part 6
part 6
تهیونگ.مین هی مین هی *برآید استایل بغلش کردم و جوری که کسی نفهمه بردمش به اقامتگاه خودم ندیمه ها چونکه باید میرفتن پیش مادرم نبودن گذاشتمش روی تخت و خواستم لباسشو عوض کنم که یادم اومد دختره حالا چیکار کنم
یه فکری به سرم زد چشم بندمو بستم و بدون اینکه به بدنش نگاه کنم لباسشو عوض کردم و مجبور بودم از لباسهای خودم تنش کنم چشم هامو باز کردم که دیدم چقدر این لباس براش بزرگه😂
یه لحظه ....محوش شدم اون چشم های معصومی که داشت با همه دخترای هوس باز و پلید اینجا فرق داشت انگار یک گل و از بهشت آوردن اینجا اون اولین کسی بود که خودم میخواستم باهاش اشنا بشم اون مثل قبلیا دنبال پول و مال و قدرت نیست داشتم نگاهش میکردم که یکدفعه چشم هاشو باز کرد
مین هی.*چشم هامو باز کردم و بالای سرم یک پسر جذاب دیدم ولی اون کیه اصلا من اینجا چیکار میکنمممم اینجا کجاست*
تهیونگ.مین هی
مین هی.تو....تو کی
تهیونگ.من تهیونگم دیگه
مین هی.تو تهیونگی
تهیونگ.اره مگه نمی شناختیم
مین هی.نه آخه دیشب تو ماسک زده بودی و نتونستم چهرتو کامل ببینم
تهیونگ.خب الان دیدی
مین هی.اره
تهیونگ.چرا اینطوری شده بودی
مین هی.خب راستش*نمیتونستم بگم واگر نه مطمئن بودم ناراحت میشه بلاخره اون جزوی از سرباز های ملکه و فکر میکنه میخواستم از قصد به ملکه صدمه بزنم* خب ...اممم چیزه خاصی نبوده...خب میدونی ...از پله ها پام پیچ خورد افتادم پایین*این چی بود دیگه بهونه بهتر پیدا نکردی آخه*
تهیونگ.واقعا مطمئن باشم دروغ نمیگی
مین هی.اره.....راستی من اینجا چیکار میکنم*یک نگاه به خودم کردم دیدم لباس هام عوض شده نکنه نه نه امکان ندارد*
تهیونگ*دیدم متوجه شده بودش که لباس هاشو عوض شده برای همین چشم هاشو تعجب بار آورد بالا و منو نگاه کرد*
مین هی.میگم تو احیانا...
تهیونگ.اره خب... من لباستو عوض کردم
مین هی.چیییی(داد)
تهیونگ.گوشم کر شد
مین هی.پسره چلغوز ...
ندیمه.سرورم ملکه تشریف فرما میشن
مین هی.*ملکه چرا اینجاس مگه تهیونگ پدرش افسر نیست مگه ملکه نباید الان حالش بد باشه ...عههه الان فکر اینا نیست حالا چیکار کنم*
تهیونگ.مین هی مین هی *برآید استایل بغلش کردم و جوری که کسی نفهمه بردمش به اقامتگاه خودم ندیمه ها چونکه باید میرفتن پیش مادرم نبودن گذاشتمش روی تخت و خواستم لباسشو عوض کنم که یادم اومد دختره حالا چیکار کنم
یه فکری به سرم زد چشم بندمو بستم و بدون اینکه به بدنش نگاه کنم لباسشو عوض کردم و مجبور بودم از لباسهای خودم تنش کنم چشم هامو باز کردم که دیدم چقدر این لباس براش بزرگه😂
یه لحظه ....محوش شدم اون چشم های معصومی که داشت با همه دخترای هوس باز و پلید اینجا فرق داشت انگار یک گل و از بهشت آوردن اینجا اون اولین کسی بود که خودم میخواستم باهاش اشنا بشم اون مثل قبلیا دنبال پول و مال و قدرت نیست داشتم نگاهش میکردم که یکدفعه چشم هاشو باز کرد
مین هی.*چشم هامو باز کردم و بالای سرم یک پسر جذاب دیدم ولی اون کیه اصلا من اینجا چیکار میکنمممم اینجا کجاست*
تهیونگ.مین هی
مین هی.تو....تو کی
تهیونگ.من تهیونگم دیگه
مین هی.تو تهیونگی
تهیونگ.اره مگه نمی شناختیم
مین هی.نه آخه دیشب تو ماسک زده بودی و نتونستم چهرتو کامل ببینم
تهیونگ.خب الان دیدی
مین هی.اره
تهیونگ.چرا اینطوری شده بودی
مین هی.خب راستش*نمیتونستم بگم واگر نه مطمئن بودم ناراحت میشه بلاخره اون جزوی از سرباز های ملکه و فکر میکنه میخواستم از قصد به ملکه صدمه بزنم* خب ...اممم چیزه خاصی نبوده...خب میدونی ...از پله ها پام پیچ خورد افتادم پایین*این چی بود دیگه بهونه بهتر پیدا نکردی آخه*
تهیونگ.واقعا مطمئن باشم دروغ نمیگی
مین هی.اره.....راستی من اینجا چیکار میکنم*یک نگاه به خودم کردم دیدم لباس هام عوض شده نکنه نه نه امکان ندارد*
تهیونگ*دیدم متوجه شده بودش که لباس هاشو عوض شده برای همین چشم هاشو تعجب بار آورد بالا و منو نگاه کرد*
مین هی.میگم تو احیانا...
تهیونگ.اره خب... من لباستو عوض کردم
مین هی.چیییی(داد)
تهیونگ.گوشم کر شد
مین هی.پسره چلغوز ...
ندیمه.سرورم ملکه تشریف فرما میشن
مین هی.*ملکه چرا اینجاس مگه تهیونگ پدرش افسر نیست مگه ملکه نباید الان حالش بد باشه ...عههه الان فکر اینا نیست حالا چیکار کنم*
۳.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.