عشق مدرسه ای پارت بیست و نهم
کوک: مگه بهت نگفتم انقدر اذیتم نکن آخه ساعت سه نصفه شب بستنی از کجا بیارم
ا/ت: من چیکار کنم این توله میخواد
کوک: خدایا از دست تو
پاشدم رفتم ببینم بستنی داریم خداروشکر تو یخچال یکی بود امیدوارم به این یکی راضی بشه رفتم بالا و بستنی رو
ا/ت دادم اون هم بدون وقفه خوردش
کوک: حالا راضی شدی
ا/ت: آره ولی فردا باید برام بیشتر بخری
کوک: باشه فقط بزار الان بخوابم
ا/ت: باشه
بعد گرفتم بخوابم تو خواب هفت و پادشاه بودم که دیدم دوباره ا/ت داره صدام میکنه چشمام رو باز کردم دیدم ساعت ۷ صبح
ا/ت: کوک پاشو
کوک: تو رو خدا بزار بخوابم
ا/ت: نمیشه بیدار شو
کوک: نه
ا/ت: باشه که اینطور
رفتم از آشپزخونه یه پارچ آب بلند کردم و بعد رفتم تو اتاق ریختم رو کوک اونم از خواب پرید
کوک: چیشده کی مرده
منم سریع پارچ رو قایم کردم
ا/ت: کوک وقتی چشمام رو میبندم هیچی نمیبینم
کوک: باشه باشه آروم باش
ا/ت: میگم وقتی چشمام رو میبندم هیچی نمیبینم
کوک: بریم بیمارستان
ا/ت: مثل اینکه هنوز ویندوزت بالا نیومده
کوک: هااا
ا/ت: میگم وقتی چشمام رو میبندم هیچی نمیبینم
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: مننننن چیکارررر بکنممممم ازززز دستتتت توووو
ا/ت: هیچکاری
کوک: پس تنبیهت میکنم
ا/ت: چه تنبیهی
کوک: میزارم بعد از اینکه بچه ها رو به دنیا آوردی
ا/ت: کوککککک
کوک: بله
ا/ت: نداریم از اون کارا
کوک: داریم
ا/ت: حالا ولش گشنمه بیا صبحونه درست کنیم
کوک: ا/ت همین الان بیدار شدی
ا/ت: دیگه گشنمه چیکار کنم خب
کوک: بیا بریم وای
با کوک رفتیم پایین که صبحونه درست کنیم و بعد میز رو چیدیم که بخوریم وقتی خوردیم کوک میز رو جمع کرد و ظرف ها رو شست بعدش اومد نشست رو مبل معلوم بود خوابش میاد منم گفتم بیا بریم تو اتاق کوک هم که تو عالم هپروت بود پس قبول کرد...
وقتی بردمش گذاشتمش رو تخت دیدم خوابیده خودم هم دراز کشیدم رو تخت و به تاج تخت تکیه دادم یکم کتاب خوندم اسم کتاب ( دیزی دارکر) بود کتاب خیلی قشنگی بود پس خواندمش...
بعد از خوندن کتاب چشمام خسته شدن و نفهمیدم که کی خوابم برد...
از خواب بیدار شدم کوک هنوز خواب بود گفتم...
خب خب اینم از این پارت بچه ها به دلیل مدارس فعالیت ها کم میشه اما سعی میکنم تا جایی که شده به ویسگون سر بزنم دوستون دارم بوس به تک تک تون😘😘😘❤️❤️❤️
ا/ت: من چیکار کنم این توله میخواد
کوک: خدایا از دست تو
پاشدم رفتم ببینم بستنی داریم خداروشکر تو یخچال یکی بود امیدوارم به این یکی راضی بشه رفتم بالا و بستنی رو
ا/ت دادم اون هم بدون وقفه خوردش
کوک: حالا راضی شدی
ا/ت: آره ولی فردا باید برام بیشتر بخری
کوک: باشه فقط بزار الان بخوابم
ا/ت: باشه
بعد گرفتم بخوابم تو خواب هفت و پادشاه بودم که دیدم دوباره ا/ت داره صدام میکنه چشمام رو باز کردم دیدم ساعت ۷ صبح
ا/ت: کوک پاشو
کوک: تو رو خدا بزار بخوابم
ا/ت: نمیشه بیدار شو
کوک: نه
ا/ت: باشه که اینطور
رفتم از آشپزخونه یه پارچ آب بلند کردم و بعد رفتم تو اتاق ریختم رو کوک اونم از خواب پرید
کوک: چیشده کی مرده
منم سریع پارچ رو قایم کردم
ا/ت: کوک وقتی چشمام رو میبندم هیچی نمیبینم
کوک: باشه باشه آروم باش
ا/ت: میگم وقتی چشمام رو میبندم هیچی نمیبینم
کوک: بریم بیمارستان
ا/ت: مثل اینکه هنوز ویندوزت بالا نیومده
کوک: هااا
ا/ت: میگم وقتی چشمام رو میبندم هیچی نمیبینم
کوک: ا/ت
ا/ت: بله
کوک: مننننن چیکارررر بکنممممم ازززز دستتتت توووو
ا/ت: هیچکاری
کوک: پس تنبیهت میکنم
ا/ت: چه تنبیهی
کوک: میزارم بعد از اینکه بچه ها رو به دنیا آوردی
ا/ت: کوککککک
کوک: بله
ا/ت: نداریم از اون کارا
کوک: داریم
ا/ت: حالا ولش گشنمه بیا صبحونه درست کنیم
کوک: ا/ت همین الان بیدار شدی
ا/ت: دیگه گشنمه چیکار کنم خب
کوک: بیا بریم وای
با کوک رفتیم پایین که صبحونه درست کنیم و بعد میز رو چیدیم که بخوریم وقتی خوردیم کوک میز رو جمع کرد و ظرف ها رو شست بعدش اومد نشست رو مبل معلوم بود خوابش میاد منم گفتم بیا بریم تو اتاق کوک هم که تو عالم هپروت بود پس قبول کرد...
وقتی بردمش گذاشتمش رو تخت دیدم خوابیده خودم هم دراز کشیدم رو تخت و به تاج تخت تکیه دادم یکم کتاب خوندم اسم کتاب ( دیزی دارکر) بود کتاب خیلی قشنگی بود پس خواندمش...
بعد از خوندن کتاب چشمام خسته شدن و نفهمیدم که کی خوابم برد...
از خواب بیدار شدم کوک هنوز خواب بود گفتم...
خب خب اینم از این پارت بچه ها به دلیل مدارس فعالیت ها کم میشه اما سعی میکنم تا جایی که شده به ویسگون سر بزنم دوستون دارم بوس به تک تک تون😘😘😘❤️❤️❤️
۱۷۲
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.