sweet sin
sweet sin
P¹ (چهره زیبا)
02-07-1982
۲ جولای ۱۹۸۲
گرم بودن هوا، کم کم اذیتش میکرد ولی بدون توجه به هوا غرق تماشای نوازندگان خیابانی و کسانی که با ریتم موسیقی دلنواز میرقصیدند، بود...
با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و گوشی قدیمیش رو از جیب شلوار جین آبی رنگش بیرون آورد و جواب داد..
_ سلام.. خوبی جونگکوکا؟
با شنیدن صدای آشنایی لبخندی روی لبهاش نشست
_ سلام.. مرسی تو خوبی جیمینا؟
_ خوبم.. کجایی کوچولو؟
_ فقط دو ماه ازم بزرگتری چطور میتونی بهم بگی کوچولو؟
_ عصبی شدنتم کیوته بچه.. حالا بگو ببینم کجایی
جونگکوک آهی کشید و جواب داد
_ بیرونم.. ولی نزدیکای خونهم چطور؟
_ میخام بیام پیشت
جونگکوک ریز خندید و بلند شد و به سمت خونه به راه افتاد و جواب داد:
_ نکنه دلت برام تنگ شده؟
_ پشیمونم نکن بچه.. برو خونه منم تا یه ساعت دیگه میرسم.
_باشه.
به تماس خاتمه داد و گوشیش رو به جیبش برگردوند.. صدای موسیقی هنوز هم به گوش میرسید..
ولی چرا امروز این موسیقی براش جذابتر بود؟
موسیقی هر شب توسط نوازندگان پیر شنیده میشد ولی امشب براش فرق داشت..
دلیلش چی میتونست باشه؟
بعد از گذشت یک ربع به خونه رسید و پس از ورود به خونه درو بست و به سمت wc رفت و پس از شستن دست و صورتش به پذیرایی رفت و سمت بوم نقاشیش رفت..
سمت چهره ای که هنوز ناقص کشیده بود ولی مشخص بود که چهرهش زیبایی خاصی داشت.. چشمان سیاهش که هر کسی رو دیوونه خودش میکرد رو به زیباترین حالت کشیده بود..
پشت بوم نشست و به طراحیش ادامه داد..
لبهاش، لبهای زیبایی داشت و مشغول کشیدن آنها بود...
با صدای در به خودش اومد و پارچه ای روی بوم کشید و به سرعت سمت در رفت و باز کرد.. با دیدن جیمین لبخندی زد
_ خوش اومدی جیمیناا
_ باز داشتی نقاشی میکشیدی بچه؟
_ن..نه چه ربطی داره؟
جیمین خندید و جواب داد
_ خیلی تابلویی جونگکوکا.. در ضمن نمیخای دعوت کنی تو خونه؟
_ ببخشید.. بفرما تو سرور
_ آفرین
هر دو با صدای بلندی خندیدن و جیمین وارد پذیرایی شد و روی مبل نشست
_ جیمینا دوکبوکی بپزم بخوریم؟
جیمین در حالی که به بوم که روش پارچه سفیدی کشیده شده بود، خیره شده بود جواب داد:
_ آره
_ باشه.. تا نیم ساعت یا شایدم زودتر حاضر میشه.
_ اوکی.
تا اینجا جا شد اگرنه طولانی تر بود.
ادامه پست بعدی.
_jeon.v_
P¹ (چهره زیبا)
02-07-1982
۲ جولای ۱۹۸۲
گرم بودن هوا، کم کم اذیتش میکرد ولی بدون توجه به هوا غرق تماشای نوازندگان خیابانی و کسانی که با ریتم موسیقی دلنواز میرقصیدند، بود...
با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و گوشی قدیمیش رو از جیب شلوار جین آبی رنگش بیرون آورد و جواب داد..
_ سلام.. خوبی جونگکوکا؟
با شنیدن صدای آشنایی لبخندی روی لبهاش نشست
_ سلام.. مرسی تو خوبی جیمینا؟
_ خوبم.. کجایی کوچولو؟
_ فقط دو ماه ازم بزرگتری چطور میتونی بهم بگی کوچولو؟
_ عصبی شدنتم کیوته بچه.. حالا بگو ببینم کجایی
جونگکوک آهی کشید و جواب داد
_ بیرونم.. ولی نزدیکای خونهم چطور؟
_ میخام بیام پیشت
جونگکوک ریز خندید و بلند شد و به سمت خونه به راه افتاد و جواب داد:
_ نکنه دلت برام تنگ شده؟
_ پشیمونم نکن بچه.. برو خونه منم تا یه ساعت دیگه میرسم.
_باشه.
به تماس خاتمه داد و گوشیش رو به جیبش برگردوند.. صدای موسیقی هنوز هم به گوش میرسید..
ولی چرا امروز این موسیقی براش جذابتر بود؟
موسیقی هر شب توسط نوازندگان پیر شنیده میشد ولی امشب براش فرق داشت..
دلیلش چی میتونست باشه؟
بعد از گذشت یک ربع به خونه رسید و پس از ورود به خونه درو بست و به سمت wc رفت و پس از شستن دست و صورتش به پذیرایی رفت و سمت بوم نقاشیش رفت..
سمت چهره ای که هنوز ناقص کشیده بود ولی مشخص بود که چهرهش زیبایی خاصی داشت.. چشمان سیاهش که هر کسی رو دیوونه خودش میکرد رو به زیباترین حالت کشیده بود..
پشت بوم نشست و به طراحیش ادامه داد..
لبهاش، لبهای زیبایی داشت و مشغول کشیدن آنها بود...
با صدای در به خودش اومد و پارچه ای روی بوم کشید و به سرعت سمت در رفت و باز کرد.. با دیدن جیمین لبخندی زد
_ خوش اومدی جیمیناا
_ باز داشتی نقاشی میکشیدی بچه؟
_ن..نه چه ربطی داره؟
جیمین خندید و جواب داد
_ خیلی تابلویی جونگکوکا.. در ضمن نمیخای دعوت کنی تو خونه؟
_ ببخشید.. بفرما تو سرور
_ آفرین
هر دو با صدای بلندی خندیدن و جیمین وارد پذیرایی شد و روی مبل نشست
_ جیمینا دوکبوکی بپزم بخوریم؟
جیمین در حالی که به بوم که روش پارچه سفیدی کشیده شده بود، خیره شده بود جواب داد:
_ آره
_ باشه.. تا نیم ساعت یا شایدم زودتر حاضر میشه.
_ اوکی.
تا اینجا جا شد اگرنه طولانی تر بود.
ادامه پست بعدی.
_jeon.v_
۶.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.