برده کوچک ارباب
فصل اول
پارت ۱۷
ببخشید عزیزان اورالینتون کرم داره
فقط اومدم اذیتتون کنم
اونجایی که گفتم
نمیدونم چرا حس میکردم که یکی دارم نگاهم میکنه که یهو یه چیزی دیدم
اون چیزی نبود بجز......
رو بی خیال شید
آکوتاگوا هنوز داره اون بچه رو اذیت میکنه
٪انگشتم رو در آوردمو
لباسش رو به طرز وحش.یانه ای از تنش در آوردم
با دستم دو طرف صورتش رو بهم فشردم و لبهاش رو مزه کردم
داشت گریه میکرد
بلند بلند گریه میکرد
بعضی وقت ها هم
جیغ میکشید که
صداش توی دهنم خفه میشد
آخر سر هم د...ی....کمو واردش کردم
جیغی از سر درد کشید
و داشت هق هق گریه میکرد
دیدم داره صدای شاخه و برگ میاد
شک نکردم چون اونجا حیوونای زیادی داشت پس اون صدا ها طبیعی بود
ویو کونیکیدا:
دازای منو فرستاده بود تا آکوتاگوا رو تعقیب کنم
چند دقیقه داشتم نگاهش میکردمو باورم نمیشد گه زنونگی اون دختره رو بگیره
من بشدت به درخت حساسیت دارم
خیلی خودمو کنترل کرده بودم که عطسه نکنم
ولی دیگه نتونستم
خودمو کنترل کنم
و عطسم گرفت
آکوتاگوا برگشت ولی منو ندید
منم منتظر موقعیت مناسب بودم که بهش حمله کنم
البته تنها نه
با برده های درجه پایین دازای
به دازای خبر دادم که برده هاشو بفرسته
حدود پنج مین گذشت که دیدم سربازاش اومدن
منتظر علامتم بودن که حمله کنم
علامت دادم که برن
وقتی درو باز کردن
شوک شدیم چون....
پارت ۱۷
ببخشید عزیزان اورالینتون کرم داره
فقط اومدم اذیتتون کنم
اونجایی که گفتم
نمیدونم چرا حس میکردم که یکی دارم نگاهم میکنه که یهو یه چیزی دیدم
اون چیزی نبود بجز......
رو بی خیال شید
آکوتاگوا هنوز داره اون بچه رو اذیت میکنه
٪انگشتم رو در آوردمو
لباسش رو به طرز وحش.یانه ای از تنش در آوردم
با دستم دو طرف صورتش رو بهم فشردم و لبهاش رو مزه کردم
داشت گریه میکرد
بلند بلند گریه میکرد
بعضی وقت ها هم
جیغ میکشید که
صداش توی دهنم خفه میشد
آخر سر هم د...ی....کمو واردش کردم
جیغی از سر درد کشید
و داشت هق هق گریه میکرد
دیدم داره صدای شاخه و برگ میاد
شک نکردم چون اونجا حیوونای زیادی داشت پس اون صدا ها طبیعی بود
ویو کونیکیدا:
دازای منو فرستاده بود تا آکوتاگوا رو تعقیب کنم
چند دقیقه داشتم نگاهش میکردمو باورم نمیشد گه زنونگی اون دختره رو بگیره
من بشدت به درخت حساسیت دارم
خیلی خودمو کنترل کرده بودم که عطسه نکنم
ولی دیگه نتونستم
خودمو کنترل کنم
و عطسم گرفت
آکوتاگوا برگشت ولی منو ندید
منم منتظر موقعیت مناسب بودم که بهش حمله کنم
البته تنها نه
با برده های درجه پایین دازای
به دازای خبر دادم که برده هاشو بفرسته
حدود پنج مین گذشت که دیدم سربازاش اومدن
منتظر علامتم بودن که حمله کنم
علامت دادم که برن
وقتی درو باز کردن
شوک شدیم چون....
۶.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.