نظر اجباریه
نظر اجباریه
پارت۵
*تیفانی*
وقتی از خواب بیدارشدم،رفتم دست و صورتمو شستم و از اتاقم اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق ته یون.در زدم - بله.))در اتاقو باز کردم:میشه بیام تو؟ - بله بفرما.))
نشستم پیشش:خب قرار بود بهم بگی که چی شد که حالت بد شد،میگی؟؟؟ - باشه میگم.
همه جریانو گفت منم ساکت نشسته بودم و به حرفاش گوش میکردم بعد که حرفاش تموم شد،نمیدونم چم شده بود زل زده بودم به چشاش - تیفانی - بله - چرا اینجوری زل زدی بهم؟؟؟ - هیچی همینجوری.
بعد بلند شدم،خواستم از اتاق برم بیرون:تیفانی - بله - اممم هیچی.
بعد از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم.نمیدونم چم شده بود خیلی عصبانی شده بودم،خودمم نمیدونم که چرا اینقدر اعصابم به هم ریخته.
*ته یون*
تو فکر این بودم که چرا تیفانی زل زده بود بهم،نکنه اونم ناراحت شد.
سعی کردم همه چیو فراموش کنم.رفتم پیش تیفانی و بهش گفتم که میخوام برم شرکت اونم گفت باشه.
رفتم لباسامو عوض کردمو زود خودمو رسوندم شرکت.وقتی رسیدم اول رفتم سمت دفتر کار برادرم.در زدم - بفرما - سلام - سلام ته یون کی مرخصی شدی؟ - امروز صبح - خب چرا اومدی؟؟؟ می موندی استراحت کنی - اخه حوصلم سررفت،اومدم شرکت.))
نشستم رو صندلی و کلی باهم حرف زدیم.بعد یهویی یکی در زد.وقتی اومد تو سلام کرد منم جوابشو دادم،خیلی برام آشنا بود حس میکردم دیدمش ولی کیه؟؟؟از دفتر کاربرادرم رفتم و بیرون و رفتم سمت دفتر کارم.نشستم رو صندلی و کمی فکر کردم،یاد گروهEXO افتادم.گوشیمو روشن کردمو رفتم تو گالری تک تک عکسای گروهEXOرو گشتم که عکسشو پیدا کردم:وای!مگه میشه خودش باشه؟؟؟
یه بار دیگه درست به عکس نگاه کردم و فهمیدم که اره خودشه(بکهیون)
صدای درو شنیدم:بفرما.بکهیون:شما معاون هستین؟ - بله - پس این برگه هارو باید امضا کنین.)) برگه هارو ازش گرفتم و درحالی که داشتم امضا میزدم گفتم:میشه یه سوالی ازت بپرسم؟ - بله بفرمایین - تو عضو گروهEXO هستی؟ - اره - اسمت بکهیونه - اره.......چرا این سوالارو میپرسی؟ - چونکه وقتی دیدمت حس کردم که برام اشنایی - منم حس میکنم از قبل تورو دیدم - اره ما چند بار همدیگرو دیدیم - میشه بگی اسمت چیه؟ - ته یون لیدر SNSD هستم - خوشبختم - همچنین - خب من دیگه فعلا باید برم به کارم برسم.)) سرمو تکون دادم به معنی باشه.
وقتی که رفت خودکارو گذاشتم رو میزو رفتم تو فکر نمیدونم چم شده بود همش تو فکر بکهیون بودم اصلا از ذهنم نمی رفت بیرون.......
پارت۵
*تیفانی*
وقتی از خواب بیدارشدم،رفتم دست و صورتمو شستم و از اتاقم اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق ته یون.در زدم - بله.))در اتاقو باز کردم:میشه بیام تو؟ - بله بفرما.))
نشستم پیشش:خب قرار بود بهم بگی که چی شد که حالت بد شد،میگی؟؟؟ - باشه میگم.
همه جریانو گفت منم ساکت نشسته بودم و به حرفاش گوش میکردم بعد که حرفاش تموم شد،نمیدونم چم شده بود زل زده بودم به چشاش - تیفانی - بله - چرا اینجوری زل زدی بهم؟؟؟ - هیچی همینجوری.
بعد بلند شدم،خواستم از اتاق برم بیرون:تیفانی - بله - اممم هیچی.
بعد از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاقم.نمیدونم چم شده بود خیلی عصبانی شده بودم،خودمم نمیدونم که چرا اینقدر اعصابم به هم ریخته.
*ته یون*
تو فکر این بودم که چرا تیفانی زل زده بود بهم،نکنه اونم ناراحت شد.
سعی کردم همه چیو فراموش کنم.رفتم پیش تیفانی و بهش گفتم که میخوام برم شرکت اونم گفت باشه.
رفتم لباسامو عوض کردمو زود خودمو رسوندم شرکت.وقتی رسیدم اول رفتم سمت دفتر کار برادرم.در زدم - بفرما - سلام - سلام ته یون کی مرخصی شدی؟ - امروز صبح - خب چرا اومدی؟؟؟ می موندی استراحت کنی - اخه حوصلم سررفت،اومدم شرکت.))
نشستم رو صندلی و کلی باهم حرف زدیم.بعد یهویی یکی در زد.وقتی اومد تو سلام کرد منم جوابشو دادم،خیلی برام آشنا بود حس میکردم دیدمش ولی کیه؟؟؟از دفتر کاربرادرم رفتم و بیرون و رفتم سمت دفتر کارم.نشستم رو صندلی و کمی فکر کردم،یاد گروهEXO افتادم.گوشیمو روشن کردمو رفتم تو گالری تک تک عکسای گروهEXOرو گشتم که عکسشو پیدا کردم:وای!مگه میشه خودش باشه؟؟؟
یه بار دیگه درست به عکس نگاه کردم و فهمیدم که اره خودشه(بکهیون)
صدای درو شنیدم:بفرما.بکهیون:شما معاون هستین؟ - بله - پس این برگه هارو باید امضا کنین.)) برگه هارو ازش گرفتم و درحالی که داشتم امضا میزدم گفتم:میشه یه سوالی ازت بپرسم؟ - بله بفرمایین - تو عضو گروهEXO هستی؟ - اره - اسمت بکهیونه - اره.......چرا این سوالارو میپرسی؟ - چونکه وقتی دیدمت حس کردم که برام اشنایی - منم حس میکنم از قبل تورو دیدم - اره ما چند بار همدیگرو دیدیم - میشه بگی اسمت چیه؟ - ته یون لیدر SNSD هستم - خوشبختم - همچنین - خب من دیگه فعلا باید برم به کارم برسم.)) سرمو تکون دادم به معنی باشه.
وقتی که رفت خودکارو گذاشتم رو میزو رفتم تو فکر نمیدونم چم شده بود همش تو فکر بکهیون بودم اصلا از ذهنم نمی رفت بیرون.......
۹.۸k
۰۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.