* * زندگی متفاوت
🐾پارت9
##mahrad
کل بدنم درد میکرد اصن جوری نبود که تکون بخورم ولی به خاطر پانیذ بلند
شدم رفتم کنارش بغلش کردم موهاش کنار زدم
با دستم چونش گرفتم سرم تو گودی گردنش فرو بردم
مهراب:دورت بگرده داداش پاشو چشات وا کن خوو من بدون اون چشات میمیرما پاشو نفصم
با اینکه میگفتن اصن مرد گریه نمیکنه ولی من گریه میکنم بخاطر خواهرم
تنها باقی مونده ی خانوادم
کم کم چشاشو وا کرد
پانیذ:داداش (بغض)
مهراب:جون داداش الهی من دورت بگردم خوبی
با حرفم قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید و آخر بغلم کرد
پانیذ:من من میترسم ازش بابا باهاش چیکار کرده اخه ولی ما چه گناهی کردیم من میترسم
مهراب:نترس قربونت برم خودم راه چاره ای پیدا میکنم تو هم قل بده زیاد اعصبانیش نکنی که کتک بزنه خو
پانید:باش ولی بدنم خیلی درد میکنه
پشتش مالیدم
مهراب:همچی درس میشه خودم درستش میکنم
تو بغلم مث فرشته ها خوابید کاریی که وقتی مامان دعواش میکرد بغلم میخوابید
الان تنها دلگرمیم بود جونم به جونش وصل بود........
#mahshad
مهشاد:بابا یعنی چی اخه یعنی کاریش نمیشه کرد
بابا م:نه دیگه من الان با یکی از دوستام امارشون گرفتم اونا یه باندی هستن اصن پلیسم نمیشه گیریش اورد
مهشاد:بابا تروخودا کاری کن
بابا م:دختره قشنگم طوفان دوست چندین ساله ی من بود حتما براش کاری میکنم مخصوصا الان که نیس و بچهاش بهم احتیاج داره من هر کاری بتونم میکنم
مهشاد:هوفففف
دیگه چیز نگفتم رفتم تو اتاقم خیلی نگران پانیذ و مهراب بودم
مخصوصا جیغای پانیذ یه لحظه ام از گوشم محو نمیشد.......
پارت جدید
##mahrad
کل بدنم درد میکرد اصن جوری نبود که تکون بخورم ولی به خاطر پانیذ بلند
شدم رفتم کنارش بغلش کردم موهاش کنار زدم
با دستم چونش گرفتم سرم تو گودی گردنش فرو بردم
مهراب:دورت بگرده داداش پاشو چشات وا کن خوو من بدون اون چشات میمیرما پاشو نفصم
با اینکه میگفتن اصن مرد گریه نمیکنه ولی من گریه میکنم بخاطر خواهرم
تنها باقی مونده ی خانوادم
کم کم چشاشو وا کرد
پانیذ:داداش (بغض)
مهراب:جون داداش الهی من دورت بگردم خوبی
با حرفم قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید و آخر بغلم کرد
پانیذ:من من میترسم ازش بابا باهاش چیکار کرده اخه ولی ما چه گناهی کردیم من میترسم
مهراب:نترس قربونت برم خودم راه چاره ای پیدا میکنم تو هم قل بده زیاد اعصبانیش نکنی که کتک بزنه خو
پانید:باش ولی بدنم خیلی درد میکنه
پشتش مالیدم
مهراب:همچی درس میشه خودم درستش میکنم
تو بغلم مث فرشته ها خوابید کاریی که وقتی مامان دعواش میکرد بغلم میخوابید
الان تنها دلگرمیم بود جونم به جونش وصل بود........
#mahshad
مهشاد:بابا یعنی چی اخه یعنی کاریش نمیشه کرد
بابا م:نه دیگه من الان با یکی از دوستام امارشون گرفتم اونا یه باندی هستن اصن پلیسم نمیشه گیریش اورد
مهشاد:بابا تروخودا کاری کن
بابا م:دختره قشنگم طوفان دوست چندین ساله ی من بود حتما براش کاری میکنم مخصوصا الان که نیس و بچهاش بهم احتیاج داره من هر کاری بتونم میکنم
مهشاد:هوفففف
دیگه چیز نگفتم رفتم تو اتاقم خیلی نگران پانیذ و مهراب بودم
مخصوصا جیغای پانیذ یه لحظه ام از گوشم محو نمیشد.......
پارت جدید
۹.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.