(من یه ددی دارم پارت ۲۷)
صبح روز بعد از زبان کوک :
از خواب بیدار شدم لونا هنوز خواب بود سرشو بوسیدم و بلند شدم و لباسمو عوض کردم موهامو شونه زدم میخواستم برم بیرون که حرفای عمم رو که داشت با بابام حرف میزد رو میفهمیدم چون نزدیک به چادر بودن :
عمش: ولی به نظرم جنی و جونکوک بیشتر به هم میان داداش نه؟؟
&والا برای من فرقی نداره لونا عروسم شه یا جنی ولی انتخاب با خود جونکوکه که جونکوک هم میگه لونا رو میخوام
عمش:ببین نمیتونی مخ جونکوک رو بزنی از لونا جداش کنی بابا این دوتا به هم نمیان
&نه من تو رابطشون هیچ گونه دخالتی نمیکنم آبجی بیخیال شو
عمش:هووووف باشه داداش
واییی خداروشکر که لونا خواب بود وگرنه شر به پا میکرد و حتما عصبانی میشد واییی چه فکرایی میکنه این عمم هم ایششش کی از جنی خوشش میاد آخه اون خودش بهم خیانت کرد دختره هرزه حالا دوباره میخواد من برگردم عمرا این کارو کنم چون من الان دیگه اونا رو تو زندگیم دارم و از اینکه پیشمه خیلی هم خوشحالم و دوسش دارم رفتم بیرون و پیششون نشستم و با هم یکم حرف زدیم صبحونه رو آماده کردن رفتم تا لونا رو بیدار کنم که دیدم جنی اومد پیشم و منو برد کشوند پشت یه درخت
+هی چیکار میکنی
جنی:هی جونکوک این چی داره که من ندارم آخه من چیم از لونا کمتره
+میدونی چیه من کنارش حالم خوبه دیگه هم این بحثو نکش وسط این تو بودی که بهم خیانت کردی بکش کنار
رفت کنار ایششش فک کرده کیه رفتم تو چادر تا لونا رو بیدار کنم
+لونا عشقم
_هوم
+بیدار شو
_صب شده
+اره عزیزم
دیدم بلند شد و موهاشو از جلو صورتش زد کنار و بغلم کرد منم بغلش کردم کیوت دوس داشتنی
+اول صبحی شروع نکن به دلبری کردن کیوت من
_(خنده)
+نمیخوای پاشی بریم بیرون بچرخیم یکم
_چرا بریم نه وایسا من لباسمو عوض کنم موهامم شونه بزنم آرایشم کنم بعد
+هوووو طول میکشه
_نه نمیکشه
لباسمو عوض کردم موهامو شونه زدم و بافتم یه خط چشم کوچیک با یه رژ گونه و یه رژ خیلی کم رنگ زدم جونکوک تمام مدت به کارای من نگاه میکرد و بعد بلند شدیم و رفتیم بیرون و نشستیم پیششون و صبحونه خوردیم و بعد هم بلند شدیم و رفتیم یکم بگردیم البته هممون با هم من و جونکوک و مامان و بابام و عمم و شوهرش عموم و زن عموم مث اینکه این وسط فقط جنی سینگل بود خخخخخ رفتم پیش جنی و آوردمش پیش خودمون البته بین خودش و جونکوک بودم نمیخواستم به جونکوک نزدیک شه حیح😅
از خواب بیدار شدم لونا هنوز خواب بود سرشو بوسیدم و بلند شدم و لباسمو عوض کردم موهامو شونه زدم میخواستم برم بیرون که حرفای عمم رو که داشت با بابام حرف میزد رو میفهمیدم چون نزدیک به چادر بودن :
عمش: ولی به نظرم جنی و جونکوک بیشتر به هم میان داداش نه؟؟
&والا برای من فرقی نداره لونا عروسم شه یا جنی ولی انتخاب با خود جونکوکه که جونکوک هم میگه لونا رو میخوام
عمش:ببین نمیتونی مخ جونکوک رو بزنی از لونا جداش کنی بابا این دوتا به هم نمیان
&نه من تو رابطشون هیچ گونه دخالتی نمیکنم آبجی بیخیال شو
عمش:هووووف باشه داداش
واییی خداروشکر که لونا خواب بود وگرنه شر به پا میکرد و حتما عصبانی میشد واییی چه فکرایی میکنه این عمم هم ایششش کی از جنی خوشش میاد آخه اون خودش بهم خیانت کرد دختره هرزه حالا دوباره میخواد من برگردم عمرا این کارو کنم چون من الان دیگه اونا رو تو زندگیم دارم و از اینکه پیشمه خیلی هم خوشحالم و دوسش دارم رفتم بیرون و پیششون نشستم و با هم یکم حرف زدیم صبحونه رو آماده کردن رفتم تا لونا رو بیدار کنم که دیدم جنی اومد پیشم و منو برد کشوند پشت یه درخت
+هی چیکار میکنی
جنی:هی جونکوک این چی داره که من ندارم آخه من چیم از لونا کمتره
+میدونی چیه من کنارش حالم خوبه دیگه هم این بحثو نکش وسط این تو بودی که بهم خیانت کردی بکش کنار
رفت کنار ایششش فک کرده کیه رفتم تو چادر تا لونا رو بیدار کنم
+لونا عشقم
_هوم
+بیدار شو
_صب شده
+اره عزیزم
دیدم بلند شد و موهاشو از جلو صورتش زد کنار و بغلم کرد منم بغلش کردم کیوت دوس داشتنی
+اول صبحی شروع نکن به دلبری کردن کیوت من
_(خنده)
+نمیخوای پاشی بریم بیرون بچرخیم یکم
_چرا بریم نه وایسا من لباسمو عوض کنم موهامم شونه بزنم آرایشم کنم بعد
+هوووو طول میکشه
_نه نمیکشه
لباسمو عوض کردم موهامو شونه زدم و بافتم یه خط چشم کوچیک با یه رژ گونه و یه رژ خیلی کم رنگ زدم جونکوک تمام مدت به کارای من نگاه میکرد و بعد بلند شدیم و رفتیم بیرون و نشستیم پیششون و صبحونه خوردیم و بعد هم بلند شدیم و رفتیم یکم بگردیم البته هممون با هم من و جونکوک و مامان و بابام و عمم و شوهرش عموم و زن عموم مث اینکه این وسط فقط جنی سینگل بود خخخخخ رفتم پیش جنی و آوردمش پیش خودمون البته بین خودش و جونکوک بودم نمیخواستم به جونکوک نزدیک شه حیح😅
۶۰.۲k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.