فیک جیمین ( زندگی من) پارت 4
از زبان ا/ت :
بالاخره نوبت ایده من شد ایده رو که گفتم پرسیدم : ایده چطور بود؟
همه خوشون اومد بود و برام دست زدن.
گفتم : اقا جیمین شما نظرشون چیه. ؟
یه لبخند قشنگ کرد و گفت : عالی خانم کیم عالی.
بعد جلسه رفتم کافه شرکت یه قهوه برای خودم دست کنم که وقتی برگشتم جیمین پشتم بود.
بهش خوردم و تمام قهوه ریخت روی زمین ( خدارو شکر رو اون نریخت😌)
هول شدم گفتم : ب... ببخشید... روتون که نریخت.... ببخشید..... ببخشید.... ( با لکنت)
بهم لبخند زد و گفت : چیزی نیست رو تو که نریخت؟
منم سرمو تکون دادم به نشانه اینکه نه.
برگشتم با دوباره قهوه درست کنم
از زبان جیمین :
محو صورتش چشماش شدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم. دلم می خواست ساعت ها نگاش کنم.
بخواطر همین بهش خیره شدم.
از زبان ا/ت :
داشتم قهوه درست میکردم که دیدم جیمین بقلم وایستاده برگشتم گفتم : چیزی شده ؟
( یهو محو لبخندش شدم)
بهم گفت : گفت تو خیلی خوشگلی. (خیلی اروم)
و موهامو زد پشت گوشم. که یهو.... یکی مزاحم لحظه قشنگم شد 😑
تهیونگ بود. گفت : جیمین، بیا کار داریم. گفت : برو اتاقم اونجا باش منم میام.
بهم نگاه کرد گفت : کارم باهات تموم نشده. (خیلی اروم)
بعد رفت. لانا اومدم پیشم و گفت: همه چیو دیدم دختر خوش شانس.
و هی با ارنجش میزد بهم منم خوش کم زده بود
از زبان جیمین :
دیگه مطمعنم که عاشقشم.
رفتم پیش تهیونگ که توی اتاقم بود.
اولش گفت : از کیم ا/ت خوشت میاد نه ؟
دستمو کردم توی جیب شلوارم و از پنجره بیرون رو دیدمو یه لبخند زدم
در جواب گفتم : خوشم میاد بخورم خوشم میاد. یجورایی عاشقشم.( خیلی اروم)
تهیونگ گفت : اوکی که اینطور بریم سراق کار......
۰۰۰۰۰۰۰۰
بالاخره نوبت ایده من شد ایده رو که گفتم پرسیدم : ایده چطور بود؟
همه خوشون اومد بود و برام دست زدن.
گفتم : اقا جیمین شما نظرشون چیه. ؟
یه لبخند قشنگ کرد و گفت : عالی خانم کیم عالی.
بعد جلسه رفتم کافه شرکت یه قهوه برای خودم دست کنم که وقتی برگشتم جیمین پشتم بود.
بهش خوردم و تمام قهوه ریخت روی زمین ( خدارو شکر رو اون نریخت😌)
هول شدم گفتم : ب... ببخشید... روتون که نریخت.... ببخشید..... ببخشید.... ( با لکنت)
بهم لبخند زد و گفت : چیزی نیست رو تو که نریخت؟
منم سرمو تکون دادم به نشانه اینکه نه.
برگشتم با دوباره قهوه درست کنم
از زبان جیمین :
محو صورتش چشماش شدم نمیتونستم خودمو کنترل کنم. دلم می خواست ساعت ها نگاش کنم.
بخواطر همین بهش خیره شدم.
از زبان ا/ت :
داشتم قهوه درست میکردم که دیدم جیمین بقلم وایستاده برگشتم گفتم : چیزی شده ؟
( یهو محو لبخندش شدم)
بهم گفت : گفت تو خیلی خوشگلی. (خیلی اروم)
و موهامو زد پشت گوشم. که یهو.... یکی مزاحم لحظه قشنگم شد 😑
تهیونگ بود. گفت : جیمین، بیا کار داریم. گفت : برو اتاقم اونجا باش منم میام.
بهم نگاه کرد گفت : کارم باهات تموم نشده. (خیلی اروم)
بعد رفت. لانا اومدم پیشم و گفت: همه چیو دیدم دختر خوش شانس.
و هی با ارنجش میزد بهم منم خوش کم زده بود
از زبان جیمین :
دیگه مطمعنم که عاشقشم.
رفتم پیش تهیونگ که توی اتاقم بود.
اولش گفت : از کیم ا/ت خوشت میاد نه ؟
دستمو کردم توی جیب شلوارم و از پنجره بیرون رو دیدمو یه لبخند زدم
در جواب گفتم : خوشم میاد بخورم خوشم میاد. یجورایی عاشقشم.( خیلی اروم)
تهیونگ گفت : اوکی که اینطور بریم سراق کار......
۰۰۰۰۰۰۰۰
۹.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱