فیک تهیونگ(پارت۷)
تهیونگ: راستش من....من.....هی...هیچی ولش کن
یونهی: اما....
تهیونگ: اونقدرا هم مهم نبود.
یونهی: امم باشه
یونگی: راستی ببینم موقعی که ته سو بردت به اون اتاق چیشد؟
یونهی: منظورش از اتاق قرمز اتاقی بود که برای جونگ هو اماده کرده بودیم. بردم اونجا تا زجر کشیدنم رو ببینه....
آها راستی یه موضوع دیگه هم هست که باید بدونید. همه تون تا ۱۰ ساعت دیگه از اینجا ازاد میشید.
جیمین: واقعا؟ اینکه خیلی خوبه
جونگکوک: ایول
جیهوپ: فکر نمیکردم به این راحتی ازاد بشیم.
تهیونگ: وایسین ببینم. منظورت از همه تون چیه؟ چرا یه جوری میگی انگار خودت قرار نیست باهامون برگردی؟
یونهی:خب قرارم نیست برگردم
اعضا: چی؟(با تعجب)
یونهی: یعنی اینکه شما از اینجا ازاد میشید و منم میرم اون دنیا. کی میدونه، شاید جهنم اونقدرا هم بد نباشه....
یونگی: یونهی چرا اینطوری میکنی؟ ما باهم برمیگردیم.تو قرار نیست از پیشم بری. اجازه نمیدم(با گریه)
یونهی: باید برین و گرنه....(با بغض)
تهیونگ: و گرنه چی؟ تو نمیتونی بری. تو نمیتونی همینطور بری و اخرشم تو دل من آشوب به پا کنی....چون....چون دوست دارم(با بغض)
*از دید یونهی*
حس عجیبی بود. اینکه همچین اعترافی بهت بشه اونم در این موقعیت واقعا سخته. اینکه بدونی قرار نیست بهم برسین، اما در این لحظات پایانی هم رو دوست داشته باشین واقعا سخت و دردناکه.....عشق همیشه انقدر دردناک بوده؟ یا حداقل برای ما دوتا اینطوره؟
انگار پروانه ای در حال پرواز تو قلبم بود و باعث شده بود قلبم دوباره تپش پیدا کنه. یعنی.... پروانه من...تهیونگه؟
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد....
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
یونهی: اما....
تهیونگ: اونقدرا هم مهم نبود.
یونهی: امم باشه
یونگی: راستی ببینم موقعی که ته سو بردت به اون اتاق چیشد؟
یونهی: منظورش از اتاق قرمز اتاقی بود که برای جونگ هو اماده کرده بودیم. بردم اونجا تا زجر کشیدنم رو ببینه....
آها راستی یه موضوع دیگه هم هست که باید بدونید. همه تون تا ۱۰ ساعت دیگه از اینجا ازاد میشید.
جیمین: واقعا؟ اینکه خیلی خوبه
جونگکوک: ایول
جیهوپ: فکر نمیکردم به این راحتی ازاد بشیم.
تهیونگ: وایسین ببینم. منظورت از همه تون چیه؟ چرا یه جوری میگی انگار خودت قرار نیست باهامون برگردی؟
یونهی:خب قرارم نیست برگردم
اعضا: چی؟(با تعجب)
یونهی: یعنی اینکه شما از اینجا ازاد میشید و منم میرم اون دنیا. کی میدونه، شاید جهنم اونقدرا هم بد نباشه....
یونگی: یونهی چرا اینطوری میکنی؟ ما باهم برمیگردیم.تو قرار نیست از پیشم بری. اجازه نمیدم(با گریه)
یونهی: باید برین و گرنه....(با بغض)
تهیونگ: و گرنه چی؟ تو نمیتونی بری. تو نمیتونی همینطور بری و اخرشم تو دل من آشوب به پا کنی....چون....چون دوست دارم(با بغض)
*از دید یونهی*
حس عجیبی بود. اینکه همچین اعترافی بهت بشه اونم در این موقعیت واقعا سخته. اینکه بدونی قرار نیست بهم برسین، اما در این لحظات پایانی هم رو دوست داشته باشین واقعا سخت و دردناکه.....عشق همیشه انقدر دردناک بوده؟ یا حداقل برای ما دوتا اینطوره؟
انگار پروانه ای در حال پرواز تو قلبم بود و باعث شده بود قلبم دوباره تپش پیدا کنه. یعنی.... پروانه من...تهیونگه؟
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد....
#bts #army #namjoon #jin #suga #jhope #jimin #taehyung #jk #rm #wwh #agustd #sunshin #mochi #v #golden #seven #purple #korea#seoul #kdrama #kpop #lgbt #anime #wisgoon #تکپارتی #چندپارتی #سناریو #فیک #ویسگون
۱۰.۳k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.