تو آرزو بزرگ منی!
#تک پارتی مینسونگ
+ این بوی چیه؟ وای وایستا! نکنه... نکنه که اون...
سریع از پله های سالن اومدم پایین اون. اون برگشته سنجاب کوچولوی من برگشته
پشت هان رو به لینوئه
+یعنی واقعا برگشتی هانی؟
- لینو؟!
تا لینو رو دیدم سریع بغلش کردم.
این یه خواب نیست؟ یعنی تو واقعا اینجایی؟؟
یعنی اینا همش یه رویا نیست؟
- نه لینو من اینجام و تو خواب نمیبینی.
+دستشو گرفتم و رفتیم تو تراس نشست
منم قهوه ای. رو که اون خیلی دوس داشتو
درست کردمو براش آوردم اون اینجاست واقعا باورم نمیشه
- خیلی دلم برای این قهوه هات تنگ شده بود لینویا!
یعنی با هیچی عوضش نمی کنم خیلی خوشمزه اس!
+ منم دلم برای تو تنگ شده بود.
- راستی الان چه کاری انجام میدی؟
+ من الان نویسنده شدم.
- نویسنده!!؟ تو که خیلی آرزوها داشتی؛
نویسنده آرزوهات اصلا با هم یکی نیستن
+ مهم نیست! به مشکلاتی بود و... ولش کن.
تو چی به آرزوهات رسیدی؟
- آره خیلی خوبه دقیقا به چیزایی رسیدم
که وقتی بچه بودم تو حسرت داشتنشون بودم.
خیلی دوستا پیدا کردم با خیلی آدما رفت و آمد دارم
+ خیلی خوشحالم که تونستی سرآشپز بشی
تو عاشق آشپزی هستی و واقعاً لیاقتشو داری
- آه ممنون لينويا. ( يك قلوپ از قهوه اش خورد
+ سنجاب کوچولوم دقیقا رو بروم نشسته بود باورم نمی شد؛ اون زمان هان خیلی با الانش فرق داشت اون زمان به پسر شاد و بازیگوش بود
اما الان انگار بزرگ شده خیلی خوشحالم که به موفقیت رسیده اما دلم برای هانیی خودم تنگ شده.
موهای مرواریدی قشنگش با وزش باد داشت تکون میخورد. نمیتونستم تحمل کنم که یهو گفتم:
+ هان من هنوز دوست دارم با تعجب بهم نگاه کرد.
هان تو تمام این سالها من به یادت بودم تو همیشه تو قلبم بودی هیچوقت جا تو به هیچکس ندادم. من.
- اشتباه کردی! ( جدی و عصبی)
+ ها. هان؟...
- ما بچه بودیم و اشتباهاتی انجام دادیم. الان بیخیالش
+ باشه برو! اما دیگه برنگرد.
- وقتی لینو اینو گفت قلبم اومد تو دهنم احساس کردم دیگه هیچکی توی دنیا منو نمیخواد.چرا؟ چرا اینطوری میشه؟ چرا لینو برام مهمه؟ چرا هنوز حرفاش روم تاثیر میذاره؟ من که سعی کردم فراموشش کنم...
+ چون دفعه بعدی که برگردی باید همیشه مال من باشی
- پشتمو کردم به لینو و رفتم. بدون اینکه حتی خداحافظی کنم بدون اینکه برای آخرین بار بغلش کنم.
چند روز بعد
- مغازه رو بستم و شروع به قدم زدن ادخل خیابانهای سرد و تاریک واشنگتن کردم من الان بزرگترین سرآشپز واشنگتنم
دوست و آشناهای زیادی دارم خیلیا بهم احترام میذارن ولی بدون لينو انگار هیچی ندارم
هنوز که هنوزه دوستش دارم ولی نمیدونم چرا جرت نکردم بهش بگم.
من احمق در جواب عشقش ترکش کرده بودم دوباره؛ عین ۵ سال پیش
+ رسیدم خونه کاپشنمو در آوردم و انداختمش
رو کاناپه روزهای مسخره و تکراری و بدون اون
به نبودنش عادت کرده بودم ولی وقتی بهش فکر میکنم قلبم آتیش میگیره
- داشتم تو کتابخونه راه میرفتم که چشمم به يك كتاب خورد که خیلی تعریفشو از دوستام شنیدم برش داشتم اسمش خیلی قشنگ بود روزهای بعد از تو ، اسم نویسنده..
لی لی مینهو !؟ با ذوق کتاب رو خریدمو شروع به خوندن کردم بهش افتخار میکنم.
یکماه بعد:
- صفحه آخر کتاب بودم رسیدم به بند آخر که چی؟! «تقدیم به هان جیسونگ آرزوی بزرگ من که هیچوقت برآورده نشد!»
این متنو که خوندم گریه ام گرفت من چقدر پست و نفرت انگیزم که سعی کردم بین چیزایی که دارم و اون یکی رو انتخاب کنم.
در این صورت که لینو همیشه منو انتخاب کرده تو همه چیز
داشتم از شیشه هواپیما به بیرون نگاه میکردم.
ذوق دیدن خرگوش کوچولوم داشت دیوونم میکرد یاد حرف لینو افتادم *دفعه بعدی که برگردی باید همیشه مال خودم باشی.
- اره لينويا من میام و پیشت میمونم
+ دیگه داشتم به خونه نزدیک می شدم کلید و انداختم که برم داخل بوی غذا از خونه با شتاب زد بیرون من که غذا نذاشته و استا ببینم؟! سریع اومدم داخل و دیدم یه سنجاب کوچولو داره آشپزی می کنه پلک زدم چند بار. همونجوری که پشتش بهم بود گفت: لباساتو برو در بیار که شام حاضره باورم نمیشد اون برگشته برگشته که دیگه ترکم نکنه.
بچه ها میدونم منتظر پارت جدید آوای عشق هستید اما تا وقتی من آوای عشقو مینویسم شما این تک پارتی مینسونگ رو بخونین.
تا امشب ۶ نا پارت اوای عشق رو میزارم 🥰☺️
+ این بوی چیه؟ وای وایستا! نکنه... نکنه که اون...
سریع از پله های سالن اومدم پایین اون. اون برگشته سنجاب کوچولوی من برگشته
پشت هان رو به لینوئه
+یعنی واقعا برگشتی هانی؟
- لینو؟!
تا لینو رو دیدم سریع بغلش کردم.
این یه خواب نیست؟ یعنی تو واقعا اینجایی؟؟
یعنی اینا همش یه رویا نیست؟
- نه لینو من اینجام و تو خواب نمیبینی.
+دستشو گرفتم و رفتیم تو تراس نشست
منم قهوه ای. رو که اون خیلی دوس داشتو
درست کردمو براش آوردم اون اینجاست واقعا باورم نمیشه
- خیلی دلم برای این قهوه هات تنگ شده بود لینویا!
یعنی با هیچی عوضش نمی کنم خیلی خوشمزه اس!
+ منم دلم برای تو تنگ شده بود.
- راستی الان چه کاری انجام میدی؟
+ من الان نویسنده شدم.
- نویسنده!!؟ تو که خیلی آرزوها داشتی؛
نویسنده آرزوهات اصلا با هم یکی نیستن
+ مهم نیست! به مشکلاتی بود و... ولش کن.
تو چی به آرزوهات رسیدی؟
- آره خیلی خوبه دقیقا به چیزایی رسیدم
که وقتی بچه بودم تو حسرت داشتنشون بودم.
خیلی دوستا پیدا کردم با خیلی آدما رفت و آمد دارم
+ خیلی خوشحالم که تونستی سرآشپز بشی
تو عاشق آشپزی هستی و واقعاً لیاقتشو داری
- آه ممنون لينويا. ( يك قلوپ از قهوه اش خورد
+ سنجاب کوچولوم دقیقا رو بروم نشسته بود باورم نمی شد؛ اون زمان هان خیلی با الانش فرق داشت اون زمان به پسر شاد و بازیگوش بود
اما الان انگار بزرگ شده خیلی خوشحالم که به موفقیت رسیده اما دلم برای هانیی خودم تنگ شده.
موهای مرواریدی قشنگش با وزش باد داشت تکون میخورد. نمیتونستم تحمل کنم که یهو گفتم:
+ هان من هنوز دوست دارم با تعجب بهم نگاه کرد.
هان تو تمام این سالها من به یادت بودم تو همیشه تو قلبم بودی هیچوقت جا تو به هیچکس ندادم. من.
- اشتباه کردی! ( جدی و عصبی)
+ ها. هان؟...
- ما بچه بودیم و اشتباهاتی انجام دادیم. الان بیخیالش
+ باشه برو! اما دیگه برنگرد.
- وقتی لینو اینو گفت قلبم اومد تو دهنم احساس کردم دیگه هیچکی توی دنیا منو نمیخواد.چرا؟ چرا اینطوری میشه؟ چرا لینو برام مهمه؟ چرا هنوز حرفاش روم تاثیر میذاره؟ من که سعی کردم فراموشش کنم...
+ چون دفعه بعدی که برگردی باید همیشه مال من باشی
- پشتمو کردم به لینو و رفتم. بدون اینکه حتی خداحافظی کنم بدون اینکه برای آخرین بار بغلش کنم.
چند روز بعد
- مغازه رو بستم و شروع به قدم زدن ادخل خیابانهای سرد و تاریک واشنگتن کردم من الان بزرگترین سرآشپز واشنگتنم
دوست و آشناهای زیادی دارم خیلیا بهم احترام میذارن ولی بدون لينو انگار هیچی ندارم
هنوز که هنوزه دوستش دارم ولی نمیدونم چرا جرت نکردم بهش بگم.
من احمق در جواب عشقش ترکش کرده بودم دوباره؛ عین ۵ سال پیش
+ رسیدم خونه کاپشنمو در آوردم و انداختمش
رو کاناپه روزهای مسخره و تکراری و بدون اون
به نبودنش عادت کرده بودم ولی وقتی بهش فکر میکنم قلبم آتیش میگیره
- داشتم تو کتابخونه راه میرفتم که چشمم به يك كتاب خورد که خیلی تعریفشو از دوستام شنیدم برش داشتم اسمش خیلی قشنگ بود روزهای بعد از تو ، اسم نویسنده..
لی لی مینهو !؟ با ذوق کتاب رو خریدمو شروع به خوندن کردم بهش افتخار میکنم.
یکماه بعد:
- صفحه آخر کتاب بودم رسیدم به بند آخر که چی؟! «تقدیم به هان جیسونگ آرزوی بزرگ من که هیچوقت برآورده نشد!»
این متنو که خوندم گریه ام گرفت من چقدر پست و نفرت انگیزم که سعی کردم بین چیزایی که دارم و اون یکی رو انتخاب کنم.
در این صورت که لینو همیشه منو انتخاب کرده تو همه چیز
داشتم از شیشه هواپیما به بیرون نگاه میکردم.
ذوق دیدن خرگوش کوچولوم داشت دیوونم میکرد یاد حرف لینو افتادم *دفعه بعدی که برگردی باید همیشه مال خودم باشی.
- اره لينويا من میام و پیشت میمونم
+ دیگه داشتم به خونه نزدیک می شدم کلید و انداختم که برم داخل بوی غذا از خونه با شتاب زد بیرون من که غذا نذاشته و استا ببینم؟! سریع اومدم داخل و دیدم یه سنجاب کوچولو داره آشپزی می کنه پلک زدم چند بار. همونجوری که پشتش بهم بود گفت: لباساتو برو در بیار که شام حاضره باورم نمیشد اون برگشته برگشته که دیگه ترکم نکنه.
بچه ها میدونم منتظر پارت جدید آوای عشق هستید اما تا وقتی من آوای عشقو مینویسم شما این تک پارتی مینسونگ رو بخونین.
تا امشب ۶ نا پارت اوای عشق رو میزارم 🥰☺️
۵.۶k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.