برادر غیرتی من
پارت ۴۰
ادمین : در آرامش بخوابی
شما فکر کردین اون مرده ؟
نه اون زندست
ادامه ی داستان
ویوی هوجو
در حال بحث با یون بودم
که یهو یون از حال رفت
هوجو : یون یون
بردمش گذاشتمش رو مبل و بعد چند ساعت با قیافه ای پریشون بیدار شد
یون : دنیز کجاست
هوجو : دنیز کیه
یون : من کجام چه خبره من هنوز یه چیزو نفهمیدم
هوجو : یون تو فقط از هوش رفتی
هوجو : راستی بچه ها امشب با یکی از دوستاشون میان
( از الان خودمم واریز داستان میشم و به جای ادمین مینویسم دنیز )
یون : یعنی فقط از هوش رفتم
هوجو : آره حالا برو دست و صورتتو بشور که الان میان
یون : ساعت چنده مگه
هوجو : ۷ شب
که سریع رفت تو اتاقش که صدای زنگ اومد
رفتم درو باز کردم و همه ی بچه ها اومدن تو
یونا : سلامممممممممممممممممممممممم
هوجو : خب سلام حالا برو بشین تا کر نشدم
یونا : بچه ها بیاین بریم بشینیم
هوجو : این کیه
یونا : دوست جدیدم که نه دو ساله دوستینم و الان اومده کره ..
دنیز : لی دنیزم ( سرد )
هوجو : بی زحمت برو بالا اتاقی که درش نارنجیه بگو یون بیاد پایین
دنیز : خب اینا برن ( سرد )
هوجو : اینا دیونن ( آروم )
دنیز : اوکی ( سرد )
ویوی دنیز
طبق حرف هوجو رفتم تو اتاق یون
که یهو از جا در رفت
یون : تو تو
دنیز : آره دنیزم
یون : جوابمو ندادی چرا الان من اینجام
دنیز : تو منو تو رویا دیدی و اون موقع از بست حالت بد بود بی هوش شدی الانم هوجو گفته بیای پایین
پشت سرم اومد پایین
و اون کنار هوجو نشست منم کنار یونا
یونا : احمقا خودتونو معرفی کنین
دنیز : من دنیزم لی دنیز
دنیز : شما ها هم
جانگ هانول
جانگ هوجو
لی یون
لی آیو
مین لیا
هان سوجون
پارک جیمین
شیرو هاری
و شیرو میسو
هستین
یونا : خب بچه ها اصلا تعجب نکنین این علم غیب داره
هوجو : توازن کجا میدونی
دنیز : من اوممممممممممممممممممممممممم.....
یونا : خب بچه ها الان کوچولوی ما دنیزه
یون : چند سالته
دنیز : من ۱۷ ( بچه ها من واقعا ۱۷ سالم نیست)
هوجو : خب دیگه چی میدونی
دنیز : الان یه نفر زنگ شما میزنه و میگه.......
یونا : بابا و مامانامون مردن ( گریه )
دنیز : آروم باش
آیو : چه عالی خب بشینین بازی کنیم
میسو : هاریییییییییییی
هاری : چته
میسو : برم مخشو بزنم ( آروم )
هاری : به من چه خب
میسو : خانم کوچولو چطوری
دنیز : برو مخ بقیه رو بزن
میسو : از کجا فهمیدی
دنیز : یون برو چشمتو بشور
یون : چرا
هوجو : چون داره ازش خون میاد ( عصبی )
دنیز : هوجو آروم باش مگه میخواد بمیره
هوجو : تو یکی خفه ( داد )
دنیز : هوففف آیو یه خبر یه نفر به جای تو به من زنگ زد و گفت تو نسبتی با یون نداری
آیو : هورااااااااااااااا از خدامه این دیونست
جیمین : تو با یون نسبتی داری
سوجون : این چه سوالیه
لیا : راست میگه اون دوتا فامیلاشون لیه
هوجو : پدصگ مگه این نگفت بری چشمتو بشوری
دنیز :
ادمین : در آرامش بخوابی
شما فکر کردین اون مرده ؟
نه اون زندست
ادامه ی داستان
ویوی هوجو
در حال بحث با یون بودم
که یهو یون از حال رفت
هوجو : یون یون
بردمش گذاشتمش رو مبل و بعد چند ساعت با قیافه ای پریشون بیدار شد
یون : دنیز کجاست
هوجو : دنیز کیه
یون : من کجام چه خبره من هنوز یه چیزو نفهمیدم
هوجو : یون تو فقط از هوش رفتی
هوجو : راستی بچه ها امشب با یکی از دوستاشون میان
( از الان خودمم واریز داستان میشم و به جای ادمین مینویسم دنیز )
یون : یعنی فقط از هوش رفتم
هوجو : آره حالا برو دست و صورتتو بشور که الان میان
یون : ساعت چنده مگه
هوجو : ۷ شب
که سریع رفت تو اتاقش که صدای زنگ اومد
رفتم درو باز کردم و همه ی بچه ها اومدن تو
یونا : سلامممممممممممممممممممممممم
هوجو : خب سلام حالا برو بشین تا کر نشدم
یونا : بچه ها بیاین بریم بشینیم
هوجو : این کیه
یونا : دوست جدیدم که نه دو ساله دوستینم و الان اومده کره ..
دنیز : لی دنیزم ( سرد )
هوجو : بی زحمت برو بالا اتاقی که درش نارنجیه بگو یون بیاد پایین
دنیز : خب اینا برن ( سرد )
هوجو : اینا دیونن ( آروم )
دنیز : اوکی ( سرد )
ویوی دنیز
طبق حرف هوجو رفتم تو اتاق یون
که یهو از جا در رفت
یون : تو تو
دنیز : آره دنیزم
یون : جوابمو ندادی چرا الان من اینجام
دنیز : تو منو تو رویا دیدی و اون موقع از بست حالت بد بود بی هوش شدی الانم هوجو گفته بیای پایین
پشت سرم اومد پایین
و اون کنار هوجو نشست منم کنار یونا
یونا : احمقا خودتونو معرفی کنین
دنیز : من دنیزم لی دنیز
دنیز : شما ها هم
جانگ هانول
جانگ هوجو
لی یون
لی آیو
مین لیا
هان سوجون
پارک جیمین
شیرو هاری
و شیرو میسو
هستین
یونا : خب بچه ها اصلا تعجب نکنین این علم غیب داره
هوجو : توازن کجا میدونی
دنیز : من اوممممممممممممممممممممممممم.....
یونا : خب بچه ها الان کوچولوی ما دنیزه
یون : چند سالته
دنیز : من ۱۷ ( بچه ها من واقعا ۱۷ سالم نیست)
هوجو : خب دیگه چی میدونی
دنیز : الان یه نفر زنگ شما میزنه و میگه.......
یونا : بابا و مامانامون مردن ( گریه )
دنیز : آروم باش
آیو : چه عالی خب بشینین بازی کنیم
میسو : هاریییییییییییی
هاری : چته
میسو : برم مخشو بزنم ( آروم )
هاری : به من چه خب
میسو : خانم کوچولو چطوری
دنیز : برو مخ بقیه رو بزن
میسو : از کجا فهمیدی
دنیز : یون برو چشمتو بشور
یون : چرا
هوجو : چون داره ازش خون میاد ( عصبی )
دنیز : هوجو آروم باش مگه میخواد بمیره
هوجو : تو یکی خفه ( داد )
دنیز : هوففف آیو یه خبر یه نفر به جای تو به من زنگ زد و گفت تو نسبتی با یون نداری
آیو : هورااااااااااااااا از خدامه این دیونست
جیمین : تو با یون نسبتی داری
سوجون : این چه سوالیه
لیا : راست میگه اون دوتا فامیلاشون لیه
هوجو : پدصگ مگه این نگفت بری چشمتو بشوری
دنیز :
۴.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.