پارت۱۳
پارت۱۳
#جدال عشق
سرشو آورد نزدیک گوشم و گفت:
_ آخ آخ دیدی چی شد حموم الزم شدی
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم
چشمام پر از اشک شد و با بغض گفتم:
+ خوشت میاد منو اذیت میکنی
+ از اذیت شدنم لذت میبری آره؟
پوزخندی زد و ابرویی باال انداخت و گفت:
_ ببین کی این حرف و میزنه
_ اگه خیلی بدت میاد میتونستی این ازدواج و قبول نکنی و االن اینجا
نباشی
صداشو برد باال
_ تا زندگی منم به گند نکشی
من نمیتونستم
هیچ حق انتخابی واسه من وجود نداشت
اشکام مسابقه دو گذاشته بودن
داد زدم و گفتم:
+ چرا؟ چرا فکر نمیکنی شاید منم مجبور به این ازدواج کوفتی شدم
از حموم زدم بیرون با دو از اتاق خارج شدم
هیچی نمیدیدم فقط دوست داشتم از اون خونه و افرادش، از واقعیت
هایی که داشتن روی سرم آوار میشدن فرار کنم
وسط حیاط در حال دویدن بودم که یکی بازو مو گرفت
با خشم برگشتم و نگاهش کردم
لوکا بود
× حالت خوبه؟ این چه سر و وضعیه االن سرما میخوری
بی توجه به همه چیز و همه جا جلو رفتم و سرمو به سینه اش تکیه
دادم که هق هق هام بلند شد
از ته دل گریه میکردم
برام مهم نبود طرف مقابلم کیه
و یا کجام
فقط به یکی احتیاج داشتم که بهش تکیه کنم و گریه کنم
× هی هی چت شد یهو
با دستش کمر مو نوازش میکرد
× آروم باش، باشه اینطوری هیچی درست نمیشه
× بهم نگاه کن
سرمو آوردم باال و چشمای لبالب اشکمو بهش دوختم
قیافه شو به طرز بامزه ای کج و کوله کرده بود
با دیدن قیافه اش لبخندی روی لبم نقش بست
که خنده ای کرد
× همیشه لبخند بزن اینطوری قشنگ تری
میدونستی وقتی گریه میکنی زشت میشی
سری تکون دادم و اشکام و پاک کردم
+ ببخشید اگه...
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت:
× دیگه هیچ وقت اینو نگو باشه
× نباید همینجوری وایسیم ممکنه سرما بخوری
× اون وقت با این دستات نمیتونی آب دماغ تو بگیری باید یکیو
استخدام کنیم که آب دماغ تو رو فقط بگیره
از حرفش خنده ام گرفت
کتی که تنش بود و درآورد و انداخت روی شونه هام با تعجب بهش
نگاه کردم که گفت:
× االنه که چشمات بزنه بیرون ها
و خندید باعث شد منم بخندم و غم هامو برای چند لحظه فراموش کنم
حرف زدن باهاش حالمو خوب میکرد انگار تنها کسی بود که توی این
عمارت داشتم
تا در اتاق باهام اومد
× بهتر بری زودتر یه دوش بگیری میدونم که مادر به خدمتکارا گفته
کسی نیاد کمکت به نارسیس میگم بیاد کمکت کنه خودت تنهایی از
پسش بر نمیای
خواستم کتش رو در بیارم
که نزاشت
× بزار باشه لبخندی زد و سرشو کج کرد
× در ضمن هر وقت حس کردی دوست داری با یکی حرف بزنی یا
درد و دل کنی من هستم
و لبخندی زد
× مراقب خودت باش، باشه؟
#جدال عشق
سرشو آورد نزدیک گوشم و گفت:
_ آخ آخ دیدی چی شد حموم الزم شدی
از عصبانیت داشتم منفجر میشدم
چشمام پر از اشک شد و با بغض گفتم:
+ خوشت میاد منو اذیت میکنی
+ از اذیت شدنم لذت میبری آره؟
پوزخندی زد و ابرویی باال انداخت و گفت:
_ ببین کی این حرف و میزنه
_ اگه خیلی بدت میاد میتونستی این ازدواج و قبول نکنی و االن اینجا
نباشی
صداشو برد باال
_ تا زندگی منم به گند نکشی
من نمیتونستم
هیچ حق انتخابی واسه من وجود نداشت
اشکام مسابقه دو گذاشته بودن
داد زدم و گفتم:
+ چرا؟ چرا فکر نمیکنی شاید منم مجبور به این ازدواج کوفتی شدم
از حموم زدم بیرون با دو از اتاق خارج شدم
هیچی نمیدیدم فقط دوست داشتم از اون خونه و افرادش، از واقعیت
هایی که داشتن روی سرم آوار میشدن فرار کنم
وسط حیاط در حال دویدن بودم که یکی بازو مو گرفت
با خشم برگشتم و نگاهش کردم
لوکا بود
× حالت خوبه؟ این چه سر و وضعیه االن سرما میخوری
بی توجه به همه چیز و همه جا جلو رفتم و سرمو به سینه اش تکیه
دادم که هق هق هام بلند شد
از ته دل گریه میکردم
برام مهم نبود طرف مقابلم کیه
و یا کجام
فقط به یکی احتیاج داشتم که بهش تکیه کنم و گریه کنم
× هی هی چت شد یهو
با دستش کمر مو نوازش میکرد
× آروم باش، باشه اینطوری هیچی درست نمیشه
× بهم نگاه کن
سرمو آوردم باال و چشمای لبالب اشکمو بهش دوختم
قیافه شو به طرز بامزه ای کج و کوله کرده بود
با دیدن قیافه اش لبخندی روی لبم نقش بست
که خنده ای کرد
× همیشه لبخند بزن اینطوری قشنگ تری
میدونستی وقتی گریه میکنی زشت میشی
سری تکون دادم و اشکام و پاک کردم
+ ببخشید اگه...
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت:
× دیگه هیچ وقت اینو نگو باشه
× نباید همینجوری وایسیم ممکنه سرما بخوری
× اون وقت با این دستات نمیتونی آب دماغ تو بگیری باید یکیو
استخدام کنیم که آب دماغ تو رو فقط بگیره
از حرفش خنده ام گرفت
کتی که تنش بود و درآورد و انداخت روی شونه هام با تعجب بهش
نگاه کردم که گفت:
× االنه که چشمات بزنه بیرون ها
و خندید باعث شد منم بخندم و غم هامو برای چند لحظه فراموش کنم
حرف زدن باهاش حالمو خوب میکرد انگار تنها کسی بود که توی این
عمارت داشتم
تا در اتاق باهام اومد
× بهتر بری زودتر یه دوش بگیری میدونم که مادر به خدمتکارا گفته
کسی نیاد کمکت به نارسیس میگم بیاد کمکت کنه خودت تنهایی از
پسش بر نمیای
خواستم کتش رو در بیارم
که نزاشت
× بزار باشه لبخندی زد و سرشو کج کرد
× در ضمن هر وقت حس کردی دوست داری با یکی حرف بزنی یا
درد و دل کنی من هستم
و لبخندی زد
× مراقب خودت باش، باشه؟
۳.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.