Funny & fierce 7
Funny & fierce
Part7
بلافاصله بعد از این حرف یونا جیمین برگشت سمت من
_راست میگه ا.ت حالت خوبه؟
+اره
_پس ما دیگه میریم پاشو ا.ت
+اما من....
_خدافظ
نمیخواستم برم چون هنوز حرفای اصلیم رو به یونا نگفتم ولی وقتی دیدم داره خیلی جدی نگام میکنه ترسیدم و بلند شدم
/ا.ت بعدا بهت پیام میدم
+اوکی بای
رفتیم سوار ماشین جیمین شدیم
+راستی چرا امشب یهویی اومدی خونمون
_چون میخواستم بهت بگم که قراره....
+قراره فردا ازدواج کنیم خودم میدونم
همون موقع اشک تو چشام جمع شد ولی نمیخواستم جلوی جیمین گریه کنم
(ویو جیمین)
بعد از این حرفش اشک تو چشماش جمع شد با دیدن اشکاش منم ناراحت شدم ولی غرورم اجازه نمیداد که ازش بخاطر این ازدواج اجباری عذرخواهی کنم
بعد از 20 مین رسیدیم خونه ی ا.ت
وقتی رفتیم داخل ا.ت بدون سلام کردن به پدر و مادرش رفت توی اتاقش
_سلام اقای لی
*سلام
_سلام خانم لی
،سلام. برای ا.ت اتفاقی افتاده معلومه خیلی ناراحته
_بخاطر ازدواج با منه
مادر ا.ت به از شنیدن حرف من رفت توی اتاق ا.ت
منم چند مین با پدر ا.ت صحبت کردم و رفتم
(ویو ا.ت)
تا رسیدیم خونه سریع رفتم توی اتاقم
روی تختم خوابیدم و پتو رو روی سرم انداختم و شروع کردم به گریه کرده
با صدای در از زیر پتو بیرون اومدم
، دخترم حالت خوبه؟
+چرا فکر میکنی الان باید حالم خوب باشه
، خودتو ناراحت نکن همه چیز درست میشه
+نمیخوام فقط تنهام بزار مامان
، دخترم......
+نمیخوام چیزی بشنوم
بعد مادرم از اتاق رفت بیرون
(پرش زمانی فردا صبح)
از تختم بیرون اومدم و با قیافه ای پوکر رفتم که لباسام رو جمع کنم و ساکمو ببندم
بعد از 5 مین رفتم یه دوش گرفتم و.....
#فیک #جیمین #bts
Part7
بلافاصله بعد از این حرف یونا جیمین برگشت سمت من
_راست میگه ا.ت حالت خوبه؟
+اره
_پس ما دیگه میریم پاشو ا.ت
+اما من....
_خدافظ
نمیخواستم برم چون هنوز حرفای اصلیم رو به یونا نگفتم ولی وقتی دیدم داره خیلی جدی نگام میکنه ترسیدم و بلند شدم
/ا.ت بعدا بهت پیام میدم
+اوکی بای
رفتیم سوار ماشین جیمین شدیم
+راستی چرا امشب یهویی اومدی خونمون
_چون میخواستم بهت بگم که قراره....
+قراره فردا ازدواج کنیم خودم میدونم
همون موقع اشک تو چشام جمع شد ولی نمیخواستم جلوی جیمین گریه کنم
(ویو جیمین)
بعد از این حرفش اشک تو چشماش جمع شد با دیدن اشکاش منم ناراحت شدم ولی غرورم اجازه نمیداد که ازش بخاطر این ازدواج اجباری عذرخواهی کنم
بعد از 20 مین رسیدیم خونه ی ا.ت
وقتی رفتیم داخل ا.ت بدون سلام کردن به پدر و مادرش رفت توی اتاقش
_سلام اقای لی
*سلام
_سلام خانم لی
،سلام. برای ا.ت اتفاقی افتاده معلومه خیلی ناراحته
_بخاطر ازدواج با منه
مادر ا.ت به از شنیدن حرف من رفت توی اتاق ا.ت
منم چند مین با پدر ا.ت صحبت کردم و رفتم
(ویو ا.ت)
تا رسیدیم خونه سریع رفتم توی اتاقم
روی تختم خوابیدم و پتو رو روی سرم انداختم و شروع کردم به گریه کرده
با صدای در از زیر پتو بیرون اومدم
، دخترم حالت خوبه؟
+چرا فکر میکنی الان باید حالم خوب باشه
، خودتو ناراحت نکن همه چیز درست میشه
+نمیخوام فقط تنهام بزار مامان
، دخترم......
+نمیخوام چیزی بشنوم
بعد مادرم از اتاق رفت بیرون
(پرش زمانی فردا صبح)
از تختم بیرون اومدم و با قیافه ای پوکر رفتم که لباسام رو جمع کنم و ساکمو ببندم
بعد از 5 مین رفتم یه دوش گرفتم و.....
#فیک #جیمین #bts
۱۸.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.