وقتی دوستت داره ولی ....p۱
وقتی دوستت داره ولی ....p۱
#لینو
با اخم از کافه بیرون اومدی نگاهی به چپ و راست خیابون انداختی و دوباره ازش رد شدی
با اخم و اعصبانیت که باعث شده بود ابرو هات مثل یک کوه باشن سوار ماشینت که اون ور خیابون بود شدی
لینو با ناراحتی و بغض شدید فقط تماشات میکرد از اینکه ردش کرده بودی دلش هزار تیکه شده بود
بعد از رفتن تو..روی صندلی نشست و سرشو بین دست هاش گرفت
چند قطره اشک به کف زمین زیر پاهاش افتاد کسی که همیشه هر کاری براش میکرد کسی که از خودشم زیاد دوسش داشت..الان .. کنارش نبود..اون ضربه شدیدی از کسی که دوستش داشت خورده بود.
"فلش بک به چند دقیقع پیش"
لینو با دسته گل زیبایی وارد کافه لوکس و زیبا شد با دیدن تو لبخندی زد و زیر لب گفت
=امروز..وقتشه..
به سمت تویی که به گوشیت نگاه میکردی قدم برمیداشت
با نشستن لینو رو به روت نگاهتو از گوشی گرفتی و به لینو نگاه کردی لبخندی زدی
× .. خب .. من عجله دارم*نگاهی به گل های تو دستش کردی* .. اون گل ..ها چیه؟
لینو با همون لبخند جواب داد
=..ات..امروز .. روز خاصیه..
متعجب نگاهش میکردی که ادامه داد
=..من..من..دوست دارم..ات..(لبخند)
با چیزی که شنیدی شاخ دراوردی دوست چند سالت داشت بهت اعتراف میکرد..
لینو گل رو جلو اورد تا بگیریش..اما با خشم ک اعصبانیت بلند شدی و گل رو کوبیدی به زمین
با حرصیت حرف زدی
×شوخیت گرفته..؟ .. مینهو .. من نامزد دارم..*دستتو نشون دادی تا حلقه رو ببینه * .. واقعا با چه رویی اومدی؟؟
نزاشتی حرفی بزنه و زود از کافه زدی بیرون
همه نگاها به لینو بود..
اروم و ناامید لب زد
=نامزد..؟..*نگاهشو داد به تو*..ات...
"پایان فلش بک"
بی حس و بی روح لینو از مغازه خارج شد و به سمت پسرا قدم برداشت..انگار اونام متوجه شده بودن که یه اتفاقی افتاده
پیششون با ناراحتی رفت
چان:خب خب .. چطور بود
#لینو
با اخم از کافه بیرون اومدی نگاهی به چپ و راست خیابون انداختی و دوباره ازش رد شدی
با اخم و اعصبانیت که باعث شده بود ابرو هات مثل یک کوه باشن سوار ماشینت که اون ور خیابون بود شدی
لینو با ناراحتی و بغض شدید فقط تماشات میکرد از اینکه ردش کرده بودی دلش هزار تیکه شده بود
بعد از رفتن تو..روی صندلی نشست و سرشو بین دست هاش گرفت
چند قطره اشک به کف زمین زیر پاهاش افتاد کسی که همیشه هر کاری براش میکرد کسی که از خودشم زیاد دوسش داشت..الان .. کنارش نبود..اون ضربه شدیدی از کسی که دوستش داشت خورده بود.
"فلش بک به چند دقیقع پیش"
لینو با دسته گل زیبایی وارد کافه لوکس و زیبا شد با دیدن تو لبخندی زد و زیر لب گفت
=امروز..وقتشه..
به سمت تویی که به گوشیت نگاه میکردی قدم برمیداشت
با نشستن لینو رو به روت نگاهتو از گوشی گرفتی و به لینو نگاه کردی لبخندی زدی
× .. خب .. من عجله دارم*نگاهی به گل های تو دستش کردی* .. اون گل ..ها چیه؟
لینو با همون لبخند جواب داد
=..ات..امروز .. روز خاصیه..
متعجب نگاهش میکردی که ادامه داد
=..من..من..دوست دارم..ات..(لبخند)
با چیزی که شنیدی شاخ دراوردی دوست چند سالت داشت بهت اعتراف میکرد..
لینو گل رو جلو اورد تا بگیریش..اما با خشم ک اعصبانیت بلند شدی و گل رو کوبیدی به زمین
با حرصیت حرف زدی
×شوخیت گرفته..؟ .. مینهو .. من نامزد دارم..*دستتو نشون دادی تا حلقه رو ببینه * .. واقعا با چه رویی اومدی؟؟
نزاشتی حرفی بزنه و زود از کافه زدی بیرون
همه نگاها به لینو بود..
اروم و ناامید لب زد
=نامزد..؟..*نگاهشو داد به تو*..ات...
"پایان فلش بک"
بی حس و بی روح لینو از مغازه خارج شد و به سمت پسرا قدم برداشت..انگار اونام متوجه شده بودن که یه اتفاقی افتاده
پیششون با ناراحتی رفت
چان:خب خب .. چطور بود
۲۰.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.