فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۱۹»
دنبالش از اتاق رفتم بیرون.
واو چه عمارت بزرگی داشت.
حواسم پرت شده بود.
که دیدم از پله ها رفت بالا و داد زد.
کوک: کدوم گوری موندی دختر؟
سوآه: ا...اومدم
پشت سرش رفتم .
در یه اتاق و باز کرد.
چشمام برق زد. چقدر خوشگل بود.
کوک: اینجا اتاق توعه.
سوآه: م...ممنونم، من باید چیکار کنم؟
کوک: به وقتش بهت میگم فعلا استراحت کن چیزی خواستی من تو اتاق انتهای این راهرو هستم راه کمی تا اتاق خودته.
سوآه: باشه ممنونم.
کوک: لباس تو کمد هست چیزی خواستی ندیمه کمکت میکنه. من رفتم فعلا خداحافظ.
سوآه: صبر کن !
کوک برگشت طرفم.
کوک: چیه؟
سوآه: اولا چی صدات بکنم؟ دوما گوشیم کجاست؟
کوک: منو آقای جئون صدا کن و گوشیت دست منه ، اینجا خبری از گوشی نیست.
سوآه: خواهش میکنم گوشیمو بده یه خبر به دوستم بدم جز اون کسیو ندارم الان حتما از نگرانی سکته کرده.
کوک: نه نمیشه.
زانو زدم جلوی پاش ! تعجب کرده بود.
کوک: چی کار میکنی دختر؟ بلند شو.
سوآه: خواهش میکنم آقای جئون خواهش میکنم.
کوک: گفتم که نمیشه.
داد زدو در و کوبید و رفت.
خدایااا خسته شدم آخه چرا این همه بدبختی!!! تسااااا💔
حالا چیکار کنم؟؟؟ هووفففف
اینقدر گریه کردم که چشمام میسوخت.
رفتم حموم و لباسامو عوض کردم و یکی از لباسای داخل کمد و برداشتم و پوشیدم.
موهامو خشک کردم و افتادم روی تخت و چندین ساعت به سقف زل زده بودم و به اتفاقاتی که برام افتاد فکر میکردم.
که یواش یواش خوابم برد...
(نظر بدید انرژی بگیرم💜)
دنبالش از اتاق رفتم بیرون.
واو چه عمارت بزرگی داشت.
حواسم پرت شده بود.
که دیدم از پله ها رفت بالا و داد زد.
کوک: کدوم گوری موندی دختر؟
سوآه: ا...اومدم
پشت سرش رفتم .
در یه اتاق و باز کرد.
چشمام برق زد. چقدر خوشگل بود.
کوک: اینجا اتاق توعه.
سوآه: م...ممنونم، من باید چیکار کنم؟
کوک: به وقتش بهت میگم فعلا استراحت کن چیزی خواستی من تو اتاق انتهای این راهرو هستم راه کمی تا اتاق خودته.
سوآه: باشه ممنونم.
کوک: لباس تو کمد هست چیزی خواستی ندیمه کمکت میکنه. من رفتم فعلا خداحافظ.
سوآه: صبر کن !
کوک برگشت طرفم.
کوک: چیه؟
سوآه: اولا چی صدات بکنم؟ دوما گوشیم کجاست؟
کوک: منو آقای جئون صدا کن و گوشیت دست منه ، اینجا خبری از گوشی نیست.
سوآه: خواهش میکنم گوشیمو بده یه خبر به دوستم بدم جز اون کسیو ندارم الان حتما از نگرانی سکته کرده.
کوک: نه نمیشه.
زانو زدم جلوی پاش ! تعجب کرده بود.
کوک: چی کار میکنی دختر؟ بلند شو.
سوآه: خواهش میکنم آقای جئون خواهش میکنم.
کوک: گفتم که نمیشه.
داد زدو در و کوبید و رفت.
خدایااا خسته شدم آخه چرا این همه بدبختی!!! تسااااا💔
حالا چیکار کنم؟؟؟ هووفففف
اینقدر گریه کردم که چشمام میسوخت.
رفتم حموم و لباسامو عوض کردم و یکی از لباسای داخل کمد و برداشتم و پوشیدم.
موهامو خشک کردم و افتادم روی تخت و چندین ساعت به سقف زل زده بودم و به اتفاقاتی که برام افتاد فکر میکردم.
که یواش یواش خوابم برد...
(نظر بدید انرژی بگیرم💜)
۹.۴k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.