دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون 🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۱۱۹🔗⛓️
یوری: چجوری آروم باسم هااا وقتی قراره به اجبار با تو ازدواج کنم درحالی که عاشق کوکم ازش بچه دارم( داد و گریه) فیلیکس: انقدر اسمش رو نیار که آخر یادم بره حامله ای فهمیدییی (داد) ترسیدم بلایی سر بچم بیاره ناخداگاه شکمم رو بغل کردم دیگه حرفی نزدم و ساکت گریه کردم سکسکه گرفتم کم کم بخاطر اینکه حامله بودم و خوابالو خودمو بغل کردم خوابیدم
⛓️💙ویو فیلیکس 💙⛓️
رفته بودم بیرون وقتی اومدم رفتم تو اتاق یور وقتی وارد شدم با چیزی که دیدم قلبم تون تون زد یور خودش رو بغل کرده بود و خیلی ناز خوابیده بود رفتم کنارش نشستم به صورتش زل زدم جای اشکاش دو صورتش خشک شده بود موهاش رو زدم پشت گوشش یوری: کوک (تو خواب) وقتی اینو شنیدم پاشدم رفتم بیرون هه حتی تو خوابم بهش فکر میکنه
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
کوک: تهیونگ همین الان باید گیرش بیارم نمیتونم طاقت بیارم میخوام ب.کشمش تهیونگ: کوک ی نقشه ای دارم شب عروسیشون حمله میکنیم اگر الان حمله کنیم ممکنه بلایی سر یوری بیاره کوک: الان چه فرقی با شبه عروسی داره تهیونگ: شبه عروسی شلوغه حواسش پرته کوک: اما ...اما من نمیتونم کوچولو رو تو لباس عروسی با اون ببینم و طاقت بیارم
پرش زمانی به ی هفته بعد شب عروسی
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
آماده شده بودم( اسلاید بعد) هوووففف میتونم باید بتونم مثلا من بزرگترين مافیای جهانم باید بتونم جلوی کوچولو دووم بیارم هعی با تهیونگ سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت مجلس رسیدیم پیاده شدم رفتم تو ی گوشه نشسته بودم منتظر این بودم که کوچولوم رو ببینم یهو گفتن ÷ دست بزنید دامادو عروس اومدن همه شروع کردن به دست زدن که یهو ی کوچولو خوشگل اومد بیرون اونی که کنارش بود رو نمیدیدم فقط کوچولو ی خودم رو میدیدم که شبیه پرنسس ها شده بود قلبم تند تند می تپید
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
لباسم رو پوشیده بودم (اسلاید بعد ) فیلیکس اومد تو محوم شده بود اومد دستم رو گرفت رفتیم بیرون به جمعیت نگاه کردم یهو با چیزی که دیدم کم مونده بود اشکم دربیاد کوک بود که داشت نگام میکرد ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫀✨️
⛓️🔗پارت ۱۱۹🔗⛓️
یوری: چجوری آروم باسم هااا وقتی قراره به اجبار با تو ازدواج کنم درحالی که عاشق کوکم ازش بچه دارم( داد و گریه) فیلیکس: انقدر اسمش رو نیار که آخر یادم بره حامله ای فهمیدییی (داد) ترسیدم بلایی سر بچم بیاره ناخداگاه شکمم رو بغل کردم دیگه حرفی نزدم و ساکت گریه کردم سکسکه گرفتم کم کم بخاطر اینکه حامله بودم و خوابالو خودمو بغل کردم خوابیدم
⛓️💙ویو فیلیکس 💙⛓️
رفته بودم بیرون وقتی اومدم رفتم تو اتاق یور وقتی وارد شدم با چیزی که دیدم قلبم تون تون زد یور خودش رو بغل کرده بود و خیلی ناز خوابیده بود رفتم کنارش نشستم به صورتش زل زدم جای اشکاش دو صورتش خشک شده بود موهاش رو زدم پشت گوشش یوری: کوک (تو خواب) وقتی اینو شنیدم پاشدم رفتم بیرون هه حتی تو خوابم بهش فکر میکنه
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
کوک: تهیونگ همین الان باید گیرش بیارم نمیتونم طاقت بیارم میخوام ب.کشمش تهیونگ: کوک ی نقشه ای دارم شب عروسیشون حمله میکنیم اگر الان حمله کنیم ممکنه بلایی سر یوری بیاره کوک: الان چه فرقی با شبه عروسی داره تهیونگ: شبه عروسی شلوغه حواسش پرته کوک: اما ...اما من نمیتونم کوچولو رو تو لباس عروسی با اون ببینم و طاقت بیارم
پرش زمانی به ی هفته بعد شب عروسی
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
آماده شده بودم( اسلاید بعد) هوووففف میتونم باید بتونم مثلا من بزرگترين مافیای جهانم باید بتونم جلوی کوچولو دووم بیارم هعی با تهیونگ سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت مجلس رسیدیم پیاده شدم رفتم تو ی گوشه نشسته بودم منتظر این بودم که کوچولوم رو ببینم یهو گفتن ÷ دست بزنید دامادو عروس اومدن همه شروع کردن به دست زدن که یهو ی کوچولو خوشگل اومد بیرون اونی که کنارش بود رو نمیدیدم فقط کوچولو ی خودم رو میدیدم که شبیه پرنسس ها شده بود قلبم تند تند می تپید
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
لباسم رو پوشیده بودم (اسلاید بعد ) فیلیکس اومد تو محوم شده بود اومد دستم رو گرفت رفتیم بیرون به جمعیت نگاه کردم یهو با چیزی که دیدم کم مونده بود اشکم دربیاد کوک بود که داشت نگام میکرد ...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫀✨️
۱۰.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.