فیک هرمِس " پارت ۱۲ "
ذهنش بدجور درگیر اتفاقات امروز بود .. در زد و وارد اتاق استیو شد .
استیو : هوسوک .. ؟
هوسوک : بله خودمم آقای مولن .
مولن : بفرما بشین پسرم .
هوسوک روی صندلی چرمی نشست و گفت : به تازگیا متوجه شدم چند نفر برای دخترتون قلدری میکردن .. پس فکر کنم باید کمی حرف بزنیم .
استیو با غضب گفت : کدوم حرومزاده ای به خودش اجازه این رو داده که برای دخترم قلدری کنه ؟
در با شدت باز شد و جید وارد اتاق شد .
جید با عصبانیت نگاهی به هوسوک انداخت که هوسوک پوزخند زد .
جید : انگار سرتون شلوغه .. بهتره بعدا بیام .
هوسوک نگاهش رو از دست های کبود جید گرفت و رو به استیو گفت : شما انقدر سرتون مشغول کاره که حتی متوجه نشدید به دخترتون تجاوز شده ؟ درسته ؟
----
با تابش مستقیم نور خورشید به صورتش ، یک لای چشمهاش رو باز کرد و لعنتی ای گفت .
بلند شد و تلو تلو خوران پرده هارو کشید و به سمت دستشویی حرکت کرد .
بعد از اینکه مسواک زد و دست و صورتش رو شست از دستشویی خارج شد .
نگاهی به خوراکی های داخل یخچال انداخت و مثل همیشه مشغول حرف زدن با خودش شد .
هوسوک : اه لعنت بهت هوسوک.. همیشه کارهایی که مربوط به خودته رو پشت گوش میندازی .
چند وقتی بود که میخواست بره خرید اما هر دفعه فراموش میکرد .. و به دلیل اینکه غذاهای فرانسوی زیاد با ذائقهش جور در نمیاومد حتی نمیتونست غذا سفارش بده .
با شنیدن صدای اعتراض شکمش ، به ناچار مربای توت فرنگی و نون تست رو از یخچال بیرون اورد و مشغول خوردن صبحانه اش شد .
آخرین تکه نون تست رو داخل دهنش جا داد و مشغول جوییدنش شد .
بعد از جمع کردن میز به سمت کاناپه قدم برداشت ..
با خستگی خودش رو روی کاناپه پرتاب کرد و مشغول خوندن کتاب " بادام " شد .
بعد از اینکه صفحه ۲۱ رو به اتمام رسوند موبایلش زنگ خورد ..
یوری بود! هوفی کشید و تماس رو وصل کرد .
هوسوک : بله ؟
یوری : امروز تعطیلی .. درسته ؟
هوسوک که به وضوح متوجه لرزش صدای یوری شده بود ، پرسید :آره امروز تعطیلم .. چرا مضطرب به نظر میرسی ؟
یوری : خب .. راس ساعت ۷ توی کافه فلور میبینمت .
قبل اینکه منتظر جوابی از طرف هوسوک باشه تماس رو قطع کرد .
هوسوک : آیگووو .. اصلا دلم نمیخواد گوه بکشم به امروزم ..
هوفی کشید و با بی حوصلهگی مشغول خوندن ادامه کتاب شد .
*کافه فلور . ساعت ۷:۱۰ دقیقه*
گارسون سفارش هارو روی میز قرار داد و گفت : چیز دیگه ای لازم ندارید ؟
یوری : خیر ممنون .
هوسوک با لبخند پرسید : تو ام وقتی تعطیلی میای فلور ؟
یوری : فِلُوق هوسوک .. فلوق .. یادت که نرفته فرانسوی ها ( ر ) ندارن ؟ پس اگر دلت نمیخواد مسخره ات کنن بهتره بگی کافه فلوق .
هوسوک : اما این کافه تو سراسر دنیا معروفه و فلور تلفظ میشه .. فکرشو بکن به تو میگن ( یوقی ) .. خنده دار نیست که اسمت رو اینجوری تلفظ کنن ؟
یوری مثل همیشه هوفی کشید .. به نظرش هوسوک خیلی پسر پر انرژی و ریزبینی بود و همین باعث شده بود که دلباخته هوسوک بشه .
با پخش شدن آهنگ je veux ، انگار که یکباره موج الکتریکی به قلب هوسوک وارد شده باشه ، انرژی گرفت و مشغول رقصیدن شد ...
بقیه افراد داخل کافه هم با لبخند کمرنگی به رقصیدن هوسوک خیره شدن و طولی نکشید که وسط کافه پر از زوج هایی شد که مشغول رقصیدن بودن .
یوری میز رو ترک کرد و به سمت هوسوک قدم برداشت .
یوری : نمیخوای باهام برقصی ؟
هوسوک لبخندی زد و دست یوری رو بین دستهاش گرفت .
هوسوک و یوری همچنان که متن آهنگ رو زمزمه میکردن مشغول رقصیدن شدن :
Donnez moi une suite au Ritz, je n’en veux pas
بهم سوئیتی در هتل ریتز بدید، نمیخوامش
Des bijoux de chez CHANEL, je n’en veux pas
جواهرات شَنِل رو نمیخوام
Donnez moi une limousine, j’en ferais quoi ? papalapapapala
به من لیموزین بدید، به چه دردم می خوره؟
Offrez moi du personnel, j’en ferais quoi
به من پرسنل و خدم و حشم بدید ، با آنها چه کار کنم؟
Un manoir a Neuchâtel, ce n’est pas pour moi
به من عمارتی در نوشاتل بدید ، مال من نیست
Offrez moi la Tour Eiffel, j’en ferais quoi ?
به من برج ایفل بدید، با آن چه کار کنم؟
Je Veux d’l’amour, d’la joie, de la bonne humeur
من فقط عشق ، خوشی و حال خوب میخوام
استیو : هوسوک .. ؟
هوسوک : بله خودمم آقای مولن .
مولن : بفرما بشین پسرم .
هوسوک روی صندلی چرمی نشست و گفت : به تازگیا متوجه شدم چند نفر برای دخترتون قلدری میکردن .. پس فکر کنم باید کمی حرف بزنیم .
استیو با غضب گفت : کدوم حرومزاده ای به خودش اجازه این رو داده که برای دخترم قلدری کنه ؟
در با شدت باز شد و جید وارد اتاق شد .
جید با عصبانیت نگاهی به هوسوک انداخت که هوسوک پوزخند زد .
جید : انگار سرتون شلوغه .. بهتره بعدا بیام .
هوسوک نگاهش رو از دست های کبود جید گرفت و رو به استیو گفت : شما انقدر سرتون مشغول کاره که حتی متوجه نشدید به دخترتون تجاوز شده ؟ درسته ؟
----
با تابش مستقیم نور خورشید به صورتش ، یک لای چشمهاش رو باز کرد و لعنتی ای گفت .
بلند شد و تلو تلو خوران پرده هارو کشید و به سمت دستشویی حرکت کرد .
بعد از اینکه مسواک زد و دست و صورتش رو شست از دستشویی خارج شد .
نگاهی به خوراکی های داخل یخچال انداخت و مثل همیشه مشغول حرف زدن با خودش شد .
هوسوک : اه لعنت بهت هوسوک.. همیشه کارهایی که مربوط به خودته رو پشت گوش میندازی .
چند وقتی بود که میخواست بره خرید اما هر دفعه فراموش میکرد .. و به دلیل اینکه غذاهای فرانسوی زیاد با ذائقهش جور در نمیاومد حتی نمیتونست غذا سفارش بده .
با شنیدن صدای اعتراض شکمش ، به ناچار مربای توت فرنگی و نون تست رو از یخچال بیرون اورد و مشغول خوردن صبحانه اش شد .
آخرین تکه نون تست رو داخل دهنش جا داد و مشغول جوییدنش شد .
بعد از جمع کردن میز به سمت کاناپه قدم برداشت ..
با خستگی خودش رو روی کاناپه پرتاب کرد و مشغول خوندن کتاب " بادام " شد .
بعد از اینکه صفحه ۲۱ رو به اتمام رسوند موبایلش زنگ خورد ..
یوری بود! هوفی کشید و تماس رو وصل کرد .
هوسوک : بله ؟
یوری : امروز تعطیلی .. درسته ؟
هوسوک که به وضوح متوجه لرزش صدای یوری شده بود ، پرسید :آره امروز تعطیلم .. چرا مضطرب به نظر میرسی ؟
یوری : خب .. راس ساعت ۷ توی کافه فلور میبینمت .
قبل اینکه منتظر جوابی از طرف هوسوک باشه تماس رو قطع کرد .
هوسوک : آیگووو .. اصلا دلم نمیخواد گوه بکشم به امروزم ..
هوفی کشید و با بی حوصلهگی مشغول خوندن ادامه کتاب شد .
*کافه فلور . ساعت ۷:۱۰ دقیقه*
گارسون سفارش هارو روی میز قرار داد و گفت : چیز دیگه ای لازم ندارید ؟
یوری : خیر ممنون .
هوسوک با لبخند پرسید : تو ام وقتی تعطیلی میای فلور ؟
یوری : فِلُوق هوسوک .. فلوق .. یادت که نرفته فرانسوی ها ( ر ) ندارن ؟ پس اگر دلت نمیخواد مسخره ات کنن بهتره بگی کافه فلوق .
هوسوک : اما این کافه تو سراسر دنیا معروفه و فلور تلفظ میشه .. فکرشو بکن به تو میگن ( یوقی ) .. خنده دار نیست که اسمت رو اینجوری تلفظ کنن ؟
یوری مثل همیشه هوفی کشید .. به نظرش هوسوک خیلی پسر پر انرژی و ریزبینی بود و همین باعث شده بود که دلباخته هوسوک بشه .
با پخش شدن آهنگ je veux ، انگار که یکباره موج الکتریکی به قلب هوسوک وارد شده باشه ، انرژی گرفت و مشغول رقصیدن شد ...
بقیه افراد داخل کافه هم با لبخند کمرنگی به رقصیدن هوسوک خیره شدن و طولی نکشید که وسط کافه پر از زوج هایی شد که مشغول رقصیدن بودن .
یوری میز رو ترک کرد و به سمت هوسوک قدم برداشت .
یوری : نمیخوای باهام برقصی ؟
هوسوک لبخندی زد و دست یوری رو بین دستهاش گرفت .
هوسوک و یوری همچنان که متن آهنگ رو زمزمه میکردن مشغول رقصیدن شدن :
Donnez moi une suite au Ritz, je n’en veux pas
بهم سوئیتی در هتل ریتز بدید، نمیخوامش
Des bijoux de chez CHANEL, je n’en veux pas
جواهرات شَنِل رو نمیخوام
Donnez moi une limousine, j’en ferais quoi ? papalapapapala
به من لیموزین بدید، به چه دردم می خوره؟
Offrez moi du personnel, j’en ferais quoi
به من پرسنل و خدم و حشم بدید ، با آنها چه کار کنم؟
Un manoir a Neuchâtel, ce n’est pas pour moi
به من عمارتی در نوشاتل بدید ، مال من نیست
Offrez moi la Tour Eiffel, j’en ferais quoi ?
به من برج ایفل بدید، با آن چه کار کنم؟
Je Veux d’l’amour, d’la joie, de la bonne humeur
من فقط عشق ، خوشی و حال خوب میخوام
۱۵۲.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۰