم حرف میزدیم که در اتاق باز شد و متین و ارسلان مثل وحشی ها اومدن تو اتاق و بعدم انقدر خوردن بهم که پخش زمین شدن
البته دور از جون وحشی بدبخت
من:چی شده چرا همچین شدین؟
سر و کله ممد پیدا شد و گفت:چیزه صنعتی و سنتی رو باهم زدن چیزی نیست 😁😂
من:از موتوری جنس نگیرین خب😉😂
نیکا:قیافه متین یه جوریه انگار میخواد یه راز خفن بگه زود باش بگوووو 😑🤨
متین:دیانا ارسلان...
ارسلان دستشو گذاشت رو دهن متین
ارسلان:به خدا هیچی نمیخواد بگ...
ممد:راست میگه ما اصلا اومدیم باهم بازی کنیم
متین:اره منم میخواستم همونو بگم...
ارسلان یه نگاه بد به متین انداخت...
من:خرس گنده ها چه بازی آخه
ممد:خاله بازی 🤣
پانیذ:هار هار
متین:جرئت حقیقت..😃
نیکا:هورااا
ارسلان:منو متین میریم بطری بیاریم
من:چرا دوتایی
ارسلان:با متین توی راه کار دارم
متین:یا ابلفضل...
خلاصه دوتایی رفتن
مشکوک میزنن اینا...
سر بازی از زبونشون میکشم😈
...
ارسلان:
گوش متین و کشیدم
من:بیشور داشتی بدبختم میکردی
متین:من راز دار نیستم به من نباید راز بگید
من:الان برا چی گفتی جرئت حقیقت آخه متین ببین ازت پرسیدن میپیچونی ها به خدا تو حیاط چالت میکنم اگه بگی
متین:باشه نمیگم دیگه...
من:آفرین
ممد:کجایید پنج ساعته
من:اومدیم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
این پارت خیلیییی حمایت شه ببینم رمانو دوس دارین یا نه🙂❤
دیانا:
با دخترا داشتیم حرف میزدیم که در اتاق باز شد و متین و ارسلان مثل وحشی ها اومدن تو اتاق و بعدم انقدر خوردن بهم که پخش زمین شدن
البته دور از جون وحشی بدبخت
من:چی شده چرا همچین شدین؟
سر و کله ممد پیدا شد و گفت:چیزه صنعتی و سنتی رو باهم زدن چیزی نیست 😁😂
من:از موتوری جنس نگیرین خب😉😂
نیکا:قیافه متین یه جوریه انگار میخواد یه راز خفن بگه زود باش بگوووو 😑🤨
متین:دیانا ارسلان...
ارسلان دستشو گذاشت رو دهن متین
ارسلان:به خدا هیچی نمیخواد بگ...
ممد:راست میگه ما اصلا اومدیم باهم بازی کنیم
متین:اره منم میخواستم همونو بگم...
ارسلان یه نگاه بد به متین انداخت...
من:خرس گنده ها چه بازی آخه
ممد:خاله بازی 🤣
پانیذ:هار هار
متین:جرئت حقیقت..😃
نیکا:هورااا
ارسلان:منو متین میریم بطری بیاریم
من:چرا دوتایی
ارسلان:با متین توی راه کار دارم
متین:یا ابلفضل...
خلاصه دوتایی رفتن
مشکوک میزنن اینا...
سر بازی از زبونشون میکشم😈
...
ارسلان:
گوش متین و کشیدم
من:بیشور داشتی بدبختم میکردی
متین:من راز دار نیستم به من نباید راز بگید
من:الان برا چی گفتی جرئت حقیقت آخه متین ببین ازت پرسیدن میپیچونی ها به خدا تو حیاط چالت میکنم اگه بگی
متین:باشه نمیگم دیگه...
من:آفرین
ممد:کجایید پنج ساعته
من:اومدیم...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
این پارت خیلیییی حمایت شه ببینم رمانو دوس دارین یا نه🙂❤
۳۲.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.