جنبش دست سیاه(قسمت چهارم)
مادربزرگ(من) = فردا طبق قرار، توماس بعد اینکه از کارخونهی نساجی برگشت، رفت تو همون زیر زمین و اونجاهارو مرتب کرد، جعبههارو یهگوشهی دیوار گذاشت و یه میز از لای اون خرت و پرتها پیدا کرد و گذاشت وسط زیر زمین. خیلی خوابش میومد، روی میز دراز کشید و خوابید...
اسکار = بچهها اینم مخفیگاهمون
جولی = یکم بهنظر متروکه میاد
رابین = خفنه
دیوید = بریم داخل
اسکار = اینم همکار عزیزمون که خوابش برده، 😂
جونیور = بیاین بیدارش کنیم
اسکار = آقای توماس، وقت صبحانهس لطفاً بیدار شو
توماس(از خواب پرید) = ایوای چخبره؟ سلام بچهها.. اسکار همونطور که گفتی، اینجارو جمع و جور کردم
اسکار = آفرین، دمتگرم، خوب بچهها بیاین طبق نقشه پیش بریم، تا وقت شام اینجاییم و بعدشم میریم خونه..
بچهها = قبوله
اسکار = برای امضای گروهمون دستتونو بکنین تو این ظرف مرکب و دستتونو سیاه کنین
کلارا = یکم کثیفکاریه ولی...
دیوید = عیب نداره، من دستمو سیاه کردم 🖐🏿
اسکار = بقیهتونم همین کارو بکنین
مادربزرگ(من) = اون روز بچهها دستاشونو چنان با ذوق سیاه کردن که انگار دستاشونو به شنهای ساحل میزدن و لذت میبردن
اسکار = خوب بچهها پیش به سوی مغازهی آقای جورج...
اسکار = سلام آقای جورج، ما ۲۰تا شیشه شیر و ۲۰تا قرص نون میخوایم
جورج= چه خبره؟ میخوای کل مغازه رو بهت بدم؟ پولش میشه ۱۰۰سِنت
اسکار = بچهها پولو بدین، بفرما
جورج = پولدار شدین 😅😂 باشه، هرچقد میخواین بردارین ببرین
اسکار = ممنون آقای جورج
بچهها زود بردارین بریم..
دیوید = آقای جورج اگه از این ماجرا به کسی چیزی بگی، یه مشت میخوری، فهمیدی؟
جورج = باشه باشه... 😅😄
مادربزرگ(من) = ما بههر سختی بود، برگشتیم به مخفیگاه و اسکار فریاد زد که...
اسکار = کار جنبش دست سیاه از الان بهطور رسمی شروع میشه..
اسکار = بچهها اینم مخفیگاهمون
جولی = یکم بهنظر متروکه میاد
رابین = خفنه
دیوید = بریم داخل
اسکار = اینم همکار عزیزمون که خوابش برده، 😂
جونیور = بیاین بیدارش کنیم
اسکار = آقای توماس، وقت صبحانهس لطفاً بیدار شو
توماس(از خواب پرید) = ایوای چخبره؟ سلام بچهها.. اسکار همونطور که گفتی، اینجارو جمع و جور کردم
اسکار = آفرین، دمتگرم، خوب بچهها بیاین طبق نقشه پیش بریم، تا وقت شام اینجاییم و بعدشم میریم خونه..
بچهها = قبوله
اسکار = برای امضای گروهمون دستتونو بکنین تو این ظرف مرکب و دستتونو سیاه کنین
کلارا = یکم کثیفکاریه ولی...
دیوید = عیب نداره، من دستمو سیاه کردم 🖐🏿
اسکار = بقیهتونم همین کارو بکنین
مادربزرگ(من) = اون روز بچهها دستاشونو چنان با ذوق سیاه کردن که انگار دستاشونو به شنهای ساحل میزدن و لذت میبردن
اسکار = خوب بچهها پیش به سوی مغازهی آقای جورج...
اسکار = سلام آقای جورج، ما ۲۰تا شیشه شیر و ۲۰تا قرص نون میخوایم
جورج= چه خبره؟ میخوای کل مغازه رو بهت بدم؟ پولش میشه ۱۰۰سِنت
اسکار = بچهها پولو بدین، بفرما
جورج = پولدار شدین 😅😂 باشه، هرچقد میخواین بردارین ببرین
اسکار = ممنون آقای جورج
بچهها زود بردارین بریم..
دیوید = آقای جورج اگه از این ماجرا به کسی چیزی بگی، یه مشت میخوری، فهمیدی؟
جورج = باشه باشه... 😅😄
مادربزرگ(من) = ما بههر سختی بود، برگشتیم به مخفیگاه و اسکار فریاد زد که...
اسکار = کار جنبش دست سیاه از الان بهطور رسمی شروع میشه..
۷۵۲
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.