دشمنان عاشق
Part:8
یانگ هُوا:( وارد اتاق شدم یجوری حالت طلبکارانه بهم نگاه میکرد)
لیان: یه ادم اگر که یه حیوونم گروگان میکرف بهش یچیزی میداد تا از گشنگی نمیره.
یانگ هُوا:(حق با اون بود خودمم گشنمه) اها باشه میخام برم غذا بخرم تو چی میخوری؟
لیان: من.. اا.. من مرغ سوخاری میخورم برام سس هم بگیر
یانگ هُوا: باشه(از اتاق اومدم بیرون)
شونو میخام غذا بخرم تو میخوری؟
شونو: نه من اینجا ادم نیستم بخاطر همین از خودن غذا پرهیزم.
یانگ هُوا: ایششش مسخره
شونو: یانگ هُوا یادت باشه من تند دوست دارما
یانگ هُوا: باشه باشه
(رفتم غذا خریدم برگشتم بسته مرغ برداشتم رفتم که به لیان بدمش)
لیان:(داشتم از پنجره اتاق بیرون نگاه میکردم که یانگ هُوا اومد تو اتاق)
یانگ هُوا: بیا اینم از مرغ سخاریت
لیان: میشه یه خواهشی ازت کنم
یانگ هُوا: چی؟
لیان: میشه بیام بیرون با تو و اون پسره اا اسمش چی بود؟
یانگ هُوا: شونو
لیان: اها شونو غذا بخورم میشه... خواهش اخه تنهایی غذا هیچ مزه ای نداره؟
یانگ هُوا: هوفف باشه میتونی بیای ولی فکرای دیگه به سرت نزنه مثل فرار کردن
لیان: نه نه نه فرار نمیکنم فقط میخام باهاتون غذا بخورم.
یانگ هُوا: امید وارم
لیان:(از پله ها اومدم پایین وارد اشپز خونه شدم بهشون کمک کردم تا میز بچینیم ولی این پسره شونو همش بهم چپ چپ نگاه میکرد یچیزی با یانگ هُوا پچ پچ میکرد فکر کنم از اینکه من اومدم بیرون نگرانه)
یانگ هُوا:(شونو از اینکه یو لیان اورده بودم با خودمون غذا بخوره عصبانی بود همش غر میزد میگفت:)
شونو: اگه فرار کنه چیکار میکنی اونوقت همه نقشه هامون خراب میشه به اینش اصلا فکردی.(با صدای یواش که فقط یانگ هُوا بشنوه)
یانگ هُوا: مگه منو تو اینجا کدوییم که بزاریم فرار کنه بعدشم در خونه قفله بخوادم نمیتونه فرار کنه اینقدر غر نزدن یه غذا خوردن سادس دیگه.
شونو: اره باشه تو راست میگی(با پوز خند)
لیان:(سر میز نشستیم شروع کردیم غذا خوردن واسه خودشون هات پات گرفته بودن در حال اماده کردنش بودن یدونه مرغ برداشتم گرفتم جلو دهنه یانگ هُوا که سوالی نگام کرد و گفتم:) خودت خریدیشون باید یکم ازش بچشی دیگه عه اینجوری نگاه نکن توشون سم که نریختم (اینو که گفتم مرغ از دستم گرفت و گفت:)
یانگ هُوا: اها باشه ممنون خودم میخورم
لیان: باشه
یانگ هُوا:( وارد اتاق شدم یجوری حالت طلبکارانه بهم نگاه میکرد)
لیان: یه ادم اگر که یه حیوونم گروگان میکرف بهش یچیزی میداد تا از گشنگی نمیره.
یانگ هُوا:(حق با اون بود خودمم گشنمه) اها باشه میخام برم غذا بخرم تو چی میخوری؟
لیان: من.. اا.. من مرغ سوخاری میخورم برام سس هم بگیر
یانگ هُوا: باشه(از اتاق اومدم بیرون)
شونو میخام غذا بخرم تو میخوری؟
شونو: نه من اینجا ادم نیستم بخاطر همین از خودن غذا پرهیزم.
یانگ هُوا: ایششش مسخره
شونو: یانگ هُوا یادت باشه من تند دوست دارما
یانگ هُوا: باشه باشه
(رفتم غذا خریدم برگشتم بسته مرغ برداشتم رفتم که به لیان بدمش)
لیان:(داشتم از پنجره اتاق بیرون نگاه میکردم که یانگ هُوا اومد تو اتاق)
یانگ هُوا: بیا اینم از مرغ سخاریت
لیان: میشه یه خواهشی ازت کنم
یانگ هُوا: چی؟
لیان: میشه بیام بیرون با تو و اون پسره اا اسمش چی بود؟
یانگ هُوا: شونو
لیان: اها شونو غذا بخورم میشه... خواهش اخه تنهایی غذا هیچ مزه ای نداره؟
یانگ هُوا: هوفف باشه میتونی بیای ولی فکرای دیگه به سرت نزنه مثل فرار کردن
لیان: نه نه نه فرار نمیکنم فقط میخام باهاتون غذا بخورم.
یانگ هُوا: امید وارم
لیان:(از پله ها اومدم پایین وارد اشپز خونه شدم بهشون کمک کردم تا میز بچینیم ولی این پسره شونو همش بهم چپ چپ نگاه میکرد یچیزی با یانگ هُوا پچ پچ میکرد فکر کنم از اینکه من اومدم بیرون نگرانه)
یانگ هُوا:(شونو از اینکه یو لیان اورده بودم با خودمون غذا بخوره عصبانی بود همش غر میزد میگفت:)
شونو: اگه فرار کنه چیکار میکنی اونوقت همه نقشه هامون خراب میشه به اینش اصلا فکردی.(با صدای یواش که فقط یانگ هُوا بشنوه)
یانگ هُوا: مگه منو تو اینجا کدوییم که بزاریم فرار کنه بعدشم در خونه قفله بخوادم نمیتونه فرار کنه اینقدر غر نزدن یه غذا خوردن سادس دیگه.
شونو: اره باشه تو راست میگی(با پوز خند)
لیان:(سر میز نشستیم شروع کردیم غذا خوردن واسه خودشون هات پات گرفته بودن در حال اماده کردنش بودن یدونه مرغ برداشتم گرفتم جلو دهنه یانگ هُوا که سوالی نگام کرد و گفتم:) خودت خریدیشون باید یکم ازش بچشی دیگه عه اینجوری نگاه نکن توشون سم که نریختم (اینو که گفتم مرغ از دستم گرفت و گفت:)
یانگ هُوا: اها باشه ممنون خودم میخورم
لیان: باشه
۴.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.