سلام سلام
خخخخ دیگه کتک نمیخوام 😂
چوننننننن......
پارت آوردم براتون 😁
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
خسته خودم رو روی تخت پرت کردم و به سقف زل زدم.
کار درست همین بود نباید بزارم وقتی کامران ظاهر میشه دیانا پیشم باشه باید هر سری دیانا رو از خودم دور کنم نباید بزارم کامران آسیبی به دیانا بزنه حتا اگه به قیمت ندیدنش باشه.
چشام رو بستم و با به یاد آوری صورت خندون دیانا به خواب رفتم.
گوشیم انقدر زنگ خورد که تا الان احتمال جر خوردنش زیاده.
گوشی رو از رو میز برداشتم جواب دادم.
(من)الو بفرماید
(بابا)الو ارسلان پسر کجای؟
با نگرانی روی تخت نشستم و گفتم
(من)جانم بابا چیزی شده؟
(بابا)ن گوش کن من قرار بود برم شمال برای یه قرار داد ولی الان کارای شرکت انقدر زیاد شده که نمیتونم برم ولی از یه طرف هم نمیتونم این قرار داد رو نادیده بگیریم میخوام ببینم اگه بهت وکالت بدم میتونی بری؟
موقعیت خوبی بود میتونستم برم یه مسافرت نیاز داشتم
از طرفی دانشگاه که یه هفته گفتن تعطیله
(من)چقدر طول میکشه که کارم تموم شه اونجا
(بابا) پنج شیش روز
(من) باشه بابا مشکلی نیست
(بابا)من تو رو نداشتم چیکار میکردم پسر
پس امروز بیا شرکت وکیل رو خبر کنم وکالت رو بدم بهت فقط زود پسر زود.
(من)باشه بابا غمت نباشه زودی خودم رو میرسونم.
گوشی رو قطع کردم و بلند شدم تا حاضر شم.
{سه ساعت بعد«ساعت ۱۲:۳۶»}
از شرکت آومدم بیرون و سوار ماشین شدم.
باید میرفتم خونه و چمدونم رو میبستم.
به سمت خونه حرکت کردم و وقتی رسیدم خونه بعد یکم حرف زدن با مهشاد و مامان به سمت اتاقم رفتم و نشستم تا چمدونم رو جمع کنم بعد یه ربع که کارم تموم شد رفتم حموم بعد نیم مین دوش آب گرم از حموم آومدم بیرون.لباس هام رو پوشیدم و جلوی آینه نشستم تا موهام رو خشک کنم که یهو یاد اون موقع که دیانا موهام رو برام خشک کرد افتادم لبخندی زدم و زمزمه کردم.
(من)یعنی من پنج روز این خانوم کوچولو رو نبینم؟مگه میتونم.هیییی
از جامع بلند شدم و چمدون به دست از اتاق زدم بیرون.
بعد کلی سفارش گرفتن از مامان که مراقب باش و غذا خوب بخورو سفارشات مادرانه از خونه زدم بیرون.
سوار ماشین شدم و زدم تو دل جاده
هنوز از شهر خارج نشده بودم که ناگهانی دور زدم و به سمت خونه دیانا اینا حرکت کردم.
چیه خو نمیتونم حداقل باید ببینمش بعد برم دیگه نباید؟
پارت-۵۱
چوننننننن......
پارت آوردم براتون 😁
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان
خسته خودم رو روی تخت پرت کردم و به سقف زل زدم.
کار درست همین بود نباید بزارم وقتی کامران ظاهر میشه دیانا پیشم باشه باید هر سری دیانا رو از خودم دور کنم نباید بزارم کامران آسیبی به دیانا بزنه حتا اگه به قیمت ندیدنش باشه.
چشام رو بستم و با به یاد آوری صورت خندون دیانا به خواب رفتم.
گوشیم انقدر زنگ خورد که تا الان احتمال جر خوردنش زیاده.
گوشی رو از رو میز برداشتم جواب دادم.
(من)الو بفرماید
(بابا)الو ارسلان پسر کجای؟
با نگرانی روی تخت نشستم و گفتم
(من)جانم بابا چیزی شده؟
(بابا)ن گوش کن من قرار بود برم شمال برای یه قرار داد ولی الان کارای شرکت انقدر زیاد شده که نمیتونم برم ولی از یه طرف هم نمیتونم این قرار داد رو نادیده بگیریم میخوام ببینم اگه بهت وکالت بدم میتونی بری؟
موقعیت خوبی بود میتونستم برم یه مسافرت نیاز داشتم
از طرفی دانشگاه که یه هفته گفتن تعطیله
(من)چقدر طول میکشه که کارم تموم شه اونجا
(بابا) پنج شیش روز
(من) باشه بابا مشکلی نیست
(بابا)من تو رو نداشتم چیکار میکردم پسر
پس امروز بیا شرکت وکیل رو خبر کنم وکالت رو بدم بهت فقط زود پسر زود.
(من)باشه بابا غمت نباشه زودی خودم رو میرسونم.
گوشی رو قطع کردم و بلند شدم تا حاضر شم.
{سه ساعت بعد«ساعت ۱۲:۳۶»}
از شرکت آومدم بیرون و سوار ماشین شدم.
باید میرفتم خونه و چمدونم رو میبستم.
به سمت خونه حرکت کردم و وقتی رسیدم خونه بعد یکم حرف زدن با مهشاد و مامان به سمت اتاقم رفتم و نشستم تا چمدونم رو جمع کنم بعد یه ربع که کارم تموم شد رفتم حموم بعد نیم مین دوش آب گرم از حموم آومدم بیرون.لباس هام رو پوشیدم و جلوی آینه نشستم تا موهام رو خشک کنم که یهو یاد اون موقع که دیانا موهام رو برام خشک کرد افتادم لبخندی زدم و زمزمه کردم.
(من)یعنی من پنج روز این خانوم کوچولو رو نبینم؟مگه میتونم.هیییی
از جامع بلند شدم و چمدون به دست از اتاق زدم بیرون.
بعد کلی سفارش گرفتن از مامان که مراقب باش و غذا خوب بخورو سفارشات مادرانه از خونه زدم بیرون.
سوار ماشین شدم و زدم تو دل جاده
هنوز از شهر خارج نشده بودم که ناگهانی دور زدم و به سمت خونه دیانا اینا حرکت کردم.
چیه خو نمیتونم حداقل باید ببینمش بعد برم دیگه نباید؟
پارت-۵۱
۳.۱k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.