part: (1)(1)
part: (1)(1)
سعی کردم بدون اینکه بهش محل بدم راه برم که یه نوری دیدم
_ شماها جانگ ات وجعون جونگ کوک هستین
ات: بله خودمونیم یکم رفتم نزدیک تر دیدم راهنمامون ها یونه
هایون: خوبین زخمی نشدین
کوک: اره خوبیم
هایون: بدویید وقت تلف نکنین بیاین تو ماشین
ویو ات
رفتیم سوار ماشین شدیم تمام راه داشتم به کار کوک فکر میکردم چرا باید همچین کاری بکنه
جدی جدی میخواست ببوسم زیر چشمی به جونگ کوک نگاه کردمدیدم کلاه هودیش کشیده روسرش
داره به جلو نگاه میکنه منم نگاهمو دادم به جلو حدود بیست دقیقه بعد رسیدیم منم جلوتر از کوک خودمو رسوندم به اتاق کوکم بعد من اومد تو اتاق لباسامو ورداشتم برم تو حموم عوض کنم
کوک: همونجا بمون میخام لباس عوض کنم
ات: به من چه میخوای عوض کنی بعد من بیا
زیرلب با خودم زمزمه کردم چرا یاید بخاطرش تو حموم بمونم تا لباس بپوشه بعد من بیاد لباسامو عوض کردم اومدم بیرون که با بالاتنه لخت کوک مواجه شدم
کوک: یااا مگه نگفتم اون تو بمون تا من لباس عوض کنم
ات: به خودم اومد سریع پشتمو به کوک کردم.... من چیزی ندیدم
کوک: هه امیدوارم...
ات: رو تخت دراز کشیدم دیدم کوکم اونورم خوابید.... میگم توجنگل چرا اینجوری کردی
کوک: نمیدونم
ات: یعنی چی نمیدونی اونجوری کردی بعد الان میگی نمیدونم
کوک: خوب اون موقع خیلی کیوت شده بودی منم دلم خواست ببوسمـ... نه یعنی با بوسه خفت کنم
ببخشید دیر گذاشتم ♡
خوشحال میشم یکم حمایت کنین 🌙
سعی کردم بدون اینکه بهش محل بدم راه برم که یه نوری دیدم
_ شماها جانگ ات وجعون جونگ کوک هستین
ات: بله خودمونیم یکم رفتم نزدیک تر دیدم راهنمامون ها یونه
هایون: خوبین زخمی نشدین
کوک: اره خوبیم
هایون: بدویید وقت تلف نکنین بیاین تو ماشین
ویو ات
رفتیم سوار ماشین شدیم تمام راه داشتم به کار کوک فکر میکردم چرا باید همچین کاری بکنه
جدی جدی میخواست ببوسم زیر چشمی به جونگ کوک نگاه کردمدیدم کلاه هودیش کشیده روسرش
داره به جلو نگاه میکنه منم نگاهمو دادم به جلو حدود بیست دقیقه بعد رسیدیم منم جلوتر از کوک خودمو رسوندم به اتاق کوکم بعد من اومد تو اتاق لباسامو ورداشتم برم تو حموم عوض کنم
کوک: همونجا بمون میخام لباس عوض کنم
ات: به من چه میخوای عوض کنی بعد من بیا
زیرلب با خودم زمزمه کردم چرا یاید بخاطرش تو حموم بمونم تا لباس بپوشه بعد من بیاد لباسامو عوض کردم اومدم بیرون که با بالاتنه لخت کوک مواجه شدم
کوک: یااا مگه نگفتم اون تو بمون تا من لباس عوض کنم
ات: به خودم اومد سریع پشتمو به کوک کردم.... من چیزی ندیدم
کوک: هه امیدوارم...
ات: رو تخت دراز کشیدم دیدم کوکم اونورم خوابید.... میگم توجنگل چرا اینجوری کردی
کوک: نمیدونم
ات: یعنی چی نمیدونی اونجوری کردی بعد الان میگی نمیدونم
کوک: خوب اون موقع خیلی کیوت شده بودی منم دلم خواست ببوسمـ... نه یعنی با بوسه خفت کنم
ببخشید دیر گذاشتم ♡
خوشحال میشم یکم حمایت کنین 🌙
۱.۶k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.