p7
رفتیم تو کلاس و استاد بغیه ی درسو داد
بعد از کلاس جی هون گفت میرسوندم تو راه بودیم
ات: من میخوام امشبم برم داوشگاه، کسی نمیاد؟
همه: نهههه
ات: باشه بابا
(ساعت یازده )
رسیدم دانشگاه رفتم بالا طبقه ی ششم بودم که بالاخره دیدمش
ات: سلااااام
تهیونگ: سلاام... بازم اومدی، حرف حالیت نیست
ات: اینجارو دوست دارم
تهیونگ: دوستات از اینجا میترسن
ات: خب من دوستام نیستم...خب توعم اینجا تنهایی دیگه من از تنهایی درت میارم
تهیونگ: حیح... چی بگم.
ات: تو این کلاسام موجود عجیب هست؟
تهیونگ: نه
رفتم تو یکی از کلاسا
ات: تهیونگ بیااا
تهیونگ: چیه؟
ات: بشین اونجامیخوام بهت درس بدم
تهیونگ: چی؟
رفتم شونشو گرفتم نشوندمش رو صندلی
ات: افرین پسر خوب
تهیونگ: چی؟(پوزخند صدا دار)
ات: خب بچه ها امروز قراره در مورد کسایی که نمیدنن چین صحبت کنیم... تاریخ این موجودات برمیگرده به یه پسر به اسم تهیونگ که بال داره و میتونه تبدیل به موجود تزسناک شه و فکر میکنه خیلی ترسناکه اما بنظرم من ترسناک نیست و جذابه
تهیونگ:(خنده)
ات: معلم خوبی میشم
تهیونگ: اره معلم خیلی خوبی میشی
ات: عع مرسی
تهیونگ: گشنت نیست؟
ات: چرا... چطور
تهیونگ: غذا میخوای
ات: اره... مگه اینجا غذا برای انسانا هست؟
تهیونگ: غکر کردی من چی میخورم؟ منم مثل انسانها غذا میخورم
ات: خب پس غذا میخوام برو بیار
تهیونگ: امر دیگه ای نیست
ات: نه
تهیونگ ویو *
رفتم از تو خونم یکم غذا اوردم که بخوزیم دختر بامزه و خوشگلیه وقتی پیشمه حس بهتری دارم
ات ویو
تهیونگ با غذا اومد تهیونگ پسر خوبیه فکر کنم بین کسایی که میشناسم بهترینشونه
داشتیم میخوردیم و بینمون سکوت بود که من سکوتو شکستم
ات: تهیونگ تاحالا عاشق شدی؟
تهیونگ: اووم، نمیدونم، چطور؟
ات: همینجوری پرسیدم
تهیونگ:تو چطور؟
ات: منم نمیدونم... خب من دیگه باید برم خدافظ
تهیونگ: خدافظ
از دانشگاه رفتم بیرون و برگشتم خونه
ادامه دارد...
فردا پارت بعدو میزارم
بعد از کلاس جی هون گفت میرسوندم تو راه بودیم
ات: من میخوام امشبم برم داوشگاه، کسی نمیاد؟
همه: نهههه
ات: باشه بابا
(ساعت یازده )
رسیدم دانشگاه رفتم بالا طبقه ی ششم بودم که بالاخره دیدمش
ات: سلااااام
تهیونگ: سلاام... بازم اومدی، حرف حالیت نیست
ات: اینجارو دوست دارم
تهیونگ: دوستات از اینجا میترسن
ات: خب من دوستام نیستم...خب توعم اینجا تنهایی دیگه من از تنهایی درت میارم
تهیونگ: حیح... چی بگم.
ات: تو این کلاسام موجود عجیب هست؟
تهیونگ: نه
رفتم تو یکی از کلاسا
ات: تهیونگ بیااا
تهیونگ: چیه؟
ات: بشین اونجامیخوام بهت درس بدم
تهیونگ: چی؟
رفتم شونشو گرفتم نشوندمش رو صندلی
ات: افرین پسر خوب
تهیونگ: چی؟(پوزخند صدا دار)
ات: خب بچه ها امروز قراره در مورد کسایی که نمیدنن چین صحبت کنیم... تاریخ این موجودات برمیگرده به یه پسر به اسم تهیونگ که بال داره و میتونه تبدیل به موجود تزسناک شه و فکر میکنه خیلی ترسناکه اما بنظرم من ترسناک نیست و جذابه
تهیونگ:(خنده)
ات: معلم خوبی میشم
تهیونگ: اره معلم خیلی خوبی میشی
ات: عع مرسی
تهیونگ: گشنت نیست؟
ات: چرا... چطور
تهیونگ: غذا میخوای
ات: اره... مگه اینجا غذا برای انسانا هست؟
تهیونگ: غکر کردی من چی میخورم؟ منم مثل انسانها غذا میخورم
ات: خب پس غذا میخوام برو بیار
تهیونگ: امر دیگه ای نیست
ات: نه
تهیونگ ویو *
رفتم از تو خونم یکم غذا اوردم که بخوزیم دختر بامزه و خوشگلیه وقتی پیشمه حس بهتری دارم
ات ویو
تهیونگ با غذا اومد تهیونگ پسر خوبیه فکر کنم بین کسایی که میشناسم بهترینشونه
داشتیم میخوردیم و بینمون سکوت بود که من سکوتو شکستم
ات: تهیونگ تاحالا عاشق شدی؟
تهیونگ: اووم، نمیدونم، چطور؟
ات: همینجوری پرسیدم
تهیونگ:تو چطور؟
ات: منم نمیدونم... خب من دیگه باید برم خدافظ
تهیونگ: خدافظ
از دانشگاه رفتم بیرون و برگشتم خونه
ادامه دارد...
فردا پارت بعدو میزارم
۲۸.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.