p10
*ات*
رفتم سمت جنگل...به سنجاب دیدم بهم خیره شده...کلاه شنل و پایین کشیدم...که دیدم داره ازم دور میشه...سنجابه شبیه همون بود که منو رسون قصر...رفتم دنبالش و دقیقا به دریاچه قو رسیدم.
پشت سنگ قایم شدم.قرص ماه کامل نبود...جیمین نشسته بود و سنجابه دستش بود.
جیمین : ات داره میاد؟...کسی همراهش نبود...عصبی بود؟...اا یکی از خدمه هاش بهش خیانت کرده؟...چقد ناراحت کننده...کشته میشه؟!...قلبم شکست...چرا خبرای بد رو میاری فقد...نه اینکه از اومدنش ناراحتم اتفاقا خیلی خوشحال شدم اما ازین به بعد خبرای بد رو بهم نگو این بار سومه تو روز..
ات : زبان حیوونارو میفهمی؟
جیمین : هوم؟...ا..اوم
ات : چه خوب..
جیمین : خیلی مزخرفه
ات : اومم
انگار از اون ادماییه که نمیتونه احساساتشو پنهون کنه
جیمین : همیشه درباره چیزای ناراحت کننده حرف میزنن دلم واسشون میشکنه.
ات : موجودات هم مثل ادما شرایط سخت دارن..منم همینطوریم.
جیمین : تا چند لحظه پیش فکر میکردم ملکه یا امپراطور بودن یه چیز بهشتیه
رفتم پیشش نشستم
ات : من که ازش بدم میاد
جیمین : هومم..منم دلم میخواد بین ادما زندگی کنم..دلم میخواد همه رقصیدنمو ببینن.
ات : جدی؟ پس چرا نمیای؟
جیمین : کتاب پسری که همانند قو بود رو نخوندی؟
ات : چرا خوندم اما نه کامل
جیمین : اسم پسر داستان چی بود؟
ات :....اها..فهمیدم..ازینکه اسمتو بفهمن میترسی
جیمین : اگه بفهمن..تمام قوهایی که اینجان رو ازم میگیرن..و تو اون قفسا میزارنشون و از ازادی محرومشون میکنن
ات : اون وقت تو چی میشه
جیمین : نمیدونم...شاید منو به عنوان کسی که قو هارو دزدید بدونن...منو میکشن؟...شاید..هر اتفاقی واسم بیوفته مهم نیس...من فقد نمیخوام اسیبی به این قو ها برسه.
ات با حالت کیوت : چطور مهم نیس..تو تنها دوست منی من نمیخوام تورو از دست بدم عهههه گریه میکنما
جیمین :.....
ات : هیچ وقت حرف مردن رو نزن
جیمین : اما...
ات : نزننننننن
جیمین : باشه
ات : افریننن^-^
جیمین : میگم..یه درخواست دارم اگه میشه.
ات : بفرما
جیمین : فردا صبح میتونی واسم نان بیاری
ات : نان؟
جیمین : اوهوم
ات : ام...باشه
جیمین : میتونی سنجابمو پیشت نگه داری
ات : امم..اوکی مشکلی نیس..ولی..
جیمین : ولی چی؟
ات : منم یه درخواست دارم
جیمین : ام..چی از دست برمیاد واست انجام بدم؟
ات : واسه مراسم تاج گزاری بیای
رفتم سمت جنگل...به سنجاب دیدم بهم خیره شده...کلاه شنل و پایین کشیدم...که دیدم داره ازم دور میشه...سنجابه شبیه همون بود که منو رسون قصر...رفتم دنبالش و دقیقا به دریاچه قو رسیدم.
پشت سنگ قایم شدم.قرص ماه کامل نبود...جیمین نشسته بود و سنجابه دستش بود.
جیمین : ات داره میاد؟...کسی همراهش نبود...عصبی بود؟...اا یکی از خدمه هاش بهش خیانت کرده؟...چقد ناراحت کننده...کشته میشه؟!...قلبم شکست...چرا خبرای بد رو میاری فقد...نه اینکه از اومدنش ناراحتم اتفاقا خیلی خوشحال شدم اما ازین به بعد خبرای بد رو بهم نگو این بار سومه تو روز..
ات : زبان حیوونارو میفهمی؟
جیمین : هوم؟...ا..اوم
ات : چه خوب..
جیمین : خیلی مزخرفه
ات : اومم
انگار از اون ادماییه که نمیتونه احساساتشو پنهون کنه
جیمین : همیشه درباره چیزای ناراحت کننده حرف میزنن دلم واسشون میشکنه.
ات : موجودات هم مثل ادما شرایط سخت دارن..منم همینطوریم.
جیمین : تا چند لحظه پیش فکر میکردم ملکه یا امپراطور بودن یه چیز بهشتیه
رفتم پیشش نشستم
ات : من که ازش بدم میاد
جیمین : هومم..منم دلم میخواد بین ادما زندگی کنم..دلم میخواد همه رقصیدنمو ببینن.
ات : جدی؟ پس چرا نمیای؟
جیمین : کتاب پسری که همانند قو بود رو نخوندی؟
ات : چرا خوندم اما نه کامل
جیمین : اسم پسر داستان چی بود؟
ات :....اها..فهمیدم..ازینکه اسمتو بفهمن میترسی
جیمین : اگه بفهمن..تمام قوهایی که اینجان رو ازم میگیرن..و تو اون قفسا میزارنشون و از ازادی محرومشون میکنن
ات : اون وقت تو چی میشه
جیمین : نمیدونم...شاید منو به عنوان کسی که قو هارو دزدید بدونن...منو میکشن؟...شاید..هر اتفاقی واسم بیوفته مهم نیس...من فقد نمیخوام اسیبی به این قو ها برسه.
ات با حالت کیوت : چطور مهم نیس..تو تنها دوست منی من نمیخوام تورو از دست بدم عهههه گریه میکنما
جیمین :.....
ات : هیچ وقت حرف مردن رو نزن
جیمین : اما...
ات : نزننننننن
جیمین : باشه
ات : افریننن^-^
جیمین : میگم..یه درخواست دارم اگه میشه.
ات : بفرما
جیمین : فردا صبح میتونی واسم نان بیاری
ات : نان؟
جیمین : اوهوم
ات : ام...باشه
جیمین : میتونی سنجابمو پیشت نگه داری
ات : امم..اوکی مشکلی نیس..ولی..
جیمین : ولی چی؟
ات : منم یه درخواست دارم
جیمین : ام..چی از دست برمیاد واست انجام بدم؟
ات : واسه مراسم تاج گزاری بیای
۱۰.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.