* * زندگی متفاوت
🐾پارت 57
#mahshad
سرم رو شونه مهراب بود....
به کاپوت ماشین تکیه داده بودیم...
دستامون جفت هم بود..
مهشاد:مهراببب
مهراب:جانمم
مهشاد:کی به پانیذ میگیم
مهراب:میگیم عزیزدلم ولی الان نه شرایط ببین میدونم میخای از رابطمون بهش بگی ولی الان بزار این قضیه رو تموم کنیم بهت قل میدم بهش میگم
مهشاد:من بهت اعتماد دارم ولی احساس گناه میکنم ....
مهراب:گلم نگران هیچی نباش بعدشم پانیذ هیچی بهمون نمیگی اون خوشبختی ما رو میخاد
نگاهی به نیم رخش کرد مرد جذاب من دستام رو ته ریشش گذاشتم که بوسی رو پیشونیم کاشت
مهراب:نگران هیچی نباش خب من هستم
نگاهم به سمت منظره ی زیبا بردم ارپاد از جیبم دراوردم یکیش گذاشتم تو گوش مهراب یکیشم تو گوش خودم و به اهنگ مون گوش کردیم و لذت بردیم
خاطرات قشنگ مون....
عاشق شدنمون...
نگرانی هامون....
خندیدنامون....
بغل کردنمون...
همه چییی...
مث یه فیلم از جلوم رد شد....
مهراب تنها کسی بود که من تونستم زود بهش اعتماد کنم...
یا شایدم من تونستم حالش خوب کنم موقع تنهایی...
اون شبی که بهم اعتراف کردیم هیچ وقت یادم نمیره...
فلش بک🔙
بابا اومده خونه میگفت پانیذ حامله بوده اصن باورم نمیشد مگه میشد اونم خود همون مرده رضا به بابا گفته بود عاشق پانیذ شده ولی پانیذ خودش خبر نداره
از اینور نگران پانیذ بودم از اینور نگران مهراب بودم
از خونه مون زده بود بیرون 4 صبح بود که پیداش نشده بود به منم جواب نمیداد انگار نه انگار منم عاشق این شدم کاشکی بتونم یه روز بهش اعتراف کنم
دلم مث سیر و سرکه میجوشید
به گوشیم تکست اومد مهراب بود بازش کردم
$پاییین ام بیا$
گوشی رو خاموش کردم همه خواب بودن منم رفتم پایین جلو کاپوت ماشین بود
مهشاد:اصنن معلوم کجایییی
مهراب:ببخشید به تنهایی نیاز داشتم
مهشلد:یعنی چی یعنی من مهم نیستم نمیدونیی چقد نگرانت شدممم من اصلا نمیگی شاید کسی نگرانم باشه
مهراب:مگه بر کسی من مهم نه
مهشاد:مهراب چرت و پرت نگو اصن بقیه هیچی منی که عاش....
یه لحظه یادم افتاد اون از حس من خبر نداره
مهراب:چیزی میخواستی بگی
مهشاد:اره نمیدونم این حس درسته یا نه بین ما یا نه ولی من یه حسی بهت دارم یه حسی مث عشق
مهراب من عاشقت شدم
حرفم تموم نشده بود که دیدم سوار ماشین شد رفت یه لحظه کپ کردم معلومه دیگه اون عاشق چیه من میشه
قطره اشکی از گوشه ی چششم چکید انگار دنیا برام پوچ شده بود با حالت زارییی وارد خونه شدم
رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم انقدر گریه کردم تا خواب برد
صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم این دیگه کی بود احه برداشتم دیدم مهراب
غرورم شیکند الان دیگه میخواد چی بگه ریجیکتش کردم بلند شدم 10 بود به گوشیم تکست اومد بازش کردم از طرف مهراب بود
$ مهراب:معذرت میخام
بقیش تو کامنتا
#mahshad
سرم رو شونه مهراب بود....
به کاپوت ماشین تکیه داده بودیم...
دستامون جفت هم بود..
مهشاد:مهراببب
مهراب:جانمم
مهشاد:کی به پانیذ میگیم
مهراب:میگیم عزیزدلم ولی الان نه شرایط ببین میدونم میخای از رابطمون بهش بگی ولی الان بزار این قضیه رو تموم کنیم بهت قل میدم بهش میگم
مهشاد:من بهت اعتماد دارم ولی احساس گناه میکنم ....
مهراب:گلم نگران هیچی نباش بعدشم پانیذ هیچی بهمون نمیگی اون خوشبختی ما رو میخاد
نگاهی به نیم رخش کرد مرد جذاب من دستام رو ته ریشش گذاشتم که بوسی رو پیشونیم کاشت
مهراب:نگران هیچی نباش خب من هستم
نگاهم به سمت منظره ی زیبا بردم ارپاد از جیبم دراوردم یکیش گذاشتم تو گوش مهراب یکیشم تو گوش خودم و به اهنگ مون گوش کردیم و لذت بردیم
خاطرات قشنگ مون....
عاشق شدنمون...
نگرانی هامون....
خندیدنامون....
بغل کردنمون...
همه چییی...
مث یه فیلم از جلوم رد شد....
مهراب تنها کسی بود که من تونستم زود بهش اعتماد کنم...
یا شایدم من تونستم حالش خوب کنم موقع تنهایی...
اون شبی که بهم اعتراف کردیم هیچ وقت یادم نمیره...
فلش بک🔙
بابا اومده خونه میگفت پانیذ حامله بوده اصن باورم نمیشد مگه میشد اونم خود همون مرده رضا به بابا گفته بود عاشق پانیذ شده ولی پانیذ خودش خبر نداره
از اینور نگران پانیذ بودم از اینور نگران مهراب بودم
از خونه مون زده بود بیرون 4 صبح بود که پیداش نشده بود به منم جواب نمیداد انگار نه انگار منم عاشق این شدم کاشکی بتونم یه روز بهش اعتراف کنم
دلم مث سیر و سرکه میجوشید
به گوشیم تکست اومد مهراب بود بازش کردم
$پاییین ام بیا$
گوشی رو خاموش کردم همه خواب بودن منم رفتم پایین جلو کاپوت ماشین بود
مهشاد:اصنن معلوم کجایییی
مهراب:ببخشید به تنهایی نیاز داشتم
مهشلد:یعنی چی یعنی من مهم نیستم نمیدونیی چقد نگرانت شدممم من اصلا نمیگی شاید کسی نگرانم باشه
مهراب:مگه بر کسی من مهم نه
مهشاد:مهراب چرت و پرت نگو اصن بقیه هیچی منی که عاش....
یه لحظه یادم افتاد اون از حس من خبر نداره
مهراب:چیزی میخواستی بگی
مهشاد:اره نمیدونم این حس درسته یا نه بین ما یا نه ولی من یه حسی بهت دارم یه حسی مث عشق
مهراب من عاشقت شدم
حرفم تموم نشده بود که دیدم سوار ماشین شد رفت یه لحظه کپ کردم معلومه دیگه اون عاشق چیه من میشه
قطره اشکی از گوشه ی چششم چکید انگار دنیا برام پوچ شده بود با حالت زارییی وارد خونه شدم
رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم انقدر گریه کردم تا خواب برد
صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم این دیگه کی بود احه برداشتم دیدم مهراب
غرورم شیکند الان دیگه میخواد چی بگه ریجیکتش کردم بلند شدم 10 بود به گوشیم تکست اومد بازش کردم از طرف مهراب بود
$ مهراب:معذرت میخام
بقیش تو کامنتا
۱۲.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.