وقتی دزدیده میشی اما... فیک جونگکوک
پارت:28
×بله
-من همش توی خونم حوصلم سر میره میشه بعضی اوقات برم بیرون
×نه وقتی منو نیست نمیتونی جایی بری
با بغض بهش نگاه کردم
حاملگی تمام هورمونای بدنمو بهم ریخته بود
همینجوری که بهش زل زده بودم اشکام سرازیر شد
اروم نگاهم کرد که با دیدن اشکام با تعجب نگاهم کرد
×ناراحت شدی ولی من منظوری نداشتم
-نمیدونم چم شده
بلند شد و روبه روم وایساد
صورتمو با دستاس قاب کرد
×بخاطر حاملگیه حالا هم بجای گریه کردن برو اماده کن بریم ی جایی
-کجا؟(با ذوق
×ی جایی تو فیلا برو اماده کن
سریع سرمو به نشونه مثبت بالا پایین کردم و رفتم توی اتاقم
10مین بعد
و تماممم رفتم پایین دیدم روی کاناپه نشسته بود
-من اومدم
برگشت سمتم
با نگاهش برسیم کرد
×اوکی پس بریم
باهم دیگه رفتیم سوار ماشین اینبار هم راننده نبود
و راه افتادیم
داخل ماشین ساکت بود که سکوت رو شکستم
-میشه بگی کجا میخایم بریم
×میریم دریا
بر سر حرفشو تایید کردم و دیگه چیزی نگفتم
باهم از ماشین پیاده شدیم
رفتیم و روی ماسه ها نشستیم
داشتم به دریا نگاه میکردم با یاد اوردن اینکه اخرین بار رو با کوک اومده بودم لبخند غمگینی زدم دلم براش تنگ شده بود بیشتر از همه دلم برای بغلش تنگ شده بود
×چیزی شده تو فکری
-نه چیزی نشده
بعد از یکم فک کردن
-میخام ی کاری کنم
بلند شدم و ایستادم
تهیونگ بهم نگاه کرد
×چیکار؟
-یکمی شنا کنم باهام میای؟
×نه توهم نمیتونی بری تویاب خطرناکه
بدون توجه به حرفاش رفتم
کم کم رفتم توی اب چشمامو بسته بودم
اب کم عمق بود چون حامله بودم باید تا ی جایی میرفتم که تعادلم بهم نخوره
همینجوری داشتم به صدای دریا گوش میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد برگشتم و نگاهش کردم تهیونگ بود
-تو ک قرار نبود بیای
×نظرم عوض شد
بهش زل زده بود سوالی داشتم ازش اما نمیدونستم چطور بپرسم
-اممم.. تهیونگ
×هوم
.....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
×بله
-من همش توی خونم حوصلم سر میره میشه بعضی اوقات برم بیرون
×نه وقتی منو نیست نمیتونی جایی بری
با بغض بهش نگاه کردم
حاملگی تمام هورمونای بدنمو بهم ریخته بود
همینجوری که بهش زل زده بودم اشکام سرازیر شد
اروم نگاهم کرد که با دیدن اشکام با تعجب نگاهم کرد
×ناراحت شدی ولی من منظوری نداشتم
-نمیدونم چم شده
بلند شد و روبه روم وایساد
صورتمو با دستاس قاب کرد
×بخاطر حاملگیه حالا هم بجای گریه کردن برو اماده کن بریم ی جایی
-کجا؟(با ذوق
×ی جایی تو فیلا برو اماده کن
سریع سرمو به نشونه مثبت بالا پایین کردم و رفتم توی اتاقم
10مین بعد
و تماممم رفتم پایین دیدم روی کاناپه نشسته بود
-من اومدم
برگشت سمتم
با نگاهش برسیم کرد
×اوکی پس بریم
باهم دیگه رفتیم سوار ماشین اینبار هم راننده نبود
و راه افتادیم
داخل ماشین ساکت بود که سکوت رو شکستم
-میشه بگی کجا میخایم بریم
×میریم دریا
بر سر حرفشو تایید کردم و دیگه چیزی نگفتم
باهم از ماشین پیاده شدیم
رفتیم و روی ماسه ها نشستیم
داشتم به دریا نگاه میکردم با یاد اوردن اینکه اخرین بار رو با کوک اومده بودم لبخند غمگینی زدم دلم براش تنگ شده بود بیشتر از همه دلم برای بغلش تنگ شده بود
×چیزی شده تو فکری
-نه چیزی نشده
بعد از یکم فک کردن
-میخام ی کاری کنم
بلند شدم و ایستادم
تهیونگ بهم نگاه کرد
×چیکار؟
-یکمی شنا کنم باهام میای؟
×نه توهم نمیتونی بری تویاب خطرناکه
بدون توجه به حرفاش رفتم
کم کم رفتم توی اب چشمامو بسته بودم
اب کم عمق بود چون حامله بودم باید تا ی جایی میرفتم که تعادلم بهم نخوره
همینجوری داشتم به صدای دریا گوش میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد برگشتم و نگاهش کردم تهیونگ بود
-تو ک قرار نبود بیای
×نظرم عوض شد
بهش زل زده بود سوالی داشتم ازش اما نمیدونستم چطور بپرسم
-اممم.. تهیونگ
×هوم
.....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۰.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.