رمان خواهرم، برادرم:) پارت4:/
دو روز بعد بعد مدرسه اومده بودم خونه و داشتم طراحی میکردم که دیدم
صدای در میاد مطمعن بودم تهیونگه اومد تو و رنگش پریده بود و عصبی بود.
مینسو:چی شده؟ حالت خوبه
و بعدم رفتم براش اب اوردم یکم خورد
ته یونگ:باید بریم ایران
مینسو:چی یعنی چی؟ ما کل خونه و زندگیمون اینجان بعدشم اصلا فارسی بلد نیستیم
ته یونگ:باید بریم ایران
مینسو:خودت میفهمی چی میگی؟
ته یونگ:برای فردا بلیط گرفتم
مینسو:یعنی چی اصن صدای منو میشنوی؟ من با دوستام خدافظی نکردم من اصن ایرانو خوب نمیشناسم چجوری بیام؟
ته یونگ:اصن به هیچی فکر نکن من خودمم چیز زیادی نمیدونم
مینسو:خب مدرسمون رو چیکار کنیم؟
ته یونگ:همچیو هم به مدرسه ی تو هم به مدرسه ی خودم توضیح دادم
مینسو:خب ساعت چند؟
ته یونگ:7 صبح
مینسو:ته یونگ! چیکار کردی که الان باید همچین کشور دوری بری؟
ته یونگ:ببین بزار بریم همه چیزو برات توضیح میدم
بعدم رفت توی اتاق
منم رفتم توی اتاقو همچیو ریختم توی ساک .اون اصلا نمیدونه داره چیکار میکنه حالا من به درک حتی به کار خودشم فکر نمیکنه!
صدای در میاد مطمعن بودم تهیونگه اومد تو و رنگش پریده بود و عصبی بود.
مینسو:چی شده؟ حالت خوبه
و بعدم رفتم براش اب اوردم یکم خورد
ته یونگ:باید بریم ایران
مینسو:چی یعنی چی؟ ما کل خونه و زندگیمون اینجان بعدشم اصلا فارسی بلد نیستیم
ته یونگ:باید بریم ایران
مینسو:خودت میفهمی چی میگی؟
ته یونگ:برای فردا بلیط گرفتم
مینسو:یعنی چی اصن صدای منو میشنوی؟ من با دوستام خدافظی نکردم من اصن ایرانو خوب نمیشناسم چجوری بیام؟
ته یونگ:اصن به هیچی فکر نکن من خودمم چیز زیادی نمیدونم
مینسو:خب مدرسمون رو چیکار کنیم؟
ته یونگ:همچیو هم به مدرسه ی تو هم به مدرسه ی خودم توضیح دادم
مینسو:خب ساعت چند؟
ته یونگ:7 صبح
مینسو:ته یونگ! چیکار کردی که الان باید همچین کشور دوری بری؟
ته یونگ:ببین بزار بریم همه چیزو برات توضیح میدم
بعدم رفت توی اتاق
منم رفتم توی اتاقو همچیو ریختم توی ساک .اون اصلا نمیدونه داره چیکار میکنه حالا من به درک حتی به کار خودشم فکر نمیکنه!
۳.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.