𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟖
...... با صدای تائه هیونگ که بدو بدو سمت اتاق میاد سرم رو به سمت در اتاق برگردوندم ........
تائه :مامانی .... مامانییییی
ات: جانم جانم
تائه: این لباس خوبه؟
ات:( روی زانو هام نشستم تا بتونم یه خورده به قدش نزدیک بشم ) اییییی قربون پسرم برم که اینقدر نازه
ته :(همونطور که تای هیونگ رو بغل می کردم) تو کی یاد گرفتی لباس بپوشی ببر کوچولو؟
تائه :هم مامانی یادم داد .... هم خودم یاد گرفتم
ته: (همه صورتش رو پر بوسه کردم) اخیش
ات: ( به کیوت بودن این دو تا بدون اختیار لبخند میزدم که حواس هممون با صدای زنگ در پرت شد)
ته :آااا مامانی و بابایی اومدن ..........
تائه: هورا||||||||||||||||||
بعد از کلی سلام و احوال پرسی و بغل و رفع دلتنگی و شیطنت بازیهای تائه هیونگ میز شام رو چیدم و همه پشت میز نشسته بودیم ...... توی کل شب تهیونگ دستم رو ول نکرد و تنهام نزاشت ...... با وجود اون کنارم هیچ غمی توی دنیا ندارم ......... داشتیم شام می خوردیم که موبایل پدر تهیونگ زنگ خورد و معذرت خواهی کرد و رفت اتاق تا جواب بده ........
توی اتاق
ویو پدر تهیونگ ......
پ.ت: بله بفرمایید
جانگ کوک :چه خبر بابا
پ.ت: جانگ کوک تویی
کوک: پسرت رو نشناختی........ حق هم داری چون من هیچ وقت پسرت نبودم
پ.ت :مطمئنم که بودی چون چیزی کمتر از تهیونگ برات نزاشتم . ..........
کوک :(خندید)
حمایتتتتت فراموشششش نشههه🥺💞
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟖
...... با صدای تائه هیونگ که بدو بدو سمت اتاق میاد سرم رو به سمت در اتاق برگردوندم ........
تائه :مامانی .... مامانییییی
ات: جانم جانم
تائه: این لباس خوبه؟
ات:( روی زانو هام نشستم تا بتونم یه خورده به قدش نزدیک بشم ) اییییی قربون پسرم برم که اینقدر نازه
ته :(همونطور که تای هیونگ رو بغل می کردم) تو کی یاد گرفتی لباس بپوشی ببر کوچولو؟
تائه :هم مامانی یادم داد .... هم خودم یاد گرفتم
ته: (همه صورتش رو پر بوسه کردم) اخیش
ات: ( به کیوت بودن این دو تا بدون اختیار لبخند میزدم که حواس هممون با صدای زنگ در پرت شد)
ته :آااا مامانی و بابایی اومدن ..........
تائه: هورا||||||||||||||||||
بعد از کلی سلام و احوال پرسی و بغل و رفع دلتنگی و شیطنت بازیهای تائه هیونگ میز شام رو چیدم و همه پشت میز نشسته بودیم ...... توی کل شب تهیونگ دستم رو ول نکرد و تنهام نزاشت ...... با وجود اون کنارم هیچ غمی توی دنیا ندارم ......... داشتیم شام می خوردیم که موبایل پدر تهیونگ زنگ خورد و معذرت خواهی کرد و رفت اتاق تا جواب بده ........
توی اتاق
ویو پدر تهیونگ ......
پ.ت: بله بفرمایید
جانگ کوک :چه خبر بابا
پ.ت: جانگ کوک تویی
کوک: پسرت رو نشناختی........ حق هم داری چون من هیچ وقت پسرت نبودم
پ.ت :مطمئنم که بودی چون چیزی کمتر از تهیونگ برات نزاشتم . ..........
کوک :(خندید)
حمایتتتتت فراموشششش نشههه🥺💞
۳.۵k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.