p31:last♡
اخرای دانشگاه بود که زنگ خورد داشتم میرفتم که یکی پاهاش انداخت جلومو داشت میوفتادن که یکی از شکمم گرفت منو بلند کرد نگا کردم کوک بود کوک:تویه احمق اگه به زن و بچم اسیبی میرسید چه غلطی میکردی هااااا شوگا:کوک اروم باش کوک:شوگا زیا رو ببر ماشین شوگا:اخه کوک:زوددددد. شوگا زیا رو میبره ماشین از ز بان کوک: پسره رو اومقدر زدم که مدیر منو ازش جدا کرد رفتم داخل ماشین نشستم بد اینکه کمی اروم شدم برگشتم سمت زیا تو گوشیش بود کوک:عشقم حالت خوبه نگام کرد زیا:به لطفت اره کوک:دارم میبرمت یه جایی زیا:عههه دوبارههههه به بهههههههه شوگااااا (شوگا رانندگی میکنه)شوگا:بله زیا:سریع تر برو شوگا:چشم.....زیا:اخه سرعتت همونه شوگا:ببخش دا 😐 زیا:باشه باشه😂😂 رسیدن مغازه کوک:بیا بریم برا بچمون وسایل بخریم زیا:وایییی ...باهم خرید میکننن و فرداش (روز زایمان میرسه) از زبان زیا:خیلی درد داشتم ولی دیگه داره این غنیم تموم میشه از زبان کوک:خیلی استرس داشتم که دکتر اومد بیرون با دو رفتم سمتش کوک:اقا همسرم چطوره دکتر:هم همسرتون هم حال دخترتون خوبه نگران نباشین کوک:ممنون (بعد ۳ سال) زیا:شیااااا ندووو دخترممم ندو بیا اینو بخوووررر شیا:ماما گشنم نیس کوک:من اومدم شیا:باباااااا ببین زنتو با ژور میخواد اون غذا رو بکنه تو حلقم کوک:خندید پرنسس بابا ماما برا خودت میگه بیا باهم بخوریم زیا:منم اینجا شلغم؟ کوک:نه بیب حالت چطوره زیا:خوبم کوک:شکر .کوک دست زیا و دخترش رو میگیره و میشینن رو مبل و باهم هم صحبت میکنن هم غذا بچشون رو میدن زیا:خیلی دوست دارم کوک:منم دوست دارم
اینم از ایننننن ممنونم برا همه همایتایی که کردین به لطفتون تمومش کردیم خیلی دوستون دارم راستی میخوام یه فیکی مثل این بنویسم میخواین اگه تو کامنتا بگین💜💜
اینم از ایننننن ممنونم برا همه همایتایی که کردین به لطفتون تمومش کردیم خیلی دوستون دارم راستی میخوام یه فیکی مثل این بنویسم میخواین اگه تو کامنتا بگین💜💜
۵۸.۹k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.