حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 45
..............
ارسلان:*از چرتی که زده بودم بیدار شدم.. دیدم اون دختری که پاشو جا انداخته بودم(دیانا) سرش از روی مبل کج شده و خب ممکن بود این دفعه خدایی نکرده گردنش در بره.. معطلش نکردم و به سمتش رفتم.. یه دستمو گذاشتم زیر زانوهاش و دست دیگمو گذاشتم زیر سرش و بلندش کردم که ببرمش توی اتاق خواهر رضا....
در زدم که گفت کیه...
درو باز کردم*
ارسلان: ببخشید این دوستتون یکم گردنشو روی مبل کج گذاشته بود و راحت نبود خواستم بگم میشه که روی ت.خت شما بخوابه؟
نیکا: نه بابا اوکیه بزارش رو ت.خت
ارسلان: اوک*و بعد خوابوندمش رو ت.خت نیکا
*داشتم میرفتم بیرون که از نیکا پرسیدم..
ارسلان: نیکا اسمش چیه؟(اروم)
نیکا:*لبخند خیلی ملایمی زدم و گفتم اسمش دیاناعه(اروم)
ارسلان: اهان🙂(اروم)
نیکا: میخوای واست جورش کنم(اروم)
ارسلان: 😁حالا بعدا راجبش صحبت میکنیم(اروم)
نیکا: اوک😁(اروم)
ارسلان:*از اتاق اومدم بیرون .. چه اسم قشنگی... دیانا....
همینجوری توی خودم بودم و داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم محراب اومد سمتم دستمو گرفت کشید و بهم گفت*
part 45
..............
ارسلان:*از چرتی که زده بودم بیدار شدم.. دیدم اون دختری که پاشو جا انداخته بودم(دیانا) سرش از روی مبل کج شده و خب ممکن بود این دفعه خدایی نکرده گردنش در بره.. معطلش نکردم و به سمتش رفتم.. یه دستمو گذاشتم زیر زانوهاش و دست دیگمو گذاشتم زیر سرش و بلندش کردم که ببرمش توی اتاق خواهر رضا....
در زدم که گفت کیه...
درو باز کردم*
ارسلان: ببخشید این دوستتون یکم گردنشو روی مبل کج گذاشته بود و راحت نبود خواستم بگم میشه که روی ت.خت شما بخوابه؟
نیکا: نه بابا اوکیه بزارش رو ت.خت
ارسلان: اوک*و بعد خوابوندمش رو ت.خت نیکا
*داشتم میرفتم بیرون که از نیکا پرسیدم..
ارسلان: نیکا اسمش چیه؟(اروم)
نیکا:*لبخند خیلی ملایمی زدم و گفتم اسمش دیاناعه(اروم)
ارسلان: اهان🙂(اروم)
نیکا: میخوای واست جورش کنم(اروم)
ارسلان: 😁حالا بعدا راجبش صحبت میکنیم(اروم)
نیکا: اوک😁(اروم)
ارسلان:*از اتاق اومدم بیرون .. چه اسم قشنگی... دیانا....
همینجوری توی خودم بودم و داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم محراب اومد سمتم دستمو گرفت کشید و بهم گفت*
۱۰.۰k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.