رسیدم خونه همه خواب بودن منم رفتم تو اتاقم،خیلی خسته بودم
رسیدم خونه همه خواب بودن منم رفتم تو اتاقم،خیلی خسته بودم شب اصلا نخوابیدم یعنی جایی هم نداشتم که برم داغون داغون بودم،الان شدید دلم اهنگ میخواست،اهنگ رو توی گوشم گذاشتم و خوابیدم.
چشمامو باز کردم هوا تاریک شده بود بدنم از خواب زیاد درد میکرد و سرم باد کرده بود.
بلند شدم رفتم سرویس و یه ابی به صورتم زدم و خودم رو توی ایینه نگاه کردم،پوزخندی زدم و به خودم گفتم
ات:چقدر تو این دوروز قیافم عوض شده ههه خنده داره واقعا یه نفر تونسته منو انقدر داغون کنه،تا کی باید غصه بخورم؟تا کی باید گریه کنم و خودمو داغون کنم؟
از سرویس اومدم بیرون یه زره ارایش کردم تا بتونم حس بهتری راجب خودم داشته باشم.
توی مغزم همش تکرار میکردم
ات: بیخیال کوک میشی بیخیال کوک میشی ات تو این نیستی پی بیخیالش میشی خودت رو قوی نشون میدی و بهش میفهمونی که لیاقتت رو نداشته.
الان حس بهتری داشتم پس خودمم رو هم خوشگل تر و هم شاد تر میدیدم.
از اتاق رفتم بیرون که کوک و ماریا رو دیدم نفس عمیق کشیدم و گفتم
ات:سلام ماریا،سلام کوکماریا:سلام ،شناختیش؟
قیافه کوک جوری بود که انگار ترسیده بود ولی بازم خودش زو خونسرد نشون داد
کوک:ما قبلا هم دیگه رو دیده بودیم در حد سلام و اینا
ماریا:اهان عزیزم بریم پایین شام بخوریم ات بیا بریم
رفتیم پایین و نشستیم سر میز شام و شروع کردیم
کوک : آقای لی به نظرتون کی عروسی رو بگیریم
آقای لی : یه ماه دیگه زمان مناسبیه
کوک : عالیه میا نظر تو چیه؟
میا : عالیه
داشتن به حرفاشون گوش میکردم و درپغ نگم فلبم درد میکرد ولی نه مثل قبلا.تو فکر بودم که کوک گفت
کوک : ات نظر تو چیه
کوک رو نگاه کردم با غرور گفتم داشتم خواهرم قشنک رو تو لباس عروسی تصور میکرد
و بهش لبخند زدم
کوک پوزخند زدو و دوباره شروع کرد به خوردن
میا:ات نظرت چیه من و تو کوک فردا بریم برای لباس عروس
ات: خوبه بریم
کوک:میا ولی این یه چیز شخصیه باید دوتایی بریم
میا:خواهرمه ها نمیشه که نیاد
ات:اره از الان بخوای شوهر خواهر بازی دربیاری من میدونم و تو.
کوک با عصبانیت نگاهم میکرد
چشمامو باز کردم هوا تاریک شده بود بدنم از خواب زیاد درد میکرد و سرم باد کرده بود.
بلند شدم رفتم سرویس و یه ابی به صورتم زدم و خودم رو توی ایینه نگاه کردم،پوزخندی زدم و به خودم گفتم
ات:چقدر تو این دوروز قیافم عوض شده ههه خنده داره واقعا یه نفر تونسته منو انقدر داغون کنه،تا کی باید غصه بخورم؟تا کی باید گریه کنم و خودمو داغون کنم؟
از سرویس اومدم بیرون یه زره ارایش کردم تا بتونم حس بهتری راجب خودم داشته باشم.
توی مغزم همش تکرار میکردم
ات: بیخیال کوک میشی بیخیال کوک میشی ات تو این نیستی پی بیخیالش میشی خودت رو قوی نشون میدی و بهش میفهمونی که لیاقتت رو نداشته.
الان حس بهتری داشتم پس خودمم رو هم خوشگل تر و هم شاد تر میدیدم.
از اتاق رفتم بیرون که کوک و ماریا رو دیدم نفس عمیق کشیدم و گفتم
ات:سلام ماریا،سلام کوکماریا:سلام ،شناختیش؟
قیافه کوک جوری بود که انگار ترسیده بود ولی بازم خودش زو خونسرد نشون داد
کوک:ما قبلا هم دیگه رو دیده بودیم در حد سلام و اینا
ماریا:اهان عزیزم بریم پایین شام بخوریم ات بیا بریم
رفتیم پایین و نشستیم سر میز شام و شروع کردیم
کوک : آقای لی به نظرتون کی عروسی رو بگیریم
آقای لی : یه ماه دیگه زمان مناسبیه
کوک : عالیه میا نظر تو چیه؟
میا : عالیه
داشتن به حرفاشون گوش میکردم و درپغ نگم فلبم درد میکرد ولی نه مثل قبلا.تو فکر بودم که کوک گفت
کوک : ات نظر تو چیه
کوک رو نگاه کردم با غرور گفتم داشتم خواهرم قشنک رو تو لباس عروسی تصور میکرد
و بهش لبخند زدم
کوک پوزخند زدو و دوباره شروع کرد به خوردن
میا:ات نظرت چیه من و تو کوک فردا بریم برای لباس عروس
ات: خوبه بریم
کوک:میا ولی این یه چیز شخصیه باید دوتایی بریم
میا:خواهرمه ها نمیشه که نیاد
ات:اره از الان بخوای شوهر خواهر بازی دربیاری من میدونم و تو.
کوک با عصبانیت نگاهم میکرد
۲.۹k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.