مدرسه ی پولدارا پارت پنجم
با این کاری که کرد شوکه شدم...
دیدم داره لباساشو در میاره
ات: اخیش اوففف گرمه باید تمام لباسمو در بیارم
نمیدونستم چه گلی به سرم بزنم... ولی یک فکری به ذهنم رسید... که از ماشین پیاده شدم... میخواستم قایم بشم... اما دختره کم سن و سال با ماشین چند میلیارد دلاری رو تنها بذارم هم برای من بده هم برای اون... اما دلم میخواست ببینم بدنش چقدر هیکلیه بنظر ورزشکار میاد...
ادمین: اخ جیمین تو چه فکرا میکنی... اون چه فکرا جیمین: اذیتم میکنی نه؟ ادمین: اره... مشکل؟ جیمین: نه... راستی تو خونه زندگی نداری همش مزاحم مردمی ادمین: نه من الافم به گاو ها کمک میکنم تا بیماری نگیرن😂😂 جیمین: حالا میشه تنهام بذاری ادمین: ببخشید... با اجازه بای
ویو ات: میخواستم ببینم این پسره جلب توجهی میکنه با لخت شدنه من؟... اما این پسره بنظر چشم پاک میاد... باید یک فکری بکنم... اخه چرا حرف نمیزنه... دیوونه شدم.. واستا بزار بهش با پیامک بگم
ویو جیمین: دینگ دینگ(صدای پیامک گوشی) اوففف نصفه شب کی پیام میده
ات: اقا پسر کی اسمتو میگی
هااا... واستا ولی میتونم برای اینکه از دستش راحت بشم یک اسمی رو بگم... اها چرا راه دور میرم جونگ کوک... ولی نه نمیشه... اوممم پارک بونگ دو اره اسم برادرم
جیمین: اسم من پارک بونگ دو هست
ات: اخ جونم بونگ دو چه اسمه قشنگیی(با خودش میگه)... بونگ دو دوست پسرمه فردا میرم به همه پزشو میدم... یک شوهر پولدار دارم
(صبح)
ویو ات: صبح با ذوق بدون الارم گوشی از خوابم بیدار شدم... انقدر حالم خوب بود که خدا میدونه
ات: سلام مامانی مامان ات: چت شده... دیوانه شدی یا...(پرید وسط حرفش) ات: مامان جون من باید برم بابای (لبخند)
توی راه یک فکری به ذهنم رسید... باید به بونگ دو ابراز علاقه کنم تا اونم بفهمه احساسات منو
جیمین ویو: از دیشب انقدر فکرم مشغول بود نتونستم بخوابم.. * دینگ دینگ * ای بابا... دوباره اته
(پیامک)
ات: چطوری بونگ دونگ شییی جیمین: خوبم چیشد پیام دادی؟ ات: ای بابا ولش من رسیدم مدرسه... امیدوارم حالت خوب باشه بای جیمین: باشه بای
ات ویو: رسیدم مدرسه... با حرف بونگ دونگ یکم ناراحت شدم... اییی پسره ی چندش رومخ هم پیداش شد... چرا انقدر ناراحت بنظر میرسه
ات: چیه ناراحتی... حتما داری تسلیم میشی نه؟ جیمین: ولم کن... استاد میشه برم بیرون استاد: باشه برو
ویو جیمین: رفتم دستشویی... به صورتم اب زدم... به دیشب فکر میکردم... با همه ی این فکرا دوباره به سمت کلاس رفتم... زنگ رو زده بودن.. رفتم توی کلاس... صدای خنده های اون دختره ات هم تا بیرون میومد
ات:....
التماسم کردین که بذارم و الانم گذاشتم💙🙏🏻
دیدم داره لباساشو در میاره
ات: اخیش اوففف گرمه باید تمام لباسمو در بیارم
نمیدونستم چه گلی به سرم بزنم... ولی یک فکری به ذهنم رسید... که از ماشین پیاده شدم... میخواستم قایم بشم... اما دختره کم سن و سال با ماشین چند میلیارد دلاری رو تنها بذارم هم برای من بده هم برای اون... اما دلم میخواست ببینم بدنش چقدر هیکلیه بنظر ورزشکار میاد...
ادمین: اخ جیمین تو چه فکرا میکنی... اون چه فکرا جیمین: اذیتم میکنی نه؟ ادمین: اره... مشکل؟ جیمین: نه... راستی تو خونه زندگی نداری همش مزاحم مردمی ادمین: نه من الافم به گاو ها کمک میکنم تا بیماری نگیرن😂😂 جیمین: حالا میشه تنهام بذاری ادمین: ببخشید... با اجازه بای
ویو ات: میخواستم ببینم این پسره جلب توجهی میکنه با لخت شدنه من؟... اما این پسره بنظر چشم پاک میاد... باید یک فکری بکنم... اخه چرا حرف نمیزنه... دیوونه شدم.. واستا بزار بهش با پیامک بگم
ویو جیمین: دینگ دینگ(صدای پیامک گوشی) اوففف نصفه شب کی پیام میده
ات: اقا پسر کی اسمتو میگی
هااا... واستا ولی میتونم برای اینکه از دستش راحت بشم یک اسمی رو بگم... اها چرا راه دور میرم جونگ کوک... ولی نه نمیشه... اوممم پارک بونگ دو اره اسم برادرم
جیمین: اسم من پارک بونگ دو هست
ات: اخ جونم بونگ دو چه اسمه قشنگیی(با خودش میگه)... بونگ دو دوست پسرمه فردا میرم به همه پزشو میدم... یک شوهر پولدار دارم
(صبح)
ویو ات: صبح با ذوق بدون الارم گوشی از خوابم بیدار شدم... انقدر حالم خوب بود که خدا میدونه
ات: سلام مامانی مامان ات: چت شده... دیوانه شدی یا...(پرید وسط حرفش) ات: مامان جون من باید برم بابای (لبخند)
توی راه یک فکری به ذهنم رسید... باید به بونگ دو ابراز علاقه کنم تا اونم بفهمه احساسات منو
جیمین ویو: از دیشب انقدر فکرم مشغول بود نتونستم بخوابم.. * دینگ دینگ * ای بابا... دوباره اته
(پیامک)
ات: چطوری بونگ دونگ شییی جیمین: خوبم چیشد پیام دادی؟ ات: ای بابا ولش من رسیدم مدرسه... امیدوارم حالت خوب باشه بای جیمین: باشه بای
ات ویو: رسیدم مدرسه... با حرف بونگ دونگ یکم ناراحت شدم... اییی پسره ی چندش رومخ هم پیداش شد... چرا انقدر ناراحت بنظر میرسه
ات: چیه ناراحتی... حتما داری تسلیم میشی نه؟ جیمین: ولم کن... استاد میشه برم بیرون استاد: باشه برو
ویو جیمین: رفتم دستشویی... به صورتم اب زدم... به دیشب فکر میکردم... با همه ی این فکرا دوباره به سمت کلاس رفتم... زنگ رو زده بودن.. رفتم توی کلاس... صدای خنده های اون دختره ات هم تا بیرون میومد
ات:....
التماسم کردین که بذارم و الانم گذاشتم💙🙏🏻
۴.۷k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.