lovelly killer part 5
ا/ت ویو:
امروز بالاخره روزی بود که رییس زندان اجازه میداد هر لباسی که میخوایم بپوشیم!
از اونجایی که یه راست بعد شیفتمون قرار بود بریم مهمونیه سالانه پس ازاد بودیم هرچی بپوشیم
زود از جام پاشدمو شروع به پوشیدن پیراهنم کردم
تنها بدی این روز این بود که با این لباسا سخت میشد حرکت کرد
ارایشی کردمو وسایل ارایشمو برداشتم و حرکت کردم
دم در زندان سوجون منتظر وایساده بود
سوجون ویو:
خیلی خوشگل شده....واقعا فوق العاده شده...یعنی قبول میکنه با من بیاد مهمونی؟؟
÷به بههه سلام ا/ت شیی چقد تیپ زدیی
+خودتم دست کمی نداریاا
÷(لبخندی ملیح)به پای تو نمیرسه
ا/ت شی میگمم...اگه برای امروز...کسی همراهیت نمیکنه میشه با من بیای؟
+اوهووم البته
÷واقعا؟؟
+اوهومم
÷(یییسس)خبب پس شیفتت تموم شد میام دنبالت
+باشه
ا/ت ویو:
به سمت زندان جیمین رفتم
قرار بود هر روز یه داستان برام بگه
ولی دیروز رییس زندان زنگ زده بودو گفته بود اون برای اینکه میله هارو بشکنه خودشو محکم به میله های زندان زده
و خب خیلی زخمی شده..مخصوصا سرش..و بهش بیهوشی زدن
پس ممکنه الان خواب باشه
...
تا جایی که فهمیده بودم...امروز دوربینای زندان خراب بودو کار نمیکرد..
از اونجایی که میدونم به زندانیا خوب نمیرسن
وسایل ضدعفونی کردن زخم ها رو با خودم اورده بودم..که شاید یکم بهش کمک کنه
چرا اینکارو میکردم؟چرا میخواستم جون خودمو به خطر بندازمو در زندانو باز کنم و وارد زندان جیمین شم؟؟
چرا میخواستم اون فاصله ی چند میله رو هم از بین ببرم؟نمیدونم!
وارد اتاق شدمو درو از پشت قفل کردم
برای احتیاط روی دوربین پارچه ای انداختم و در میله ای رو باز کردمو واردش شدم و از پشت درو بستم
صندلی ای که با خودم اورده بودمو کنار تختش گذاشتمو نشستم
خوبه ..حداقل هنوز خوابه ...ولی زخماش...خراشای کوچیکو بزرگ...زود کارمو انجام میدم و میرم!این ادم به دلسوزی احتیاجی نداره!
شروع کردم به پاک کردن زخماش
که بیدار شد
_یعنی اینقدر روت تعثیر گذاشتم که الان اومدی توی زندانم و داری زخمامو ضدعفونی میکنی؟اونم وقتی که ۱۰ نفرو ک*ش*ت*م؟
+(میخواستم جیغ بزنم که دستشو روی دهنم گذاشت)
_اگه جیغ بزنی برای خودت بد میشه
+(بلند شدمو عقب رفتم ) مم..من فقط میخواستم...بهت ..ک..کمک...کنم...میدونی...
_کاری نمیکنم نترس...اینجا چیزی نیست که بتونم بهت اسیب بزنم
به جز چاقویی که تو کیفت گذاشتی
+ت...تو..تو از کجا...میدونی...
_هم تو و هم من خوب میدونیم که تا الان بیدار بودم اگه قرار بود بهت اسیب بزنم تا الان اینکارو میکردم پس نترس!
از کجا میدونم؟نمیدونستی که خیلی افکارتو بلند بلند میگی؟؟(خندید)
_راستی...خیلی جذاب شدی...
(نزدیکم اومد)
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
امروز بالاخره روزی بود که رییس زندان اجازه میداد هر لباسی که میخوایم بپوشیم!
از اونجایی که یه راست بعد شیفتمون قرار بود بریم مهمونیه سالانه پس ازاد بودیم هرچی بپوشیم
زود از جام پاشدمو شروع به پوشیدن پیراهنم کردم
تنها بدی این روز این بود که با این لباسا سخت میشد حرکت کرد
ارایشی کردمو وسایل ارایشمو برداشتم و حرکت کردم
دم در زندان سوجون منتظر وایساده بود
سوجون ویو:
خیلی خوشگل شده....واقعا فوق العاده شده...یعنی قبول میکنه با من بیاد مهمونی؟؟
÷به بههه سلام ا/ت شیی چقد تیپ زدیی
+خودتم دست کمی نداریاا
÷(لبخندی ملیح)به پای تو نمیرسه
ا/ت شی میگمم...اگه برای امروز...کسی همراهیت نمیکنه میشه با من بیای؟
+اوهووم البته
÷واقعا؟؟
+اوهومم
÷(یییسس)خبب پس شیفتت تموم شد میام دنبالت
+باشه
ا/ت ویو:
به سمت زندان جیمین رفتم
قرار بود هر روز یه داستان برام بگه
ولی دیروز رییس زندان زنگ زده بودو گفته بود اون برای اینکه میله هارو بشکنه خودشو محکم به میله های زندان زده
و خب خیلی زخمی شده..مخصوصا سرش..و بهش بیهوشی زدن
پس ممکنه الان خواب باشه
...
تا جایی که فهمیده بودم...امروز دوربینای زندان خراب بودو کار نمیکرد..
از اونجایی که میدونم به زندانیا خوب نمیرسن
وسایل ضدعفونی کردن زخم ها رو با خودم اورده بودم..که شاید یکم بهش کمک کنه
چرا اینکارو میکردم؟چرا میخواستم جون خودمو به خطر بندازمو در زندانو باز کنم و وارد زندان جیمین شم؟؟
چرا میخواستم اون فاصله ی چند میله رو هم از بین ببرم؟نمیدونم!
وارد اتاق شدمو درو از پشت قفل کردم
برای احتیاط روی دوربین پارچه ای انداختم و در میله ای رو باز کردمو واردش شدم و از پشت درو بستم
صندلی ای که با خودم اورده بودمو کنار تختش گذاشتمو نشستم
خوبه ..حداقل هنوز خوابه ...ولی زخماش...خراشای کوچیکو بزرگ...زود کارمو انجام میدم و میرم!این ادم به دلسوزی احتیاجی نداره!
شروع کردم به پاک کردن زخماش
که بیدار شد
_یعنی اینقدر روت تعثیر گذاشتم که الان اومدی توی زندانم و داری زخمامو ضدعفونی میکنی؟اونم وقتی که ۱۰ نفرو ک*ش*ت*م؟
+(میخواستم جیغ بزنم که دستشو روی دهنم گذاشت)
_اگه جیغ بزنی برای خودت بد میشه
+(بلند شدمو عقب رفتم ) مم..من فقط میخواستم...بهت ..ک..کمک...کنم...میدونی...
_کاری نمیکنم نترس...اینجا چیزی نیست که بتونم بهت اسیب بزنم
به جز چاقویی که تو کیفت گذاشتی
+ت...تو..تو از کجا...میدونی...
_هم تو و هم من خوب میدونیم که تا الان بیدار بودم اگه قرار بود بهت اسیب بزنم تا الان اینکارو میکردم پس نترس!
از کجا میدونم؟نمیدونستی که خیلی افکارتو بلند بلند میگی؟؟(خندید)
_راستی...خیلی جذاب شدی...
(نزدیکم اومد)
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۵.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.