(داشتم به جیهو شیر می دادم که یک دفعه صدای شلیک گلوله اوم
_(داشتم به جیهو شیر می دادم که یک دفعه صدای شلیک گلوله اومد ژود پا شدم تهیونگ با شتاب پاشد و اسل*حه اش رو از پشتش در اورد بعد اینکه گفت بزو بالا مخفی شو سمت حیاط رفت من جیهو رو محکم تو بغلم گرفتم سوا تاقش بیرون اومد با ترس سمتش دویدم با هم رفتیم تو اتاقم جیهو رو دادم دست سوا و اسل*حه ام رو از کشو برداشتم برگشتم سمت در اتاق )
×اونی چی شده(ترسیده)
_سوا فک کنم دشمن ها باشن من میرم پایین تو مراقب جیهو باش(رفت)
_(با عجله رفتم پایین رفتم حیاط افراد ما همه شون مر*ده بودن و تهیونگ بازوش زخمی بود یه مرده چهار شونه و از لباس هاش معلوم بود خوشتبپ و زیادی پولداره رو سرش اسل*حه گذاشته بود و افرادش اطرافش بودن سمتشون قدم بر داشتم و داد زدم)
_هی عو*ضی اسل*حه ات رو بیار پاین وگر نه شل*یک می کنم(داد)
(مرده راست ایستاد و اسل*حه رو اورد پایین ولی هنوز پشتش بهم بود مرداش زود اسل*حه هاشون رو طرفم گرفتن
مرده داد زد)
؟؟؟:دستتون رو بیارید پایین تا همه تون رو همینجا تیکه تیکه نکردم....
(صب.... صبر ک ...کن این...این...صدا ...نه...نه امکان نداره
افرادش دستشون رو اوردن پایین و مرده برگشت و درسته حدسمدرست بود خود عو*ضیش بود اینو با دستای خودم میک*شم)
_ج ...جونگ...جونگکوک (تعجب )
+ دلت برام تنگ نشده بود عزیزم(نیشخند)
_خدا لع*نتت کنه اینجا چیکار میکنی(اسل*حه رو محکم تر ترفش گرفت و داد زد افراد جونگکوک دوباره خواستن دستشون رو بیارن بالا که کوک بهشون اشاره کرد همچین غلطی نکنن)
+عاعا اینطوری با شوهرت حرف نزن
×اونی چی شده(ترسیده)
_سوا فک کنم دشمن ها باشن من میرم پایین تو مراقب جیهو باش(رفت)
_(با عجله رفتم پایین رفتم حیاط افراد ما همه شون مر*ده بودن و تهیونگ بازوش زخمی بود یه مرده چهار شونه و از لباس هاش معلوم بود خوشتبپ و زیادی پولداره رو سرش اسل*حه گذاشته بود و افرادش اطرافش بودن سمتشون قدم بر داشتم و داد زدم)
_هی عو*ضی اسل*حه ات رو بیار پاین وگر نه شل*یک می کنم(داد)
(مرده راست ایستاد و اسل*حه رو اورد پایین ولی هنوز پشتش بهم بود مرداش زود اسل*حه هاشون رو طرفم گرفتن
مرده داد زد)
؟؟؟:دستتون رو بیارید پایین تا همه تون رو همینجا تیکه تیکه نکردم....
(صب.... صبر ک ...کن این...این...صدا ...نه...نه امکان نداره
افرادش دستشون رو اوردن پایین و مرده برگشت و درسته حدسمدرست بود خود عو*ضیش بود اینو با دستای خودم میک*شم)
_ج ...جونگ...جونگکوک (تعجب )
+ دلت برام تنگ نشده بود عزیزم(نیشخند)
_خدا لع*نتت کنه اینجا چیکار میکنی(اسل*حه رو محکم تر ترفش گرفت و داد زد افراد جونگکوک دوباره خواستن دستشون رو بیارن بالا که کوک بهشون اشاره کرد همچین غلطی نکنن)
+عاعا اینطوری با شوهرت حرف نزن
۹.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.