پارت۳۷
طرفدارا از اون ساسنگ روانی خوششون اومده بود؟
با چشم های گشاد شده به جین نگاه کردم و بعد بالفاصله گوشیش رو از
دستش بیرون کشیدم و وارد توییتر شدم.
با خوندن توییت هایی که اکثرا پر از عشق و حمایت بودن, حس کردم
میخوام خودم و کوکی رو حلق آویز کنم
فن های من نگران جدا شدن ما بودن و حتی خبر نداشتن که آیدلشون فقط
یه بیبی بوی برای به فاک دادنش سفارش داده بود.
تابحال چنین حسی پیدا نکرده بودم!
حس یک آدم رذل رو داشتم که تمام افرادی که دوستش دارن رو فریب
داده.
و این همون دلیلی بود که باعث میشد تا تصمیم بگیرم جئون جونگ کوک
رو تا سر حد مرگ آزار بدم و انتقامم رو ازش بگیرم!!!
اون ساسنگ فن لعنتی باعث تمام این اتفاقات بود و باید تاوان پس میداد
-پس گفتی خونه مال خودته
تهیونگ درحالیکه دست هاش رو به همدیگه گره زد و با تعجب لب زد:
-من چیزی نگفتم
پدرم چنگالش رو داخل ساالدش فرو برد و لب زد:
-خب حاال میپرسم. . . اینجا مال خودته؟
حس میکردم که آیدل با شوک و کمی خشم به پدرم نگاه میکنه.
-آپا. . .
از زیر میز پیراهنش رو کشیدم اما هیچ توجهی به من نکرد.
-بله مال خودمه. . .
پدرم با شنیدن جمله ی دلخواهش لبخندی زد و دوباره پرسید:
-ماشین چی؟ ماشینم داری؟
نگاه درموندم رو به مامان و یرین دوختم تا جلوی آبرو ریزی رو بگیرن اما
هردو خودشون رو به نفهمیدن زدن و رو برگردوندن.
عالی بود. . . حاال تهیونگ و منیجرش فکر میکردن ما خانوادگی دنبال کندن
پول از اونا هستیم.
-بله. . . چندتایی دارم. . .
پدرم با شنیدن لفظ "چندتا" ابرویی باال داد و با تحسین به پسری که با بی
حوصلگی تمام رو به روش نشسته بود, نگاه کرد.
-خانوادت از این ماجرا خبر دارن؟
تهیونگ که انگار تازه به یاد خانواده اش افتاده بود, برای لحظه ای مکث
کرد.
جین شونه ای باال انداخت و رو به آیدل گفت:
-هنوز زنگ نزدن. . . فکر نکنم خبر داشته باشن. . . نگران نباش. . .
آیدل چنگی به موهاش زد و لعنتی زیر لب گفت.
علاوه بر خودش, از خانواده اش هم وحشت داشتم
با چشم های گشاد شده به جین نگاه کردم و بعد بالفاصله گوشیش رو از
دستش بیرون کشیدم و وارد توییتر شدم.
با خوندن توییت هایی که اکثرا پر از عشق و حمایت بودن, حس کردم
میخوام خودم و کوکی رو حلق آویز کنم
فن های من نگران جدا شدن ما بودن و حتی خبر نداشتن که آیدلشون فقط
یه بیبی بوی برای به فاک دادنش سفارش داده بود.
تابحال چنین حسی پیدا نکرده بودم!
حس یک آدم رذل رو داشتم که تمام افرادی که دوستش دارن رو فریب
داده.
و این همون دلیلی بود که باعث میشد تا تصمیم بگیرم جئون جونگ کوک
رو تا سر حد مرگ آزار بدم و انتقامم رو ازش بگیرم!!!
اون ساسنگ فن لعنتی باعث تمام این اتفاقات بود و باید تاوان پس میداد
-پس گفتی خونه مال خودته
تهیونگ درحالیکه دست هاش رو به همدیگه گره زد و با تعجب لب زد:
-من چیزی نگفتم
پدرم چنگالش رو داخل ساالدش فرو برد و لب زد:
-خب حاال میپرسم. . . اینجا مال خودته؟
حس میکردم که آیدل با شوک و کمی خشم به پدرم نگاه میکنه.
-آپا. . .
از زیر میز پیراهنش رو کشیدم اما هیچ توجهی به من نکرد.
-بله مال خودمه. . .
پدرم با شنیدن جمله ی دلخواهش لبخندی زد و دوباره پرسید:
-ماشین چی؟ ماشینم داری؟
نگاه درموندم رو به مامان و یرین دوختم تا جلوی آبرو ریزی رو بگیرن اما
هردو خودشون رو به نفهمیدن زدن و رو برگردوندن.
عالی بود. . . حاال تهیونگ و منیجرش فکر میکردن ما خانوادگی دنبال کندن
پول از اونا هستیم.
-بله. . . چندتایی دارم. . .
پدرم با شنیدن لفظ "چندتا" ابرویی باال داد و با تحسین به پسری که با بی
حوصلگی تمام رو به روش نشسته بود, نگاه کرد.
-خانوادت از این ماجرا خبر دارن؟
تهیونگ که انگار تازه به یاد خانواده اش افتاده بود, برای لحظه ای مکث
کرد.
جین شونه ای باال انداخت و رو به آیدل گفت:
-هنوز زنگ نزدن. . . فکر نکنم خبر داشته باشن. . . نگران نباش. . .
آیدل چنگی به موهاش زد و لعنتی زیر لب گفت.
علاوه بر خودش, از خانواده اش هم وحشت داشتم
۴.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.