رمان عشق لجباز من
پارت ۶۲
من:اهان
مامان:خلاصه دیگه زیادم اینجا نمیاد وقتی پول وسیله لازم داره میاد اینجا فقط
من:که اینطور
رفتم طبقه بالا گرفتم خوابیدم
دیانا
میخواستم یه چند وقت عمارت بمونم یه حس غریبی داشتم انگار یه چیزی اونجا بود که باید برمیگشتم و پیداش میکردم
رفتم عمارت
مامان:سلام دخترم خوبی؟
من:بعد این همه کثافت کاری هام عجیبه هنوز اینطوری صدام میزنی مامان از خودم و خودت خجالت میکشم😣
مامانم بغلم کرد
مامان:الهی فدات شم تو هرکاریم کنی دخترمی عزیزم
رفتم بالا برم بگیرم بخوابم
یهو ارسلانو رو تخت دیدم سرم گیج رفت و افتادم زمین و سیاهی مطلق...
ارسلان
یهو دیانا رو دیدم پخش زمین شده
من:خالهههههه 😧
مامان دیانا سریع اومد تو اتاق
مامان دیانا:یا حضرت عباس دیانا دیانا😟
سریع لباس عوض کردم دیانا رو بغل کردم گذاشتم عقب ماشینو سریع بردمش بیمارستان
دکتر:ببریدش بخش مراقب های ویژه
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
من:اهان
مامان:خلاصه دیگه زیادم اینجا نمیاد وقتی پول وسیله لازم داره میاد اینجا فقط
من:که اینطور
رفتم طبقه بالا گرفتم خوابیدم
دیانا
میخواستم یه چند وقت عمارت بمونم یه حس غریبی داشتم انگار یه چیزی اونجا بود که باید برمیگشتم و پیداش میکردم
رفتم عمارت
مامان:سلام دخترم خوبی؟
من:بعد این همه کثافت کاری هام عجیبه هنوز اینطوری صدام میزنی مامان از خودم و خودت خجالت میکشم😣
مامانم بغلم کرد
مامان:الهی فدات شم تو هرکاریم کنی دخترمی عزیزم
رفتم بالا برم بگیرم بخوابم
یهو ارسلانو رو تخت دیدم سرم گیج رفت و افتادم زمین و سیاهی مطلق...
ارسلان
یهو دیانا رو دیدم پخش زمین شده
من:خالهههههه 😧
مامان دیانا سریع اومد تو اتاق
مامان دیانا:یا حضرت عباس دیانا دیانا😟
سریع لباس عوض کردم دیانا رو بغل کردم گذاشتم عقب ماشینو سریع بردمش بیمارستان
دکتر:ببریدش بخش مراقب های ویژه
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۳۳.۷k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.