پارت ۱۳:)
پارت ۱۳:)
پس از مدتها اولین باری بود که با همچین سختی ای روبه رو میشد
، چند ساعتی سرگردان مونده بود و نمیدونست باید پیش کی بره چند بار
به فکرش افتاد که به جین زنگ بزنه و ازش کمک بخواد ولی نمیخواست
مزاحمش بشه یا نگرانش کنه به فکر پیام دادن به جیمین افتاد شاید اون میتونست کاری براش بکنه ولی خیلی سریع این فکر هم از سرش بیرون کرد نمیخواست وَبال جیمین بشه شکمش شروع کرد به قار و قور کردن
یادش افتاد صاحبخونش وقتی میخواست بیرونش کنه شامِش رو ازش
گرفته بود آروم به سمت مغازه ی همیشگی به راه افتاد و از اینکه دید
هنوز بازه از صمیم قلبش خوشحال شد یه چیزی که حداقل بتونه صدای شکمش رو ساکت کنه برداشت وقتی میخواست حساب کنه فروشنده
توجهش به وسایلی که همراهش بود جلب شد:
+موقع عجیبی برای اسباب کشیه مگه نه؟!جونگکوک با حالت سرخورده ای جواب داد:
-آره، عجیبه...
+میری بیرون شهر... یا...؟!
دختر فروشنده پرسید و پول رو از جونگکوک گرفت
-راستش نه!
+ از خونه فرار کردی؟
معلوم بود دختر حسابی مشتاق شده تا دلیل جونگکوک رو بدونه جونگکوک در حالی که سعی میکرد اشکهاش سرازیر نشن جواب داد:
-صاحبخونم از آپارتمانی که توش زندگی میکردم بیرونم کرد
+خدای من...
دختر گفت و پول خرده ها رو به سمت جونگکوک گرفت:
+حالا جایی رو برای موندن داری؟
- راستش... نه!
جونگکوک گفت و پولهارو گذاشت تو جیبش و به سمت در رفت
+یه لحظه صبر کن...
مغازه دار قبل از اینکه جونگکوک خیلی دور شه با داد صداش زد:
+این پشت تو انبار یکم جای خالی هست... خیلی زیاد نیست ولی در حدی هست که بتونی امشبو توش سر کنی
-اوضاع اونقدرا هم بد نیست... لازم نیست به خاطر من همچین کاری کنی میتونم از پس خودم بر بیام
+حتی اگه بهت اصرار کنم؟
جونگکوک ایستاد برگشت و به فروشنده نگاه کرد حسابی تعجب کرده بود: مطمئنی؟
+آره... منظورم اینه که... خب من هر روز میبینمت بعضی روزا هم دوبار...
بنظرم بچه ی خوبی هستی...
دختر گفت و از پشت پیشخوان اومد بیرون:
+ علاوه بر این، اگه بدونم شب کسی تو مغازهست خیالم راحتتره..
جونگکوک وقتی دید که این تنها شانسشه و اگه بخواد بی هدف تو شهر بگرده ممکنه براش خطرناک باشه قبول کرد
، اونا به انباری که عقب مغازه بود رفتن اونجا پر از جعبه های خوراکی
طبقه های کنسرو و نوشیدنی های غیر الکی و چیزایی از این قبیل بود
+میتونی وسایلتو بذاری اونجا من وقتی بین زمانای کاری میخوام چرت
بزنم از این زیرانداز استفاده میکنم میتونی ازش استفاده کنی... و این هم...
دختر پتوی مسافرتیای به سمت جونگکوک گرفت:
+گرم نگهت میداره
- خب من چقدر باید بابت اینا بهت بپردازم؟
دختر در حالی که داشت میرفت بیرون جواب داد:
+فکرشم نکن...
پس از مدتها اولین باری بود که با همچین سختی ای روبه رو میشد
، چند ساعتی سرگردان مونده بود و نمیدونست باید پیش کی بره چند بار
به فکرش افتاد که به جین زنگ بزنه و ازش کمک بخواد ولی نمیخواست
مزاحمش بشه یا نگرانش کنه به فکر پیام دادن به جیمین افتاد شاید اون میتونست کاری براش بکنه ولی خیلی سریع این فکر هم از سرش بیرون کرد نمیخواست وَبال جیمین بشه شکمش شروع کرد به قار و قور کردن
یادش افتاد صاحبخونش وقتی میخواست بیرونش کنه شامِش رو ازش
گرفته بود آروم به سمت مغازه ی همیشگی به راه افتاد و از اینکه دید
هنوز بازه از صمیم قلبش خوشحال شد یه چیزی که حداقل بتونه صدای شکمش رو ساکت کنه برداشت وقتی میخواست حساب کنه فروشنده
توجهش به وسایلی که همراهش بود جلب شد:
+موقع عجیبی برای اسباب کشیه مگه نه؟!جونگکوک با حالت سرخورده ای جواب داد:
-آره، عجیبه...
+میری بیرون شهر... یا...؟!
دختر فروشنده پرسید و پول رو از جونگکوک گرفت
-راستش نه!
+ از خونه فرار کردی؟
معلوم بود دختر حسابی مشتاق شده تا دلیل جونگکوک رو بدونه جونگکوک در حالی که سعی میکرد اشکهاش سرازیر نشن جواب داد:
-صاحبخونم از آپارتمانی که توش زندگی میکردم بیرونم کرد
+خدای من...
دختر گفت و پول خرده ها رو به سمت جونگکوک گرفت:
+حالا جایی رو برای موندن داری؟
- راستش... نه!
جونگکوک گفت و پولهارو گذاشت تو جیبش و به سمت در رفت
+یه لحظه صبر کن...
مغازه دار قبل از اینکه جونگکوک خیلی دور شه با داد صداش زد:
+این پشت تو انبار یکم جای خالی هست... خیلی زیاد نیست ولی در حدی هست که بتونی امشبو توش سر کنی
-اوضاع اونقدرا هم بد نیست... لازم نیست به خاطر من همچین کاری کنی میتونم از پس خودم بر بیام
+حتی اگه بهت اصرار کنم؟
جونگکوک ایستاد برگشت و به فروشنده نگاه کرد حسابی تعجب کرده بود: مطمئنی؟
+آره... منظورم اینه که... خب من هر روز میبینمت بعضی روزا هم دوبار...
بنظرم بچه ی خوبی هستی...
دختر گفت و از پشت پیشخوان اومد بیرون:
+ علاوه بر این، اگه بدونم شب کسی تو مغازهست خیالم راحتتره..
جونگکوک وقتی دید که این تنها شانسشه و اگه بخواد بی هدف تو شهر بگرده ممکنه براش خطرناک باشه قبول کرد
، اونا به انباری که عقب مغازه بود رفتن اونجا پر از جعبه های خوراکی
طبقه های کنسرو و نوشیدنی های غیر الکی و چیزایی از این قبیل بود
+میتونی وسایلتو بذاری اونجا من وقتی بین زمانای کاری میخوام چرت
بزنم از این زیرانداز استفاده میکنم میتونی ازش استفاده کنی... و این هم...
دختر پتوی مسافرتیای به سمت جونگکوک گرفت:
+گرم نگهت میداره
- خب من چقدر باید بابت اینا بهت بپردازم؟
دختر در حالی که داشت میرفت بیرون جواب داد:
+فکرشم نکن...
۹.۲k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.