پارت 23(اخر)
کوگ:دوسم داری؟هوم؟
من: عا...ش...ق....تم
کوک:منم
ل*شو گذاشت رو ل*م و عمیق بو*یید
(اینجاشو اگه خواستی بیا پی😐)
صبح#
با خستگی بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم ولی یاد دیشب افتادم باعث شد لبخند رو لبم بیاد و خجالت بکشم چقدر د*غ
چشم چرخوندم کوک نبود
حموم رفتم لباس پوشیدم با عطرم دوش گرفتم و رفتم پایین واو کوکی در حال صبحونه درست کردن لبخند زدم و رفتم سمتش
من:سلام کد اقا
نگاهشو به چشمام دوخت چشماش میخندید با لبخند گفت:سلام خانومم
از خانومم گفتنش حس خوبی گرفتم یه چیز شیرین حس کردم شاید چون خودش خانومم کر*ه بود
_____________
بیمارستان#
داشتم مطالب رو رو دوباره از اول میخوندم که در به صورت وحشیانه ای زده شد
من:بفرمایید
پرستار سرشو اورد تو و گفت:خانوم خانوم اون بیمار دیوونه 204 رو دارن میبندن
چیزی نشنیدم فقط جیغ زدم و دویدم سمت اتاق کوک
در اتاقو باز کردم با چیزی که دیدم داشتم میمردم
من:ولش کنییییییید(جیغ)
نزدیک 7 -8 نفر داشتن فشارش میدادن تا ببندنش اونم داشت تقلا میکرد چشمش که به من افتاد بهم زل زد و حرکتی نکرد
جیغ کشیدم:ولشششششش کنییییییینننننن عوضیااااااااااااااا
یکی شون اومد سمتم میخواست منو ببرون کنه که کوک داد زد:بهش دست بزنی از دنیا محوت میکنم(داد)
پرستاره پوزخندی زر و سمتم اومد
کوک:ااااااا عوضیییییی
دستشو با فشار باز کرد زنجیرا رو پاره کرد از دستش شر شر خون میومد دیگه داشتم بیهوش میشدم که کوک منو گرفت
_______________
من:پدر اون دیوونه نیسسسست
پدر: میدونم برای همینم مرخصش میکنم
من:چرا اینقدر زود راضی شدین
پدر:چون کوک داشت ادای دیوونه هارو در میاورد
من:واقعا؟چرا؟
پدر:چون پدرش فک میکنه اون دیوونست و میخواست بفرستش امریکا ولی کوک این نقشرو کشید
فس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم
___________________
من:کووووووک بچه رو بگیر
کوک:وااااای بچم داره راه میرههعههههعع ناخدبهدیهونهرفهنلهللب
من:😂وااااای پسرممممممم هیونجههههههه
کوک:ذوووووووقققققق
من: دوستون دارم
کوک:من بیشتر😁
((پایااااان))
لایک
کامنت
فالو
من: عا...ش...ق....تم
کوک:منم
ل*شو گذاشت رو ل*م و عمیق بو*یید
(اینجاشو اگه خواستی بیا پی😐)
صبح#
با خستگی بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم ولی یاد دیشب افتادم باعث شد لبخند رو لبم بیاد و خجالت بکشم چقدر د*غ
چشم چرخوندم کوک نبود
حموم رفتم لباس پوشیدم با عطرم دوش گرفتم و رفتم پایین واو کوکی در حال صبحونه درست کردن لبخند زدم و رفتم سمتش
من:سلام کد اقا
نگاهشو به چشمام دوخت چشماش میخندید با لبخند گفت:سلام خانومم
از خانومم گفتنش حس خوبی گرفتم یه چیز شیرین حس کردم شاید چون خودش خانومم کر*ه بود
_____________
بیمارستان#
داشتم مطالب رو رو دوباره از اول میخوندم که در به صورت وحشیانه ای زده شد
من:بفرمایید
پرستار سرشو اورد تو و گفت:خانوم خانوم اون بیمار دیوونه 204 رو دارن میبندن
چیزی نشنیدم فقط جیغ زدم و دویدم سمت اتاق کوک
در اتاقو باز کردم با چیزی که دیدم داشتم میمردم
من:ولش کنییییییید(جیغ)
نزدیک 7 -8 نفر داشتن فشارش میدادن تا ببندنش اونم داشت تقلا میکرد چشمش که به من افتاد بهم زل زد و حرکتی نکرد
جیغ کشیدم:ولشششششش کنییییییینننننن عوضیااااااااااااااا
یکی شون اومد سمتم میخواست منو ببرون کنه که کوک داد زد:بهش دست بزنی از دنیا محوت میکنم(داد)
پرستاره پوزخندی زر و سمتم اومد
کوک:ااااااا عوضیییییی
دستشو با فشار باز کرد زنجیرا رو پاره کرد از دستش شر شر خون میومد دیگه داشتم بیهوش میشدم که کوک منو گرفت
_______________
من:پدر اون دیوونه نیسسسست
پدر: میدونم برای همینم مرخصش میکنم
من:چرا اینقدر زود راضی شدین
پدر:چون کوک داشت ادای دیوونه هارو در میاورد
من:واقعا؟چرا؟
پدر:چون پدرش فک میکنه اون دیوونست و میخواست بفرستش امریکا ولی کوک این نقشرو کشید
فس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم
___________________
من:کووووووک بچه رو بگیر
کوک:وااااای بچم داره راه میرههعههههعع ناخدبهدیهونهرفهنلهللب
من:😂وااااای پسرممممممم هیونجههههههه
کوک:ذوووووووقققققق
من: دوستون دارم
کوک:من بیشتر😁
((پایااااان))
لایک
کامنت
فالو
۴.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.