سیلام پارت داریم هورااااا
به تعداد اشک هایمان مبخندیم
(دیانا)
(من)اع خوشبختم.
(ارسلان)و ...شم.....شما.
با تعجب گفتم (من)من دیانام.
سروم رو نزدیک مهشاد کردم و گفتم (من)داداشت مشکلی چیزی داره اخه بریده بریده حرف میزنه.
مهشاد قهقهی سر داد و گفت(مهشاد)ن بابا مشکلی نداره.
نگاهی به ارسلان انداختم که هنوز هم بهم خیره شده بود.
(من)مشکلی هست؟
انگار با صدام به خودش اومده بود چون سرش رو چپ و راست کرد و گفت (ارسلان)ن ببخشید.
خواهش میکنمی گفتم که استاد از در وارد شد و سلامی کرد.
(ارسلان)
اون اون دختر دیانای منه خود خودشه مو نمیزنه.
{(پیامی از نویسنده) سیلام
آقا یک توضیح کوچیک بدم بهتون.
دیانا ارسلان داخل زندگی قبلیشون عاشق هم بودن ولی سرنوشت بهاشون یار نبود.فیلم لاتاری رو که ارسلان دیانا ساختن رو که دیدید اون از این داستان بود.
بعد این میرن یک زندگی جدید یعنی از اول متولد میشن ولی ن قیافه و ن اخلاق و ن اسم هاشون تغییر میکنه فقط خانواده هاشون عوض میشه.
حالا دیانا زندگی قبلیش رو یادش نیست ولی ارسلان یادشه و همه چی رو به یاد داره.
پس دیانا ارسلان رو نمیشناسه ولی ارسلان دیانا رو میشناسه.
اوکی.بریم ادامه.}
هر کاری که میکردم نمیتونستم چشم ازش بردارم.
با صدای استاد از فکر بیرون اومدم.
که با یک خسته نباشید کلاس رو ترک کرد.
(محراب)بیاید بریم سلف که روده بزرگه کوچیکه رو بلعید.
خندی کردم و از جامون بلند شدیم.
به سمت سلف حرکت کردیم و روی یک میز چهار نفره نشستیم و منو مهشاد و محراب کیک و قهوه سفارش دادیم دیانا کیک و شیرکاکائو سفارش داد
قشنگ یادمه که شیرکاکائو خیلی دوست داشت و قهوه نمیخورد.
لبخندی به روش زدم که توجهش بهم جلب شد.
خیره نگام کرد با اون نگاه گیرا و اون چش های قهوی.
(مهشاد)خوب دیا یکمی از خودت بگو.
(دیانا)خوب من دیانام،دیانا رحیمی.۱۸سالمه و یک رگم شیرازیه و رگ دیگم تهرانی.و استقلالیم و غذای مورد علاقم فسنجونه.اممممممممم دیگه همین دیگه.
خندی کردیم.
(مهشاد)خوب منم مهشادم مهشاد کاشی ۱۸سالمه.تهرانیم.
(محراب)منم محرابم محراب احمدی ۲۰سالمه .تهرانیم.
(من)منم ارسلانم ارسلان کاشی.۲۰سالمه و تهرانیم .استقلالی.غذای مورد علاقم قرمه سبزی و غذای که ازش بدم میاد فسنجون.
دیانا پرید وست حرفم و گفت(دیانا)چطور میتونی از فسنجون بدت بیاد.
(من)نمیدونم کلان دوست ندارم.
وقتی فسنجون میخورم حس میکنم بهم سمنو دادن.
(دیانا)اهان یعنی از سمنو هم بدت میاد.
(من)بعله بدم میاد به شدت.
(دیانا)شت.
خندی کردم و بعد از خوردن سفارش هامون به سمت کلاس دوم رفتیم.
پارت_۴
(دیانا)
(من)اع خوشبختم.
(ارسلان)و ...شم.....شما.
با تعجب گفتم (من)من دیانام.
سروم رو نزدیک مهشاد کردم و گفتم (من)داداشت مشکلی چیزی داره اخه بریده بریده حرف میزنه.
مهشاد قهقهی سر داد و گفت(مهشاد)ن بابا مشکلی نداره.
نگاهی به ارسلان انداختم که هنوز هم بهم خیره شده بود.
(من)مشکلی هست؟
انگار با صدام به خودش اومده بود چون سرش رو چپ و راست کرد و گفت (ارسلان)ن ببخشید.
خواهش میکنمی گفتم که استاد از در وارد شد و سلامی کرد.
(ارسلان)
اون اون دختر دیانای منه خود خودشه مو نمیزنه.
{(پیامی از نویسنده) سیلام
آقا یک توضیح کوچیک بدم بهتون.
دیانا ارسلان داخل زندگی قبلیشون عاشق هم بودن ولی سرنوشت بهاشون یار نبود.فیلم لاتاری رو که ارسلان دیانا ساختن رو که دیدید اون از این داستان بود.
بعد این میرن یک زندگی جدید یعنی از اول متولد میشن ولی ن قیافه و ن اخلاق و ن اسم هاشون تغییر میکنه فقط خانواده هاشون عوض میشه.
حالا دیانا زندگی قبلیش رو یادش نیست ولی ارسلان یادشه و همه چی رو به یاد داره.
پس دیانا ارسلان رو نمیشناسه ولی ارسلان دیانا رو میشناسه.
اوکی.بریم ادامه.}
هر کاری که میکردم نمیتونستم چشم ازش بردارم.
با صدای استاد از فکر بیرون اومدم.
که با یک خسته نباشید کلاس رو ترک کرد.
(محراب)بیاید بریم سلف که روده بزرگه کوچیکه رو بلعید.
خندی کردم و از جامون بلند شدیم.
به سمت سلف حرکت کردیم و روی یک میز چهار نفره نشستیم و منو مهشاد و محراب کیک و قهوه سفارش دادیم دیانا کیک و شیرکاکائو سفارش داد
قشنگ یادمه که شیرکاکائو خیلی دوست داشت و قهوه نمیخورد.
لبخندی به روش زدم که توجهش بهم جلب شد.
خیره نگام کرد با اون نگاه گیرا و اون چش های قهوی.
(مهشاد)خوب دیا یکمی از خودت بگو.
(دیانا)خوب من دیانام،دیانا رحیمی.۱۸سالمه و یک رگم شیرازیه و رگ دیگم تهرانی.و استقلالیم و غذای مورد علاقم فسنجونه.اممممممممم دیگه همین دیگه.
خندی کردیم.
(مهشاد)خوب منم مهشادم مهشاد کاشی ۱۸سالمه.تهرانیم.
(محراب)منم محرابم محراب احمدی ۲۰سالمه .تهرانیم.
(من)منم ارسلانم ارسلان کاشی.۲۰سالمه و تهرانیم .استقلالی.غذای مورد علاقم قرمه سبزی و غذای که ازش بدم میاد فسنجون.
دیانا پرید وست حرفم و گفت(دیانا)چطور میتونی از فسنجون بدت بیاد.
(من)نمیدونم کلان دوست ندارم.
وقتی فسنجون میخورم حس میکنم بهم سمنو دادن.
(دیانا)اهان یعنی از سمنو هم بدت میاد.
(من)بعله بدم میاد به شدت.
(دیانا)شت.
خندی کردم و بعد از خوردن سفارش هامون به سمت کلاس دوم رفتیم.
پارت_۴
۸.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.