☆ سناریو
☆ سناریو
Pov : وقتی باهم داخل رابطه بودین و بردیشون پیش
خانوادت اما گفتین همکارین و یهو سوتی میده
نامجون =
نامجون : اره ا/ت واقعا خارقالعاده اس
بعد از کلمه یی که به زبون آورد ، سعی داشت جعمش کنه
نامجون : ام ، ام چیزه ، منظور من اینه که ...
پریدی وسط حرفش و حرفش رو اصلاح کردی
ا/ت : منظورش درمورد کار بود ، مگه نه نامجون ؟
نامجون : عا ، اره ، اره
ولی خب مامان و بابات زرنگتر از این حرفا بودن
جین =
جین : اره دیگه ا/تم به خودم رفته هم خوشگل و خوشتیپه ، هم با استعداد
با نگاه هایی که خوب میشناختشون بهش خیره شدی و لبخندی زدی و با یک جمله سعی کردی جعمش کنی و موفق هم شدی
یونگی =
اونشب باروت شدیدی میبارید ، چون تو و یونگی سال ها بود که باهم دوست بودید خوانواده ات میشناختنش ، پس اجازه دادن امشب رو خونه تون مهمون باشه .
همونطوری که داشتی به سمت اتاقت میرفتی دستت از سمت کشیده شد و به داخل اتاق هدایت شدی .
همونطور که تورو به دیوار چسبونده بود ، در اتاق باز شد و مادرت جلوی در نمایان شد .
مادرت : پسرم برات ملافه ی تمیز آور...
که دیدنتون سریع درو بست ، و فهمیدی که بد بخت شدی .
جیهوپ = ایشون سوتی نمیده اصلا ، آنقدر محترمانه و مودبانه صحبت میکنه که خود مادر و پدرت میخوان که دامادمون بشه
جیمین =
این بچه آنقدر سوتی میداد که تو فقط حرف میزدی و اون فقط با سر تایید میکرد 😂
تهیونگ =
پدرت داشت درمورد ازدواج با پسر عموت صحبت میکرد، اصلا نفهمیدی چطوری بحث به ازدواج تو با اون پسره هول کشیده شد .
میتونستی رگ گردن و دست های ته که از عصبانیت بیرون زده بودن رو ببینی ، که صبرش تموم شد و تورو از خونه خارج کرد
جونگکوک =
ایشون سوتی میداد و اونم از قصد طوری که مادر و پدرت صد درصد متوجه میشدن
کوک : واقعا مرسی
پدرت : چرا ؟
کوک : چون یه فرشته بهم هدیه دادید
خلاصه پرای پدر و مادرت از رک بودن ایشون ریخته بود 😂
شرط سناریو
30:« لایک ❤️
Pov : وقتی باهم داخل رابطه بودین و بردیشون پیش
خانوادت اما گفتین همکارین و یهو سوتی میده
نامجون =
نامجون : اره ا/ت واقعا خارقالعاده اس
بعد از کلمه یی که به زبون آورد ، سعی داشت جعمش کنه
نامجون : ام ، ام چیزه ، منظور من اینه که ...
پریدی وسط حرفش و حرفش رو اصلاح کردی
ا/ت : منظورش درمورد کار بود ، مگه نه نامجون ؟
نامجون : عا ، اره ، اره
ولی خب مامان و بابات زرنگتر از این حرفا بودن
جین =
جین : اره دیگه ا/تم به خودم رفته هم خوشگل و خوشتیپه ، هم با استعداد
با نگاه هایی که خوب میشناختشون بهش خیره شدی و لبخندی زدی و با یک جمله سعی کردی جعمش کنی و موفق هم شدی
یونگی =
اونشب باروت شدیدی میبارید ، چون تو و یونگی سال ها بود که باهم دوست بودید خوانواده ات میشناختنش ، پس اجازه دادن امشب رو خونه تون مهمون باشه .
همونطوری که داشتی به سمت اتاقت میرفتی دستت از سمت کشیده شد و به داخل اتاق هدایت شدی .
همونطور که تورو به دیوار چسبونده بود ، در اتاق باز شد و مادرت جلوی در نمایان شد .
مادرت : پسرم برات ملافه ی تمیز آور...
که دیدنتون سریع درو بست ، و فهمیدی که بد بخت شدی .
جیهوپ = ایشون سوتی نمیده اصلا ، آنقدر محترمانه و مودبانه صحبت میکنه که خود مادر و پدرت میخوان که دامادمون بشه
جیمین =
این بچه آنقدر سوتی میداد که تو فقط حرف میزدی و اون فقط با سر تایید میکرد 😂
تهیونگ =
پدرت داشت درمورد ازدواج با پسر عموت صحبت میکرد، اصلا نفهمیدی چطوری بحث به ازدواج تو با اون پسره هول کشیده شد .
میتونستی رگ گردن و دست های ته که از عصبانیت بیرون زده بودن رو ببینی ، که صبرش تموم شد و تورو از خونه خارج کرد
جونگکوک =
ایشون سوتی میداد و اونم از قصد طوری که مادر و پدرت صد درصد متوجه میشدن
کوک : واقعا مرسی
پدرت : چرا ؟
کوک : چون یه فرشته بهم هدیه دادید
خلاصه پرای پدر و مادرت از رک بودن ایشون ریخته بود 😂
شرط سناریو
30:« لایک ❤️
۳.۰k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.