مافیای مدرسه. Part 10 ژانر: درام، اسمات
_ دلم میخواست کارمو ادامه بدم ولی اون بیهوش شده بود از روش بلند شدم و رفتم به سمت حموم حولمو برداشتم و رفتم ی دوش گرفتم و اومدم بیرون همش با خودم فکر میکردم که حالا باید با اون چیکار کنم، رفتم براید استایل بغلش کردم و بردم گذاشتمش توی وان و از حموم اومدم بیرون
_امیلیااا
×ب بعله ارباب
_دختره تو حمومه خودت کاراشو انجام بده
×چ... چی... م... م.. من... ا.. اخه.. چطوری؟
_فرض کن داری مرده میشوری (رفت)
^_^اون همیشه همین بود سنگدل و بیرحم
×رفتم تو اتاق دیدم تخت خونیه و از اونجایی که بیهوش بود فهمیدم پرده شو زده دختر بیچاره اون شب که کوک داشت با جیکوب حرف میزد فهمیدم خانوادش ادمای خوبین و حتما نگران دخترشونن رفتم تو حموم اوه خدای من اون بیرحم همینطوری توی وان بدون اب گذاشته بودش فوری رفتم و اب گرم رو باز کردم تا وان پر از اب گرم بشه به هر حال با هر جور بدبختی که بود شستمش اما چطوری باید ببرمش و بخوابونمش رو تخت؟ اهان هانا... من و هانا باهم دوستای صمیمی هستیم رفتم دنبالش اون توی اشپزخونه کار میکرد
×هانا؟
÷ عه امیلیا چرا اومدی به اینجا خیر سرت خدمتکار شخصی اربابی
×میدونم ولی به کمکت نیاز دارم (تعریف ماجرا)
÷هیننننن اوه خدای من باشه بریم الان کجاست؟
×تو حموم، با هانا رفتم و ات رو از توی حموم اوردیم بیرون من قبلش ملافه هارو عوض کرده بودم گذاشتیمش روی تخت
÷پس ارباب پردشو زده
×اهوم
÷دختر بیچاره
×واقعا دلم بحال اون میسوزه
÷منم
×نکنه ارباب بخواد اینیکی رو هم مثل اون دختر قبلیه بکشه؟
÷هیننننننننن نه حرفشم نزن
×یعنی کاری میشه براش کرد؟
÷امممم خب توی این عمارت 17تا خدمتکار بیشتر نیست به اضافه اجوما 18 تا ولی با وجود این قصر بزرگ بازم خدمتکار کمه چطوره از ارباب بخوایم که اونم خدمتکار عمارت کنه
×اهوم فکر خوبیه
...... قراره هیجان انگیز بشه ولی از حالا حالا ها عاشقانه نیست
.... ادامه دارد
فالو یادتون نرههه بوس بوس بای
_امیلیااا
×ب بعله ارباب
_دختره تو حمومه خودت کاراشو انجام بده
×چ... چی... م... م.. من... ا.. اخه.. چطوری؟
_فرض کن داری مرده میشوری (رفت)
^_^اون همیشه همین بود سنگدل و بیرحم
×رفتم تو اتاق دیدم تخت خونیه و از اونجایی که بیهوش بود فهمیدم پرده شو زده دختر بیچاره اون شب که کوک داشت با جیکوب حرف میزد فهمیدم خانوادش ادمای خوبین و حتما نگران دخترشونن رفتم تو حموم اوه خدای من اون بیرحم همینطوری توی وان بدون اب گذاشته بودش فوری رفتم و اب گرم رو باز کردم تا وان پر از اب گرم بشه به هر حال با هر جور بدبختی که بود شستمش اما چطوری باید ببرمش و بخوابونمش رو تخت؟ اهان هانا... من و هانا باهم دوستای صمیمی هستیم رفتم دنبالش اون توی اشپزخونه کار میکرد
×هانا؟
÷ عه امیلیا چرا اومدی به اینجا خیر سرت خدمتکار شخصی اربابی
×میدونم ولی به کمکت نیاز دارم (تعریف ماجرا)
÷هیننننن اوه خدای من باشه بریم الان کجاست؟
×تو حموم، با هانا رفتم و ات رو از توی حموم اوردیم بیرون من قبلش ملافه هارو عوض کرده بودم گذاشتیمش روی تخت
÷پس ارباب پردشو زده
×اهوم
÷دختر بیچاره
×واقعا دلم بحال اون میسوزه
÷منم
×نکنه ارباب بخواد اینیکی رو هم مثل اون دختر قبلیه بکشه؟
÷هیننننننننن نه حرفشم نزن
×یعنی کاری میشه براش کرد؟
÷امممم خب توی این عمارت 17تا خدمتکار بیشتر نیست به اضافه اجوما 18 تا ولی با وجود این قصر بزرگ بازم خدمتکار کمه چطوره از ارباب بخوایم که اونم خدمتکار عمارت کنه
×اهوم فکر خوبیه
...... قراره هیجان انگیز بشه ولی از حالا حالا ها عاشقانه نیست
.... ادامه دارد
فالو یادتون نرههه بوس بوس بای
۱۲.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.