فیک یونگی p1
درخواستی
مثل همیشه داشتم کتک میخوردم اخه ی ادم چقدر میتونه بد باشه که وقتی زنش که با کسی خرف میزنه بزنه حتی با بادیگارداش
سلام من کیم ات هستم ۱۵ ساله وقتی ۱۲ بودم با یونگی ازدواج کردم بابام تو قمار به یونگی باخت و تو ۱۲ سالگی اولین بچمو بدنیا اوردم
ات:۲۱۵ ....۲۱۶....۲۱۷ آه
یونگی:دیگه بسته اگر دفعه دیگه با کسی حرف بزنی میکشمت
ات:با..شه هق
یونگی: باشو برو کبودیاتو با کرم بپوشن بعد بیا پایین *یونگی رفت
ویو ات
رفتم دستشویی و فقط داشتم گریه میکردم بعد رفتم پایین که یونگی داشت صبحانه میخورد و میا هم داشت بازی میکرد(دختر ات و یونگی)
میا:مامانییییی (میا پرید بغل ات )
ات:آخ میا آروم باش دخترم
میا:مامانی کمرت چی شده (میا کبودی کمر ات رو دید)
یونگی:ات بیا اتاقم
ات:باشه
*ات رفت اتاق شون
ات:تق تق (مثلا صدای در)
یونگی:بیا تو
ات:با من کار داشتی
یونگی:مگه نگفتم با اون کرم بیصاهاب بپوشون
ات:بخدا دستم به کمر نمیرسه
یونگی که نمیرسه (نیشخند)
*یونگی ات رو چسبند به دیوار و خفش کرد
ات:یونگی تورو خدا ولم کن
یونگی : که گفتی دستم نمیرسه
ات:یو..نگی...و سیاهی
ویو ات
سرم خیلی درد میکرد دیدم تو اتاقم آهان الان یارم اومد که اون یونگی عوضی منو خفه کرد بعد هم سیاهی
ات:یونگییییی (کلافه)
یونگی:چیههههه
ات دید یونگی تو اتاقه که یونگی پاشد رفت سمت ات
یونگی:فکر نکنم بتونی من رو اینجوری صدا کنی بیب
ات:ببب... ببخشید
یونگی:نه دیگه نشود باید تنبیه بشی
ات:یونگی تورو خدا من فقط ۱۵ سالمه
یونگی برام مهم نیست
*یونگی ات رو پرت کرد رو تخت و لباس های ات و خودشو در اورد که........
مثل همیشه داشتم کتک میخوردم اخه ی ادم چقدر میتونه بد باشه که وقتی زنش که با کسی خرف میزنه بزنه حتی با بادیگارداش
سلام من کیم ات هستم ۱۵ ساله وقتی ۱۲ بودم با یونگی ازدواج کردم بابام تو قمار به یونگی باخت و تو ۱۲ سالگی اولین بچمو بدنیا اوردم
ات:۲۱۵ ....۲۱۶....۲۱۷ آه
یونگی:دیگه بسته اگر دفعه دیگه با کسی حرف بزنی میکشمت
ات:با..شه هق
یونگی: باشو برو کبودیاتو با کرم بپوشن بعد بیا پایین *یونگی رفت
ویو ات
رفتم دستشویی و فقط داشتم گریه میکردم بعد رفتم پایین که یونگی داشت صبحانه میخورد و میا هم داشت بازی میکرد(دختر ات و یونگی)
میا:مامانییییی (میا پرید بغل ات )
ات:آخ میا آروم باش دخترم
میا:مامانی کمرت چی شده (میا کبودی کمر ات رو دید)
یونگی:ات بیا اتاقم
ات:باشه
*ات رفت اتاق شون
ات:تق تق (مثلا صدای در)
یونگی:بیا تو
ات:با من کار داشتی
یونگی:مگه نگفتم با اون کرم بیصاهاب بپوشون
ات:بخدا دستم به کمر نمیرسه
یونگی که نمیرسه (نیشخند)
*یونگی ات رو چسبند به دیوار و خفش کرد
ات:یونگی تورو خدا ولم کن
یونگی : که گفتی دستم نمیرسه
ات:یو..نگی...و سیاهی
ویو ات
سرم خیلی درد میکرد دیدم تو اتاقم آهان الان یارم اومد که اون یونگی عوضی منو خفه کرد بعد هم سیاهی
ات:یونگییییی (کلافه)
یونگی:چیههههه
ات دید یونگی تو اتاقه که یونگی پاشد رفت سمت ات
یونگی:فکر نکنم بتونی من رو اینجوری صدا کنی بیب
ات:ببب... ببخشید
یونگی:نه دیگه نشود باید تنبیه بشی
ات:یونگی تورو خدا من فقط ۱۵ سالمه
یونگی برام مهم نیست
*یونگی ات رو پرت کرد رو تخت و لباس های ات و خودشو در اورد که........
۱.۱k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.