(پارت 47) .I wish I never saw it
بدون حرفی پا تند کردم سمت ماشین درو باز کردم جیمین زودتر از من نشست بزور نشستم همین که نشستم درد بدی تو کمرم پیچید
ت ا: اییییی
جیمین: چیشد؟
ت ا: کمرم... خیلی درد میکنه ایی
از درد گریم داشت در میامد جیمین خودشو کشید سمتم فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت نفسای گرمش تو صورتم پخش میشود یه لحظه کمر دردمو فراموش کردم صندلیمو خوابوند تا کمرم صافشه
ت ا: هق هق
جیمین: خوشگلم گریه نکن الان دردت اروم میشه
سرمو نوازش میکرد جیمین اروم دستشو برد پشت کمرم ماساژ میداد بیست دقیقه ای تو ماشین بودیم درد کمرم اروم شده بود جیمین وقتی مطمعن شد درد کمرم اروم شد استارت زد
چشمام خسته بودن چشمامو بستم تو خواب و بیداری بودم انگار رو هوا بودم عطرش باعث شد چشمامو باز نکنم چند مین بعد جای نرمی فرو رفتم دیگه چیزی نفهمیدم به جز دستاش رو بدنم حرکت میکرد
چشمامو باز کردم اولین چیزی که فهمیدم درد کمرم بود ولی الان دردی نداشتم اروم نشستم رو تخت به لباسام نگاه کردم عوض کرده بودن
اطمینان میدادم حرکت دستاش رو بدنم برای همین بود بلند شدم رفتم تو حموم یه دوش گرفتم خستگیم در رفت اومدم بیرون، بیرون اومدن مضاف شد با دیدن جیمین یه نگاه کلی بهم کرد رو چشمام ثابت موند نگاهش
جیمین: خوبی؟ درد نداری؟
ت ا: خوبم... نه درد ندارم
جیمین: خوبه... از این به بعد باید بیشتر مراقبت باشم... غذاتم تو اتاق میخوری
ت ا: سرمو تکون دادم باشه
جیمین: میگم شامتو بیارن
ت ا: شام؟ مگه چند ساعت خوابیدم
جیمین: شیش ساعت بدون حرف دیگه رفت بیرون
لباسامو پوشیدم رو تخت ولو شدم صدای تقه در اومد اجازه ورود دادم اجوما بود خواستم بلندشم کمکم کرد
بشینم غذا رو داد بهم رفت بیرون منم بازم رو تخت ولوشدم چشمام رفت رو هم
ت ا: اییییی
جیمین: چیشد؟
ت ا: کمرم... خیلی درد میکنه ایی
از درد گریم داشت در میامد جیمین خودشو کشید سمتم فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت نفسای گرمش تو صورتم پخش میشود یه لحظه کمر دردمو فراموش کردم صندلیمو خوابوند تا کمرم صافشه
ت ا: هق هق
جیمین: خوشگلم گریه نکن الان دردت اروم میشه
سرمو نوازش میکرد جیمین اروم دستشو برد پشت کمرم ماساژ میداد بیست دقیقه ای تو ماشین بودیم درد کمرم اروم شده بود جیمین وقتی مطمعن شد درد کمرم اروم شد استارت زد
چشمام خسته بودن چشمامو بستم تو خواب و بیداری بودم انگار رو هوا بودم عطرش باعث شد چشمامو باز نکنم چند مین بعد جای نرمی فرو رفتم دیگه چیزی نفهمیدم به جز دستاش رو بدنم حرکت میکرد
چشمامو باز کردم اولین چیزی که فهمیدم درد کمرم بود ولی الان دردی نداشتم اروم نشستم رو تخت به لباسام نگاه کردم عوض کرده بودن
اطمینان میدادم حرکت دستاش رو بدنم برای همین بود بلند شدم رفتم تو حموم یه دوش گرفتم خستگیم در رفت اومدم بیرون، بیرون اومدن مضاف شد با دیدن جیمین یه نگاه کلی بهم کرد رو چشمام ثابت موند نگاهش
جیمین: خوبی؟ درد نداری؟
ت ا: خوبم... نه درد ندارم
جیمین: خوبه... از این به بعد باید بیشتر مراقبت باشم... غذاتم تو اتاق میخوری
ت ا: سرمو تکون دادم باشه
جیمین: میگم شامتو بیارن
ت ا: شام؟ مگه چند ساعت خوابیدم
جیمین: شیش ساعت بدون حرف دیگه رفت بیرون
لباسامو پوشیدم رو تخت ولو شدم صدای تقه در اومد اجازه ورود دادم اجوما بود خواستم بلندشم کمکم کرد
بشینم غذا رو داد بهم رفت بیرون منم بازم رو تخت ولوشدم چشمام رفت رو هم
۲۳۹.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.