پارت ۱۰
دیدم همه بچه ها بالا سرم ایستادن
نیکا : لیندا خوبی؟! دو زنگ ادبیات رو خواب بودی و با خودت حرف میزدی
لیندا: ارع خوبم فقط سردرد دارم
لیندا: بچه ها من خوبم چیزیم نیست میتونین برین بشینین
لیندا رفت بیرون از کلاس و داشت توی راهرو مدرسه میرفت حواسش انقد پرت بود به یک نفر خورد و کتاب هایش افتاد زمین
لیندا : وایی ببخشید بزار کمکت کنم
اون یک نفر : مرسی
لیندا : خواهش
لیندا به سمت کتابخونه رفت
و گفت شاید توی محیط آرامش باشم بهتره
توی گوشش صدایی میشنید
صدای اون مرد بدون چهره : تکرار میشه ، تکرار میشه
لیندا افتاد زمین..
نفس نفس میزد
ترسیده بود
زود از کتابخونه خارج شد رفت دستشویی صورتش رو بشوره
همینطور که داشت میمومد به سمت کلاس به کوروش برخورد
کوروش دید لیندا رنگ پوستش پریده و دستش رو گذاشت روی شونه اش
و گفت: لیندا خوبی؟
وقتی دستش رو گذاشته بود
لیندا به اون زندگی قبلیش فرو رفت
( کوروش : لیندا ازت خواهش میکنم چشماشو نبددد)
( لیندا : من دارم میمیرم؟!)
( کوروش : تو چاقو خوردی)
و یهو وقتی بیهوش شد و کوروش گفت : لینداا بیدار شووو لینداا
چشماشو باز کرد دید توی اتاق درمانه
و کوروش بالا سرش ایستاده
کوروش : خوبی؟!
لیندا: ارع
کوروش : مطمعنی ؟!
لیندا: من خوبم فقط میخوام برم خونه
زود از اتاق درمان اومد بیرون و وسایلش رو جمع کرد و داشت میرفت خونه
رسید تمام وسایلاش رو گذاشت و لباسش رو عوض کرد
و رفت توی رخت خوابش
توی دلش میگفت: درست میشه..
گربه اش با توپ مخملیش اومد پیش لیندا
لیندا : نکنه میخوای ببرمت بیرون ؟؟ببین من اصلا امروز حالم خوب نیس پس بیرون نمیتونیم بریم
گربه اش قهر کرد و رفت بیرون از اتاقش
لیندا یک مسکن خورد گفت شاید بخاطر اینکه این چند روز خوب نخوابیدم اینجوری شدم و گرفت خوابید
چند ساعت گذشت
نیکا به لیندا زنگ زد
لیندا با صدای خوابالو : بله؟
نیکا: سلام لیندا خوابی؟!
لیندا : اهوم..
نیکا: بلند شووو ببینممم من جلو در خونتم
لیندا : حالا چرا بی خبر ؟؟
نیکا : پا میشی یا از پنجره بیام تو ؟
لیندا: باشه باشه پاشدم
لیندا رفت در خونه رو باز کرد نیکا اومد داخل خونه
لیندا گفت : ببین هر چی خواستی از یخچال ور دار من حوصله پذیرایی ندرم
نیکا: نه پذیرایی نمیخوام… ببین به پارتی دعوت شدیم..
لیندا : پارتیه چی ؟
نیما: کوروش چون دید بچه ها همش حرف پارتی میزنن
گفت یک پارتی خودش راه بندازه با دوستاش و کل و کلاس
لیندا : وایی من نمیام
نیکا : عههه نخیر باید بیای انقد تنبل نباش😑
لیندا : حالا کی هست
نیکا : فردا
نیکا : بخاطر همین اومدم که بریم لباس بگیریم
لیندا با غرغر گفت: حاللل ندرمممم
نیکا : پاشو ببینم برو لباس بپوش بریم
لیندا : هعی باشه
نیکا و لیندا رفتند لباس فروشی
نیکا برای خودش یک لباس پفی کوتاه خرید
نیکا : بزا ایندفعه من برات لباس انتخاب کنم
لیندا : باشه
نیکا رفت برای لیندا یک لباس ماهی دکلته
لیندا : وایی این زیادی بازه
نیکا : حرف نباشه همینو میخریم
بعد اینکه لباس خریدند رفتن آیس پک خوردند
همین جور که داشتند میخوردن نیکا گفت: فردا یک آدرس میدم برو اونجا ارایشگاه خوبیه
لیندا : اوکی
نیکا : خب من برم خونه کاری نداری؟
لیندا : نه منم برم
لیندا داشت به طرف خانه میرفت
ارتا داخل خونه مونده بود با دوستاش
دوستای ارتا : ارتا بیا بببین این دختره چقدد خوشگله
ارتا: چقد شوماها هولین ..
یک پیام از ارتا اومد
دعوتی پارتی..
مایل به پارت ۱۱؟!
نیکا : لیندا خوبی؟! دو زنگ ادبیات رو خواب بودی و با خودت حرف میزدی
لیندا: ارع خوبم فقط سردرد دارم
لیندا: بچه ها من خوبم چیزیم نیست میتونین برین بشینین
لیندا رفت بیرون از کلاس و داشت توی راهرو مدرسه میرفت حواسش انقد پرت بود به یک نفر خورد و کتاب هایش افتاد زمین
لیندا : وایی ببخشید بزار کمکت کنم
اون یک نفر : مرسی
لیندا : خواهش
لیندا به سمت کتابخونه رفت
و گفت شاید توی محیط آرامش باشم بهتره
توی گوشش صدایی میشنید
صدای اون مرد بدون چهره : تکرار میشه ، تکرار میشه
لیندا افتاد زمین..
نفس نفس میزد
ترسیده بود
زود از کتابخونه خارج شد رفت دستشویی صورتش رو بشوره
همینطور که داشت میمومد به سمت کلاس به کوروش برخورد
کوروش دید لیندا رنگ پوستش پریده و دستش رو گذاشت روی شونه اش
و گفت: لیندا خوبی؟
وقتی دستش رو گذاشته بود
لیندا به اون زندگی قبلیش فرو رفت
( کوروش : لیندا ازت خواهش میکنم چشماشو نبددد)
( لیندا : من دارم میمیرم؟!)
( کوروش : تو چاقو خوردی)
و یهو وقتی بیهوش شد و کوروش گفت : لینداا بیدار شووو لینداا
چشماشو باز کرد دید توی اتاق درمانه
و کوروش بالا سرش ایستاده
کوروش : خوبی؟!
لیندا: ارع
کوروش : مطمعنی ؟!
لیندا: من خوبم فقط میخوام برم خونه
زود از اتاق درمان اومد بیرون و وسایلش رو جمع کرد و داشت میرفت خونه
رسید تمام وسایلاش رو گذاشت و لباسش رو عوض کرد
و رفت توی رخت خوابش
توی دلش میگفت: درست میشه..
گربه اش با توپ مخملیش اومد پیش لیندا
لیندا : نکنه میخوای ببرمت بیرون ؟؟ببین من اصلا امروز حالم خوب نیس پس بیرون نمیتونیم بریم
گربه اش قهر کرد و رفت بیرون از اتاقش
لیندا یک مسکن خورد گفت شاید بخاطر اینکه این چند روز خوب نخوابیدم اینجوری شدم و گرفت خوابید
چند ساعت گذشت
نیکا به لیندا زنگ زد
لیندا با صدای خوابالو : بله؟
نیکا: سلام لیندا خوابی؟!
لیندا : اهوم..
نیکا: بلند شووو ببینممم من جلو در خونتم
لیندا : حالا چرا بی خبر ؟؟
نیکا : پا میشی یا از پنجره بیام تو ؟
لیندا: باشه باشه پاشدم
لیندا رفت در خونه رو باز کرد نیکا اومد داخل خونه
لیندا گفت : ببین هر چی خواستی از یخچال ور دار من حوصله پذیرایی ندرم
نیکا: نه پذیرایی نمیخوام… ببین به پارتی دعوت شدیم..
لیندا : پارتیه چی ؟
نیما: کوروش چون دید بچه ها همش حرف پارتی میزنن
گفت یک پارتی خودش راه بندازه با دوستاش و کل و کلاس
لیندا : وایی من نمیام
نیکا : عههه نخیر باید بیای انقد تنبل نباش😑
لیندا : حالا کی هست
نیکا : فردا
نیکا : بخاطر همین اومدم که بریم لباس بگیریم
لیندا با غرغر گفت: حاللل ندرمممم
نیکا : پاشو ببینم برو لباس بپوش بریم
لیندا : هعی باشه
نیکا و لیندا رفتند لباس فروشی
نیکا برای خودش یک لباس پفی کوتاه خرید
نیکا : بزا ایندفعه من برات لباس انتخاب کنم
لیندا : باشه
نیکا رفت برای لیندا یک لباس ماهی دکلته
لیندا : وایی این زیادی بازه
نیکا : حرف نباشه همینو میخریم
بعد اینکه لباس خریدند رفتن آیس پک خوردند
همین جور که داشتند میخوردن نیکا گفت: فردا یک آدرس میدم برو اونجا ارایشگاه خوبیه
لیندا : اوکی
نیکا : خب من برم خونه کاری نداری؟
لیندا : نه منم برم
لیندا داشت به طرف خانه میرفت
ارتا داخل خونه مونده بود با دوستاش
دوستای ارتا : ارتا بیا بببین این دختره چقدد خوشگله
ارتا: چقد شوماها هولین ..
یک پیام از ارتا اومد
دعوتی پارتی..
مایل به پارت ۱۱؟!
۳.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.