فیک "عشق" سایبری;, پارت اول
.
.
ما دو خط موازی بودیم,بهم رسیدنمان
قوانین جهان را بهم میزد...
باهم بودنمان باشد برای دنیایی دیگر.
.
.
خوشبخت و سرخوش و بیخیال ..
روی صندلی چوبی با کوسن نرم و زیبایی نشسته بود و با ذوق تابلوی نقاشی روبه روش رو کامل میکرد."عالی شده"! این جمله رو گفت و با شوق و ذوق تابلو رو برداشت و بلند شد.نقاشی ای که بعد از 2 ماه بازیگوشی و وقت طلف کردن بالاخره تونست بکشه!..به جرئت میشه گفت انگار یه نقاش ماهر و با تجربه ای اونو کشیده و کیونگ از موزه دزدیدش ..
تابلو رو با احتیاط گزاشت کنار بقیه تابلوها که روی دیوار بزرگ اتاقش نصب کرده بود و اون تابلو رو هم بهشون اضافه کرد. بعد از نصب کردن تابلوی نقاشی مودش کاملا تغییر کرد و خسته خودشو انداخت روی تخت و به دیوار هنریش نگاه کرد.. به قول یونگ دیوار دیگه جا نداره!
گیئونگ.دونسنگ قشنگم بیا شام.
با لحن مهربون و زبون شیرینی اینو گفت..! کیونگ مطمئنه که امروز اتفاقای خوبی براش افتاده .. دونسنگ عزیزم؟ کم پیش میاد انقدر با محبت حرف بزنه.
کیونگ با خستگی ای که انگار تمام وجودشو گرفته بود از حالت خوابیده نشست. به محظ نشستن کمرش بخاطر زیاد نشستنن روی صندلی درد گرفت. کیونگ هم البته سریع واکنش نشون داد. صورتشو چروک کرد و دستشو به کمرش گرفت..و آروم بلند شد و باهمون دماغ چروک شده از اتاق بیرون رفت و درو بست..درحالی که هنوز دستش به کمرش بود آروم از پله ها پایین رفت.
یونگ.اومدی؟
کیونگ پوقی زد زیر خنده..
.مگه مجبوری با دهن پر حرف بزنی آخه..آی
سریع برگشت و متعجب نگاهش کرد.
"چیشد؟" هیچی اوما کمرم یکم..
نشست روی صندلی غذاخوری و ادامه داد
یکم درد میکنه!
با اومدن گیئونگ از توالت و سروصدایی که ایجاد کرد مامان کیونگ حرفشو خورد و بقیه هم با دهن پر به اونی شون نگاه میکردن!
"نچ نچ خیر سرت بزرگتر از مایی"
یونگ با گفتن این حرف درحالی که با نگاهش گیئونگ رو دنبال میکرد باعث شد چند قطره از آب دهنش روی میز بریزه .. ولی از خوش شانسیش کیونگ حواسش نبود و متوجهش نشد!
"جونهوووو"
خانم سوآ یا همون مامان کیونگ همزمان با صدا کردن آقای جونهو یا همون پدر کیونگ روی صندلی نشست و بشقاب گوشت و سویا رو هم روی میز گزاشت.
سوآ. بیا بشین گیئونگ..پس این جونهو کجا موند!؟
گیئونگ مسخره بازی درمیاورد و خودش به خودش میخندید."دیوونه شدی جیئونگ"؟ جونهو اینو پرسید و روی صندلی کنار کیونگ نشست.
.اوما...این گیئونگ چشه؟! دیوونه شده؟
یونگ اصلاح کرد؛ "بود"..!
سوآ.نمیدونم والا..از وقتی از سرکار برگشته یه جا بند نمیشه..مدام قربون صدقم میره.
گیئونگ.اوما جونم خب من فدات بشم الاهی اگه بهت بگم که تو...
[نشستن که نه..خودشو کوبوند روی صندلی]و ادامه داد؛
.کل خونه که سهله..کل سئول رو میدویی و میرقصی!
حوصله جر و بحثشونو نداشتم..غذام هم تموم شده بود و داشتم نگاهشون میکردم .. خمیازه ای کشیدم و بلند شدم.
کیونگ. ممنون اوما..خوشمزه بود!
اصلا متوجه نشد اما جونهو بجاش جواب کیونگ رو داد و باعث شد نگاه خیره و خمار یونگ به پدرش که کنار صندلی ای که بهش تکیه کرده بود نشسته بیوفته. "نوش جونت دخترکم..برو بخواب معلومه خسته ای" یونگ دوباره خمیازه ای کشید که حس کرد اینبار واقعا دهنش پاره شده .. از آپاش تشکری کرد و رفت به سمت پله ها. حس میکرد الاناست که از خستگی غش کنه..صداهاشون کمتر و کمتر میشد.
.ولی اوماااا من خیلی وقت بود روش کراش بودم! وای من مطمئنم اگه ببینیش به خودت ببالی که دوماد آیندت- دیگه صداشون به وضوح نمیاد. گیونگ در اتاقشو باز کرد و به سمت تختش رفت و خودشو پرت کرد و چشماش رو بست...نفهمید کی خواش برد..!
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_عشق_سایبری #فیک_سایبری
#فیک_عشق_سایبری_پارت_اول
#فیک_عشق_سایبری_پارت_1
#پارت_اول #پارت1 #پارت1 #part_1
.
ما دو خط موازی بودیم,بهم رسیدنمان
قوانین جهان را بهم میزد...
باهم بودنمان باشد برای دنیایی دیگر.
.
.
خوشبخت و سرخوش و بیخیال ..
روی صندلی چوبی با کوسن نرم و زیبایی نشسته بود و با ذوق تابلوی نقاشی روبه روش رو کامل میکرد."عالی شده"! این جمله رو گفت و با شوق و ذوق تابلو رو برداشت و بلند شد.نقاشی ای که بعد از 2 ماه بازیگوشی و وقت طلف کردن بالاخره تونست بکشه!..به جرئت میشه گفت انگار یه نقاش ماهر و با تجربه ای اونو کشیده و کیونگ از موزه دزدیدش ..
تابلو رو با احتیاط گزاشت کنار بقیه تابلوها که روی دیوار بزرگ اتاقش نصب کرده بود و اون تابلو رو هم بهشون اضافه کرد. بعد از نصب کردن تابلوی نقاشی مودش کاملا تغییر کرد و خسته خودشو انداخت روی تخت و به دیوار هنریش نگاه کرد.. به قول یونگ دیوار دیگه جا نداره!
گیئونگ.دونسنگ قشنگم بیا شام.
با لحن مهربون و زبون شیرینی اینو گفت..! کیونگ مطمئنه که امروز اتفاقای خوبی براش افتاده .. دونسنگ عزیزم؟ کم پیش میاد انقدر با محبت حرف بزنه.
کیونگ با خستگی ای که انگار تمام وجودشو گرفته بود از حالت خوابیده نشست. به محظ نشستن کمرش بخاطر زیاد نشستنن روی صندلی درد گرفت. کیونگ هم البته سریع واکنش نشون داد. صورتشو چروک کرد و دستشو به کمرش گرفت..و آروم بلند شد و باهمون دماغ چروک شده از اتاق بیرون رفت و درو بست..درحالی که هنوز دستش به کمرش بود آروم از پله ها پایین رفت.
یونگ.اومدی؟
کیونگ پوقی زد زیر خنده..
.مگه مجبوری با دهن پر حرف بزنی آخه..آی
سریع برگشت و متعجب نگاهش کرد.
"چیشد؟" هیچی اوما کمرم یکم..
نشست روی صندلی غذاخوری و ادامه داد
یکم درد میکنه!
با اومدن گیئونگ از توالت و سروصدایی که ایجاد کرد مامان کیونگ حرفشو خورد و بقیه هم با دهن پر به اونی شون نگاه میکردن!
"نچ نچ خیر سرت بزرگتر از مایی"
یونگ با گفتن این حرف درحالی که با نگاهش گیئونگ رو دنبال میکرد باعث شد چند قطره از آب دهنش روی میز بریزه .. ولی از خوش شانسیش کیونگ حواسش نبود و متوجهش نشد!
"جونهوووو"
خانم سوآ یا همون مامان کیونگ همزمان با صدا کردن آقای جونهو یا همون پدر کیونگ روی صندلی نشست و بشقاب گوشت و سویا رو هم روی میز گزاشت.
سوآ. بیا بشین گیئونگ..پس این جونهو کجا موند!؟
گیئونگ مسخره بازی درمیاورد و خودش به خودش میخندید."دیوونه شدی جیئونگ"؟ جونهو اینو پرسید و روی صندلی کنار کیونگ نشست.
.اوما...این گیئونگ چشه؟! دیوونه شده؟
یونگ اصلاح کرد؛ "بود"..!
سوآ.نمیدونم والا..از وقتی از سرکار برگشته یه جا بند نمیشه..مدام قربون صدقم میره.
گیئونگ.اوما جونم خب من فدات بشم الاهی اگه بهت بگم که تو...
[نشستن که نه..خودشو کوبوند روی صندلی]و ادامه داد؛
.کل خونه که سهله..کل سئول رو میدویی و میرقصی!
حوصله جر و بحثشونو نداشتم..غذام هم تموم شده بود و داشتم نگاهشون میکردم .. خمیازه ای کشیدم و بلند شدم.
کیونگ. ممنون اوما..خوشمزه بود!
اصلا متوجه نشد اما جونهو بجاش جواب کیونگ رو داد و باعث شد نگاه خیره و خمار یونگ به پدرش که کنار صندلی ای که بهش تکیه کرده بود نشسته بیوفته. "نوش جونت دخترکم..برو بخواب معلومه خسته ای" یونگ دوباره خمیازه ای کشید که حس کرد اینبار واقعا دهنش پاره شده .. از آپاش تشکری کرد و رفت به سمت پله ها. حس میکرد الاناست که از خستگی غش کنه..صداهاشون کمتر و کمتر میشد.
.ولی اوماااا من خیلی وقت بود روش کراش بودم! وای من مطمئنم اگه ببینیش به خودت ببالی که دوماد آیندت- دیگه صداشون به وضوح نمیاد. گیونگ در اتاقشو باز کرد و به سمت تختش رفت و خودشو پرت کرد و چشماش رو بست...نفهمید کی خواش برد..!
#فیک #سناریو #فیک_بی_تی_اس
#فیک_عشق_سایبری #فیک_سایبری
#فیک_عشق_سایبری_پارت_اول
#فیک_عشق_سایبری_پارت_1
#پارت_اول #پارت1 #پارت1 #part_1
۵.۵k
۲۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.