bad girl p: 81
مطمئنم واسه اینکه گفتم بامون نیاد از لج من داره اینکارارو میکنه ولی خب هوسوکو میشناسم خوشش نمیاد تو اون حال کسی ببینتش
اروم باش فقط اروم نمیخوام اینجا خونه این دختررو بریزم
حالا که لج میکنی باشه منم رفتم نشستم پیش مینهو و سوک یون
هیونجین: بچه ها بهتر نیس بریم
فیلیکس: راس میگه فردا میخوایم بریم جنگل بریم یکم استراحت کنیم
جیمین: موافقم
همه قبول کردن داشتیم میرفتیم ولی این دختره عینه کنه چسبیده بود به کوک
پرش زمانی وقتی رسیدن خونه
از وقتی که از مهمونی اومدیم یه کلمه هم حرف نزده مطمئنم قهر کرده من اونیم که باید قهر کنه چون اینجوری داش با دختره میگفتو میخدید نه اون
رفتم حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم گوشیمو برداشتم نشستم رو تخت که گف
کوک: موهاتو خشک کن سرما میخوری(سرد)
هانا: نمیخوام
کوک: بیا اینجا خودم خشکشون کنم(سرد)
هانا: گفتم نمیخوام
بزور اومد موهامو خشک کرد بعدم
پشتشو کرد بهم گرف خوابید مردکه بانی حالا بدون اینکه اونو بغل کنم چجوری خوابم ببره اها فهمیدم رفتم یه بالشت اووردم بغل کردم خوابیدم
ویو کوک
هانا نزاش باهاشون برم اخه مگه اون پسره کیه که نمیخواد من برم اصن دلیل اینکارشو نمیفهمم هانول اومد نشست پیشم منم از لجش با هانول گرم گرفتم
هانول: اوپا میدونی هانا خیلی شر درس میکنه؟
کوک: بهتر از خودش میشناسمش
هانول: چطوری میتونی تحملش کنی اخه اون یکم کله خره
کوک: عاشق همین دیوونه بودنشم
همینجوری داش حرف میزد اخه چطور فکش درد نمیگیره که دیدم هانا و مینهوو سوک سون با اون پسره هوسوک اومدن هانا تا ای دختررو کنارم دید از عصبانیت قرمز شد منم بخاطر اینکه حرصش بدم با این دختره داشتم میخدیدم که قربونش برم میدونس چجوری انتقام بگیره اونم رف نشست وسط سوک یون و مینهو یجوری ترسناک نگامون میکرد که واقعا ازش ترسیدم
وقتی میخواستیم برگردیم خونه هک این دختره عینه کنه چسبیده بود بم ای خدا این چه گوهی بود من خوردم الان هانا باید جرش میداد ولی از لجم میدونه چیکار کنه
برگشتیم خونه هانا رف حموم وقتی اومد بیرون با همون موهای خیس اومد دراز کشید اگه بخواد همینجوری بخوابه ممکنه سرما بخورع بش گفتم موهاشو خشک کنه گف نمیخوام منم بزور موهاشو خشک کردم بعدم پشتمو کردم بهش چشامو بستم ولی اخع مگه تا هانا رو بغل نکنم خوابم میبره دیدم پاشد رف یه بالش اوورد بغل کرد خوابید من چیکار کنم خداااا
ساعت12
ویو هانا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
هانا: بله؟
یوهان: ببینم خواب بودی تا الان
هانا: مردکه حرومزاده اول صبحی چرا زنگ میزنی
یوهان: اول صبح چیه ساعت12عه ساعت 2باید بریم
هانا: خب هنو2ساعت وقت هس ساعت 1زنگ میزدی
یوهان: مرض پاشو زودباش جونگ کوکم بیدار کن
هانا: بزار دستم بت برسه میدونم چیکار کنم
یوهان: ازت بزرگترما
هانا: چرا حرص ادمو در میاری فقط1ماه بزرگتری
یوهان: حالا 1ماه1روز مهم اینه بزرگترم
هانا:خدافظ
یوهان: خدافظ
قط کردم برگشتم پشتمو نگا کردم دیدم کوک نیس چه عجب اینقد زود بیدار شده منم رفتم حموم
وقتی اومدم بیرون ساعت1بود
لباس پوشیدم موهامم خشک کردم بستمشون رفتم پایین که دیدم کوک رو کاناپه دراز کشیده یه دستشو گذاشته رو پیشونیش رفتم پیشش
هانا: بیداری؟
کوک: ارع
پاشد نشست
هانا: ببینم نخوابیدی که اینجوری شدی
کوک: مگه من تا تورو بغل نکنم خوابم میبره(بیحال)
نشستم رو پاش دستمو انداختم دور گردنش
هانا: خودت قهر کردی
کوک: چرا نزاشتی باتون بیام
هانا: ببین هوسوک خوشش نمیاد وقتی حالش بده یا تو شرایط خوبی نیس کسی ببینش، تازشم تو دیشب خیلی با هانول گرم گرفته بودی
کوک: خب زودتر میگفتی اونوقت منه بدبختم دیشب راحت میخوابیدم، از لج تو اونطوری باهاش گرم گرفتم وگرنه غیر تو هیچکس نمیتونه ماهه من باشه
هانا: مگه گزاشتی حرف بزنم، دارم میگم یبار دیگه از لجه من بخوای به دختره دیگه ای نزدیک بشی خفت میکنم
بعدم بوسیدمش
هانا: عاشقتم
کوک: منم بیب
ویو وقتی رسیدن جنگل
از ماشین پیاده شدیم
ته: یوهان نگفته بودی ویلا به این خوبی خارج از شهر داری (اولای فیک گفتم ته و جیمین برادر ناتنین ولی دوقلو ان)
یوهان: فعلا که فهمیدی
رفتیم داخل
اروم باش فقط اروم نمیخوام اینجا خونه این دختررو بریزم
حالا که لج میکنی باشه منم رفتم نشستم پیش مینهو و سوک یون
هیونجین: بچه ها بهتر نیس بریم
فیلیکس: راس میگه فردا میخوایم بریم جنگل بریم یکم استراحت کنیم
جیمین: موافقم
همه قبول کردن داشتیم میرفتیم ولی این دختره عینه کنه چسبیده بود به کوک
پرش زمانی وقتی رسیدن خونه
از وقتی که از مهمونی اومدیم یه کلمه هم حرف نزده مطمئنم قهر کرده من اونیم که باید قهر کنه چون اینجوری داش با دختره میگفتو میخدید نه اون
رفتم حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم گوشیمو برداشتم نشستم رو تخت که گف
کوک: موهاتو خشک کن سرما میخوری(سرد)
هانا: نمیخوام
کوک: بیا اینجا خودم خشکشون کنم(سرد)
هانا: گفتم نمیخوام
بزور اومد موهامو خشک کرد بعدم
پشتشو کرد بهم گرف خوابید مردکه بانی حالا بدون اینکه اونو بغل کنم چجوری خوابم ببره اها فهمیدم رفتم یه بالشت اووردم بغل کردم خوابیدم
ویو کوک
هانا نزاش باهاشون برم اخه مگه اون پسره کیه که نمیخواد من برم اصن دلیل اینکارشو نمیفهمم هانول اومد نشست پیشم منم از لجش با هانول گرم گرفتم
هانول: اوپا میدونی هانا خیلی شر درس میکنه؟
کوک: بهتر از خودش میشناسمش
هانول: چطوری میتونی تحملش کنی اخه اون یکم کله خره
کوک: عاشق همین دیوونه بودنشم
همینجوری داش حرف میزد اخه چطور فکش درد نمیگیره که دیدم هانا و مینهوو سوک سون با اون پسره هوسوک اومدن هانا تا ای دختررو کنارم دید از عصبانیت قرمز شد منم بخاطر اینکه حرصش بدم با این دختره داشتم میخدیدم که قربونش برم میدونس چجوری انتقام بگیره اونم رف نشست وسط سوک یون و مینهو یجوری ترسناک نگامون میکرد که واقعا ازش ترسیدم
وقتی میخواستیم برگردیم خونه هک این دختره عینه کنه چسبیده بود بم ای خدا این چه گوهی بود من خوردم الان هانا باید جرش میداد ولی از لجم میدونه چیکار کنه
برگشتیم خونه هانا رف حموم وقتی اومد بیرون با همون موهای خیس اومد دراز کشید اگه بخواد همینجوری بخوابه ممکنه سرما بخورع بش گفتم موهاشو خشک کنه گف نمیخوام منم بزور موهاشو خشک کردم بعدم پشتمو کردم بهش چشامو بستم ولی اخع مگه تا هانا رو بغل نکنم خوابم میبره دیدم پاشد رف یه بالش اوورد بغل کرد خوابید من چیکار کنم خداااا
ساعت12
ویو هانا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
هانا: بله؟
یوهان: ببینم خواب بودی تا الان
هانا: مردکه حرومزاده اول صبحی چرا زنگ میزنی
یوهان: اول صبح چیه ساعت12عه ساعت 2باید بریم
هانا: خب هنو2ساعت وقت هس ساعت 1زنگ میزدی
یوهان: مرض پاشو زودباش جونگ کوکم بیدار کن
هانا: بزار دستم بت برسه میدونم چیکار کنم
یوهان: ازت بزرگترما
هانا: چرا حرص ادمو در میاری فقط1ماه بزرگتری
یوهان: حالا 1ماه1روز مهم اینه بزرگترم
هانا:خدافظ
یوهان: خدافظ
قط کردم برگشتم پشتمو نگا کردم دیدم کوک نیس چه عجب اینقد زود بیدار شده منم رفتم حموم
وقتی اومدم بیرون ساعت1بود
لباس پوشیدم موهامم خشک کردم بستمشون رفتم پایین که دیدم کوک رو کاناپه دراز کشیده یه دستشو گذاشته رو پیشونیش رفتم پیشش
هانا: بیداری؟
کوک: ارع
پاشد نشست
هانا: ببینم نخوابیدی که اینجوری شدی
کوک: مگه من تا تورو بغل نکنم خوابم میبره(بیحال)
نشستم رو پاش دستمو انداختم دور گردنش
هانا: خودت قهر کردی
کوک: چرا نزاشتی باتون بیام
هانا: ببین هوسوک خوشش نمیاد وقتی حالش بده یا تو شرایط خوبی نیس کسی ببینش، تازشم تو دیشب خیلی با هانول گرم گرفته بودی
کوک: خب زودتر میگفتی اونوقت منه بدبختم دیشب راحت میخوابیدم، از لج تو اونطوری باهاش گرم گرفتم وگرنه غیر تو هیچکس نمیتونه ماهه من باشه
هانا: مگه گزاشتی حرف بزنم، دارم میگم یبار دیگه از لجه من بخوای به دختره دیگه ای نزدیک بشی خفت میکنم
بعدم بوسیدمش
هانا: عاشقتم
کوک: منم بیب
ویو وقتی رسیدن جنگل
از ماشین پیاده شدیم
ته: یوهان نگفته بودی ویلا به این خوبی خارج از شهر داری (اولای فیک گفتم ته و جیمین برادر ناتنین ولی دوقلو ان)
یوهان: فعلا که فهمیدی
رفتیم داخل
۸.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.