نیش شیرین part10
پارت دهم-
ا.ت:
سی دقیقه ی بعد بعد از خوردن صبحانه من بودم و تهیونگ و هوسوک که بهم زل زده بودن و من آب دهنم رو از استرس قورت دادم.
هوسوک سرفه ای کرد تا گلوش صاف بشه و بعد کفت:"خب با ساده ترین چیز شروع میکنیم. خاموش کردن و روشن کردن شمع و چراغ. "
تهیونگ با شیطنت گفت:"شمع و چراغا رو خاموش کنین عروسیشون به هم خورد..."
هوسوک پوکر فیس بهش نگاه کرد و منم به یختی جلوی خندم رو گرفته بودم.
_تهیونگ، جدی باش. این دختر ۱۹ سالشه و حتی بلد نیست آتیش درست کنه تا از خودش مراقبت کنه! بعد تو مسخره بازی در میاری؟
تهیونگ جدی شد و گفت:" حق با توعه ببخشید هیونگ."
هوسوک به شمع رو به روی من که خاموش بود اشاره کرد و گفت:" خب... ا.ت! چشمات رو ببند ذهنت رو خالی کن و به روشن شدن شمع فکر کن و زیر لب بگو[روشن شو] و بعد بشکن بزن! "
همه ی کار هایی که هوسوک گفت رو انجام دادم...
من که میدونم روشن نمیشه!
که یهو تهیونگ دست زد:" چشات رو باز کن! کارت عالی بود."
یک چشمم رو آروم باز کردم و دیدم شمع روشن شده!
ذوق زده گفتم:" من تونستمممم!"
تهیونگ گفت:" هوسوک نظرت چیه که علاوه بر این طلسم های کاربردی یک طلسم دفاعی هر جلسه بهش یاد بدیم؟ الان بهش طلسم درد رو یاد بدیم؟"
هوسوک بهم نگاه کرد و گفت:" تو می فکر میکنی ا.ت؟ مثل دفاع شخصی میمونه!"
بهش فکر کردم و بدم نمیومد یاد بگیرم.
تهیونگ گفت :" عالیه رو من امتحان کن! اما بعدش بگو که کافیه تا مشکلی پیش نیاد!"
رو تهیونگ امتحان کنم؟
_ عمرا... ممکنه اتفاقی برات بیافته تهیونگ شی!
_ دادم میگم عب نداره!
هوسوک گفت:" ا.ت نگران نباش خیلی راحته... مثل روشن کردن شمعه فقط به جای روشن شو باید بگی[درد!] و بعد برای خنثی سازی دوباره مراحل رو اجرا کن و بگو[کافیه!]"
به تهیونگ نگاه کردم...
دلم نمیومد روی اون امتحان کنم...
اما چاره ای نداشتم.
نفس عمیقی کشیدم و چشمهام رو بستم و بشکن زدم و همزمان گفتم:"درد!"
با صدای فریاد تهیونگ چشمهام رو باز کزدم و دیدم داره روی زمین از درد به خودش میپیچه...
تهیونگ داد زد:" به چی... آییی... زل زدی! خنثی کنندش رو بگو!"
دستپاچه شدم و گفتم:" وای حالت خوبه؟"
_ خنثی اش کن لعنتیییی!
_ باشه...
چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و بشکن زدم:"کافیه!"
تهیونگ آروم شد و نفس زنان گفت:" درد داشت! ولی می ارزید. میدونستی رو یه خون آشام امتحان کنی بیهوش میشه؟! رو جونگکوک امتحان کن. کیس خوبیه!"
زد زیر خنده و بعد هوسوک گفت:"برای امروز کافیه!"
اینکه خیلی آسونه!
هوسوک ادامه داد:"جلسههای بعد ممکنه خیلی سخت باشه!"
شعت!
تهیونگ گفت:" عوضش دیگه لازم نیست از چیزی بترسی چون خودت دیگه میتونی از خودت دفاع کنی!"
لبخندی زدم و گفتم:" تلاشم رو میکنم تهیونگ شی!"
هوسوک اشاره به ساعتش کزد و گفت:" ناهار رو چیکار میکنی؟"
تهیونگ یهو انگار که جیزی یادش اومده باشه گفت:"وای پسر عموهام به زودی میرسن..."
هوسوک آهی کشید و گفت:"محض رضای خدا... اونا اینجا چی میخوان؟"
حقیقتا به شخصه کنجکاو بودم اونا رو ببینم. نامجون و سوکجین!
از دهنم پرید:" اونا هم خاصن؟"
ا.ت:
سی دقیقه ی بعد بعد از خوردن صبحانه من بودم و تهیونگ و هوسوک که بهم زل زده بودن و من آب دهنم رو از استرس قورت دادم.
هوسوک سرفه ای کرد تا گلوش صاف بشه و بعد کفت:"خب با ساده ترین چیز شروع میکنیم. خاموش کردن و روشن کردن شمع و چراغ. "
تهیونگ با شیطنت گفت:"شمع و چراغا رو خاموش کنین عروسیشون به هم خورد..."
هوسوک پوکر فیس بهش نگاه کرد و منم به یختی جلوی خندم رو گرفته بودم.
_تهیونگ، جدی باش. این دختر ۱۹ سالشه و حتی بلد نیست آتیش درست کنه تا از خودش مراقبت کنه! بعد تو مسخره بازی در میاری؟
تهیونگ جدی شد و گفت:" حق با توعه ببخشید هیونگ."
هوسوک به شمع رو به روی من که خاموش بود اشاره کرد و گفت:" خب... ا.ت! چشمات رو ببند ذهنت رو خالی کن و به روشن شدن شمع فکر کن و زیر لب بگو[روشن شو] و بعد بشکن بزن! "
همه ی کار هایی که هوسوک گفت رو انجام دادم...
من که میدونم روشن نمیشه!
که یهو تهیونگ دست زد:" چشات رو باز کن! کارت عالی بود."
یک چشمم رو آروم باز کردم و دیدم شمع روشن شده!
ذوق زده گفتم:" من تونستمممم!"
تهیونگ گفت:" هوسوک نظرت چیه که علاوه بر این طلسم های کاربردی یک طلسم دفاعی هر جلسه بهش یاد بدیم؟ الان بهش طلسم درد رو یاد بدیم؟"
هوسوک بهم نگاه کرد و گفت:" تو می فکر میکنی ا.ت؟ مثل دفاع شخصی میمونه!"
بهش فکر کردم و بدم نمیومد یاد بگیرم.
تهیونگ گفت :" عالیه رو من امتحان کن! اما بعدش بگو که کافیه تا مشکلی پیش نیاد!"
رو تهیونگ امتحان کنم؟
_ عمرا... ممکنه اتفاقی برات بیافته تهیونگ شی!
_ دادم میگم عب نداره!
هوسوک گفت:" ا.ت نگران نباش خیلی راحته... مثل روشن کردن شمعه فقط به جای روشن شو باید بگی[درد!] و بعد برای خنثی سازی دوباره مراحل رو اجرا کن و بگو[کافیه!]"
به تهیونگ نگاه کردم...
دلم نمیومد روی اون امتحان کنم...
اما چاره ای نداشتم.
نفس عمیقی کشیدم و چشمهام رو بستم و بشکن زدم و همزمان گفتم:"درد!"
با صدای فریاد تهیونگ چشمهام رو باز کزدم و دیدم داره روی زمین از درد به خودش میپیچه...
تهیونگ داد زد:" به چی... آییی... زل زدی! خنثی کنندش رو بگو!"
دستپاچه شدم و گفتم:" وای حالت خوبه؟"
_ خنثی اش کن لعنتیییی!
_ باشه...
چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و بشکن زدم:"کافیه!"
تهیونگ آروم شد و نفس زنان گفت:" درد داشت! ولی می ارزید. میدونستی رو یه خون آشام امتحان کنی بیهوش میشه؟! رو جونگکوک امتحان کن. کیس خوبیه!"
زد زیر خنده و بعد هوسوک گفت:"برای امروز کافیه!"
اینکه خیلی آسونه!
هوسوک ادامه داد:"جلسههای بعد ممکنه خیلی سخت باشه!"
شعت!
تهیونگ گفت:" عوضش دیگه لازم نیست از چیزی بترسی چون خودت دیگه میتونی از خودت دفاع کنی!"
لبخندی زدم و گفتم:" تلاشم رو میکنم تهیونگ شی!"
هوسوک اشاره به ساعتش کزد و گفت:" ناهار رو چیکار میکنی؟"
تهیونگ یهو انگار که جیزی یادش اومده باشه گفت:"وای پسر عموهام به زودی میرسن..."
هوسوک آهی کشید و گفت:"محض رضای خدا... اونا اینجا چی میخوان؟"
حقیقتا به شخصه کنجکاو بودم اونا رو ببینم. نامجون و سوکجین!
از دهنم پرید:" اونا هم خاصن؟"
۴.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۲