عاشق پسر عموم شدم پارت 49
_(که یک دفعه جسم کوچکی به پام چسپید نگاش کردم جیا بود جلوش زانو زد )
_هی کوچولو داری چیکار میکنی
♡کوکی میایی باعم بازی کنیم
_(اخم ساختگی کردم)مگه نگفتم کوکی صدام نکن
♡اخه دوس دالم اینطولی صدات کنم(خنده خرگوشی)
_(خنده ای به کیوتیش کردم) باشه اما من یه سوپرایز برات دارم
♡واقنی من سولبرایز دوس دالم
_اوهوم میخوای مادرتو ببینی
♡(جیغی از خوشحالی کشید و کوک رو بغل کرد) اره اره من میخوام مامالی رو ببینم
_(خنده) باشه پس بیا با هم بریم پایین
♡باسه(خنده خرگوشی کرد و با دستای کو چیکش دست ها مردونه کوک رو گرفت)
................
+(رسیدم به ادرسی که برام فرستاده بود یه خونه بزرگ بود البته خونه نه که یه عمارت بود دو تا غول پیکر جلوی در بودن که یکیشون اومد سمتم)
؛خانم جئون؟؟!
+بله خودمم
؛بفرماید
(باکمک اون یکی در و برام باز کردن و وارد حیاط بزرگی شدم که گوشه های هر دیوار یه بادیگارد وایساده بود)
+اینجا چخبره مگه گنج پنهون کردن(پیاده شدم و سمت در رفتم که یه خدمت کار درو باز کرد)
؛ بفرماید اررباب پزیرای منتظرتون هستن
+اوهوم(رفتم تو که دیدم روی مبل نشستن و دارن انیمه نگاه میکنن انگار کاملا توی تلویزیون بودن یک لحظه دلم برای این کیوتیشون ضعف رفت .... با صدای من بر گشتن)
+جیا
♡مامالی (دوید سمت ا.ت و همو بغل کردن و ا.ت جا جای صورت جیارو بوس کرد به بغضی که گلو شو چنگ میزد لب زد)
+دخترم خوبی کسی عزیتت نکرد
♡ نه مامالی با کوکی کلی بازی کردیم
+چی؟!!کوکی(چشمشو به سمت مردی که تمام مدت با اخم به اون دوتا نگاه میکرد بر گردوند )
_خوش اومد خانم جئون(نیشخن عصبی)
_(از اینگه اون دختر بچه رو اینطوری بغل کرد و نگرانش بود فکر اینکه اون بچه جان هست دو باره به افکارش هجوم اورد باعث عصبی شدنش شد)
+جونگکوک باید با هم حرف بزنیم
_(تک خنده)اونوقت چه حرفی ما باهم داریم(اینو با لحنی سرد و جدی گفت اما درونش با حرف اون موافق بود اون ها حرف های زیادی داشتن که به هم بگن )
+خیلی حرف ها جونگ کوک خیلی خرف ها (جدی)
_بیا اتاق کارم(وبدون هیچ حرف دیگه ای رفت)
+(نگاهی به دختر معصومش مرد و لب زد)
+مامانی تو برو انیمه تو نگاه کن تا من با کوکی خرف بزنم
♡باسه
.................
+(به دنبال کوک رفتم و وارد اتاقی شدیم خیلی با چهره ای کاملا خنثی که خیلی وقت بود ندیده بودم روی صندلی نشسته بود و به من نگاه میکرد برای لحظه ای هل کردم اما خودمو کنترل کردم و روبه روش نشستم )
+کوک من باید هیلی چیز ها رو بهت بگم
_(همینتور که نشسته بود کمی خودشو جابجا کرد) اوهوم
+(اینبار دیگه باید همه چیز رو برای هم روشن کنیم من دیگه نمیزارم غرور احمقانمون باعث خرابی زندگی مون بشه پس من پیش قدم شدم)
+اما انگار فقط من نیستم که باید توضیح بده
_(خیلی سوال ها در موردش داشتم که مغزمو مشغول مرده بود پس اولین چیزی که به فکرم رسید رو پرسیدم)
_تو....جان....چه نسبتی...باهم دارید
_(انگار که از سوال یک دفعه ای که پرسیدم تعجب کرد پس دوباره تکرار کردم)
+تو..و جان ....با....
+نه
_چی؟؟!
+نه من بااون رابطه ای ندارم
_(از این حرفش تمام ترس هام و تصوراتی که از اون و جان داشتم فرو ریخت و قلبم ارامش خاصی گرفت )
_هی کوچولو داری چیکار میکنی
♡کوکی میایی باعم بازی کنیم
_(اخم ساختگی کردم)مگه نگفتم کوکی صدام نکن
♡اخه دوس دالم اینطولی صدات کنم(خنده خرگوشی)
_(خنده ای به کیوتیش کردم) باشه اما من یه سوپرایز برات دارم
♡واقنی من سولبرایز دوس دالم
_اوهوم میخوای مادرتو ببینی
♡(جیغی از خوشحالی کشید و کوک رو بغل کرد) اره اره من میخوام مامالی رو ببینم
_(خنده) باشه پس بیا با هم بریم پایین
♡باسه(خنده خرگوشی کرد و با دستای کو چیکش دست ها مردونه کوک رو گرفت)
................
+(رسیدم به ادرسی که برام فرستاده بود یه خونه بزرگ بود البته خونه نه که یه عمارت بود دو تا غول پیکر جلوی در بودن که یکیشون اومد سمتم)
؛خانم جئون؟؟!
+بله خودمم
؛بفرماید
(باکمک اون یکی در و برام باز کردن و وارد حیاط بزرگی شدم که گوشه های هر دیوار یه بادیگارد وایساده بود)
+اینجا چخبره مگه گنج پنهون کردن(پیاده شدم و سمت در رفتم که یه خدمت کار درو باز کرد)
؛ بفرماید اررباب پزیرای منتظرتون هستن
+اوهوم(رفتم تو که دیدم روی مبل نشستن و دارن انیمه نگاه میکنن انگار کاملا توی تلویزیون بودن یک لحظه دلم برای این کیوتیشون ضعف رفت .... با صدای من بر گشتن)
+جیا
♡مامالی (دوید سمت ا.ت و همو بغل کردن و ا.ت جا جای صورت جیارو بوس کرد به بغضی که گلو شو چنگ میزد لب زد)
+دخترم خوبی کسی عزیتت نکرد
♡ نه مامالی با کوکی کلی بازی کردیم
+چی؟!!کوکی(چشمشو به سمت مردی که تمام مدت با اخم به اون دوتا نگاه میکرد بر گردوند )
_خوش اومد خانم جئون(نیشخن عصبی)
_(از اینگه اون دختر بچه رو اینطوری بغل کرد و نگرانش بود فکر اینکه اون بچه جان هست دو باره به افکارش هجوم اورد باعث عصبی شدنش شد)
+جونگکوک باید با هم حرف بزنیم
_(تک خنده)اونوقت چه حرفی ما باهم داریم(اینو با لحنی سرد و جدی گفت اما درونش با حرف اون موافق بود اون ها حرف های زیادی داشتن که به هم بگن )
+خیلی حرف ها جونگ کوک خیلی خرف ها (جدی)
_بیا اتاق کارم(وبدون هیچ حرف دیگه ای رفت)
+(نگاهی به دختر معصومش مرد و لب زد)
+مامانی تو برو انیمه تو نگاه کن تا من با کوکی خرف بزنم
♡باسه
.................
+(به دنبال کوک رفتم و وارد اتاقی شدیم خیلی با چهره ای کاملا خنثی که خیلی وقت بود ندیده بودم روی صندلی نشسته بود و به من نگاه میکرد برای لحظه ای هل کردم اما خودمو کنترل کردم و روبه روش نشستم )
+کوک من باید هیلی چیز ها رو بهت بگم
_(همینتور که نشسته بود کمی خودشو جابجا کرد) اوهوم
+(اینبار دیگه باید همه چیز رو برای هم روشن کنیم من دیگه نمیزارم غرور احمقانمون باعث خرابی زندگی مون بشه پس من پیش قدم شدم)
+اما انگار فقط من نیستم که باید توضیح بده
_(خیلی سوال ها در موردش داشتم که مغزمو مشغول مرده بود پس اولین چیزی که به فکرم رسید رو پرسیدم)
_تو....جان....چه نسبتی...باهم دارید
_(انگار که از سوال یک دفعه ای که پرسیدم تعجب کرد پس دوباره تکرار کردم)
+تو..و جان ....با....
+نه
_چی؟؟!
+نه من بااون رابطه ای ندارم
_(از این حرفش تمام ترس هام و تصوراتی که از اون و جان داشتم فرو ریخت و قلبم ارامش خاصی گرفت )
۹۱.۸k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.